آیا نبوغ عقلانى بشر مى تواند او را از هدایت وحیانى بى نیاز کند؟

آیا نبوغ عقلانى بشر مى تواند او را از هدایت وحیانى بى نیاز کند؟

با تأمل در تعالیم اسلام به ویژه قرآن کریم و روایات پیشوایان دین، اهمیت و منزلت عقل نمایان مى شود. در دین اسلام، تعقل مبناى ایمان قرار گرفته و قرآن، همواره انسان را به تفکر و تدبر و پرهیز از تقلید کورکورانه فرا مى خواند و پلیدى را از آن غیر اهل تعقل مى داند.[1] در روایات اسلامى، عقل، محبوب ترین مخلوق نزد خداوند و معیار پاداش و کیفر آدمیان و حجت و رسول باطنى معرفى شده است.[2]
اما قصه ى عقل و وحى در حوزه ى فرهنگ اسلامى قصه اى دلکش و در عین حال، تأمل برانگیز است در این که عقل در قلمرو دین داراى جایگاه خاصى است، تردیدى وجود ندارد; مهم تشخیص و تبیین دامنه ى قلمرو عقل است.[3]
از دیرباز گروهى از خردگرایان افراطى ادعا کرده اند که عقل بشر براى رسیدن او به سرمنزل مقصود کفایت مى کند و با وجود این نیروى هدایت گر، نیازى به راه نما و راهبر الهى و وحیانى نیست. این دیدگاه در جهان طرف دارانى داشته است که از جمله معروف ترین آنها، گروهى از فیلسوفان هند بودند که در کتب کلامى به نام براهمه شهرت یافته اند و رگه هایى از تأثیر این نگرش را در آراى برخى مسلمانان مى توان یافت.
نگرش افراطى به خرد در دین ـ چه در اسلام و چه در دنیاى غرب ـ نقدها و مخالفت هاى فراوانى را به دنبال داشته است.[4]
اندیشمندان اسلامى پاسخ هاى متعدد و متنوعى به این مسئله داده اند که در این مجال کوتاه به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. کدام نبوغ عقلى
امروزه بسیارى از مفاهیم تا حدودى اصالت خویش را از دست داده اند; از جمله مفهوم «عقل» و «عقلانى»، که به امور ظنى، وهمى و هوس هاى نفسانى هم تعمیم یافته است و از این جهت تشخیص عقل هر کس با دیگرى متفاوت شده است; در حالى که اگر چیزى منطبق با دلیل و معیارهاى عقلى باشد، نباید در آن اختلافى رخ دهد. در حکم عقل سالم اختلاف نیست مگر آن که دچار آفت شبهات یا وسواس شده باشد.[5]
بین عقل و وهم باید فرق گذاشت. گاهى وهم به جاى عقل مى نشیند و چیزهاى بدلى را به جاى امور حقیقى مى نشاند.[6]
علاوه بر این نمى توان بشر امروز را از نظر عقلى بالغ و قله ى خردورزى دانست چرا که مى تواند با تکیه بر داشته هاى امروزش، پیشرفت هاى افزون ترى را در فردا داشته باشد.
با توجه به این مطلب، باید معناى عقل و شرایط آن را در نظر داشت و دانست که عقل سلیم هیچ گاه در مقابل وحى نمى ایستد و خود مؤید و حامى وحى است.
2. دلیل نیازمندى به وحى
این برهان از چند مقدمه تشکیل شده است:
الف) خداوند حکیم کار لغو و بیهوده نمى کند و آدمى را براى رسیدن به کمال نهایى و سعادت جاودانه، مختار آفریده است.
ب) زندگى دنیا مقدمه ى زندگى آخرت بوده، سعادت و شقاوت ابدى در گرو چگونه زیستن در این جهان است.
ج) انتخاب مسیر زندگى افزون بر اراده و اختیار، وابسته به شناخت و آگاهى است.
د) ابزار عمومى شناخت (حس و عقل) از درک درست زندگى و چگونگى رابطه ى دنیا و آخرت ناتوان است.
براى رسیدن به سعادت و خوش بختى، باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوند و رابطه ى او با موجودات دیگر و هم نوعان و تأثیراتى که روابط گوناگون در سعادت و شقاوت او ایجاد مى کند معلوم گردد; در حالى که احاطه بر این امور حتى براى عقل جمعى بشر میسر نیست; چرا که قلمرو ابزارهاى عادى شناخت در انسان بسیار محدود است. روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ نشان مى دهد که بشر با وجود تلاش هاى فراوان هنوز نتوانسته است یک نظام حقوقى صحیح و جامع و کامل براى اداره ى زندگى روزمره ى دنیاى خود به وجود آورد، چه رسد به این که دورنماى زندگى جاودانه ى اخروى اش را ترسیم کند. این ناکارآمدى نمونه اى از ناتوانى ابزارهاى شناخت بشرى براى تدوین برنامه ى جامع و کامل زندگى است; از این رو توجه به حکمت الهى، ما را به منبع وحى رهنمون مى شود و امروزه نه تنها این نیاز با پیشرفت بشر تأمین نشده است بلکه سردرگمى افزون ترى مشاهده مى شود.
3. محدودیت گستره ى عقل
عقل در گستره ى اعتقادات دینى در بسیارى از موارد کارآمد و تعیین کننده است، اما در عین حال در همان مسائل هم در مواردى به تنهایى به نتیجه نمى رسد و راهى براى اثبات نمى یابد; به عنوان نمونه، مسئله ى جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا کیفیت معاد و زندگى پس از مرگ و یا وجود ملائکه، هیچ گاه توسط عقل به تنهایى کشف شدنى نیست و این امور به واسطه ى نقل روشن مى شود. در گستره ى مسائل اخلاقى نیز تکیه بر عقل صرف و پرهیز از دین، باعث طغیان نفس انسان مى شود، گرچه مبانى فلسفه ى اخلاق به برکت استدلال عقلى استحکام مى یابد. حوزه ى احکام و شریعت نیز فقط عرصه ى آموزه هاى وحى و روایات ـ که مبیّن وحى هستند ـ مى باشد و عقل خود باور دارد که نمى تواند این ضوابط را مستقلاً ارائه دهد.
در واقع اگر محدوده ى عقل رعایت نشود، آسیب ها و خسارات جبران ناپذیرى به دنبال خواهد داشت. بى هویتى و سرگشتگى و بحران انسان معاصر نیز زاییده ى خردورزى افراطى است و بر این اساس، برخى اندیشمندان مغرب زمین، عصر حاضر را عصر اضطراب نامیده اند.[7]
کافى است خرد خویش را به داورى بنشانیم، تا روشن شود که خود عقل، فروتنانه معترف است که بسیارى از حقایق و واقعیات عالم از دست رس او به دورند و درک شهودى و علم حضورى قادرند به آن دست یابند.
پاسکال مى گوید:
آخرین اقدام عقل، اقرار به این ا ست که بى نهایت چیزها وجود دارد که از حیطه ى تصرف آن خارج است و ا گر چنین اقرارى نکند ناشى از ضعف اوست. اگر امور طبیعى از حیطه ى تصرف عقل خارج اند، پس چه گویند در باب امور فوق طبیعت![8]
4. راه نداشتن عقل به جزئیات دین
علاوه بر محدودیت عقل در گستره ى فعالیت، عمق و کیفیت آن نیز محدود به کلیات مسائل است و راه به جزئیات ندارد. به اتفاق همه ى حکیمان، نیروى عقل، فقط قادر به درک یک سلسله مفاهیم کلى و روابط بین آنهاست و چنین شناخت هایى نیز به تنهایى در ترسیم جزئیات راه درست زندگى و نحوه ى ارتباط دنیا و آخرت کافى نیست.[9]
انسان خود را موجودى جاودانه و روح خود را موجودِ واحدِ بسیطِ مجردِ باقى مى داند; یعنى حقیقتى واحد و پایدار که از بین رفتنى نیست. او خود را مسافرى مى داند که خواهان «دار القرار» است و در فطرتش آرزوى جاوادانگى و همیشگى بودن نهفته است، گرچه ممکن است در فهم جاودانگى ناتوان باشد، چنان که گاهى در مسافرخانه ى دنیا هوسِ ماندنِ جاودانه را در سر مى پروراند. پس، انسان تا زمانى که در دنیاست در آروزى دار القرار قدم مى زند; اما با رسیدن به دار القرار مى آرمد; بنابراین، اگر انسان موجودى جاودانه و مسافرى است که به سوى ابدیت در حرکت است، به واسطه ى عقل خود مى فهمد که احتیاج به راه نما دارد; زیرا بسیارى از راه ها و منازل و وسایل و توشه هاى راه را نمى شناسد، از این رو عقل وى را وامى دارد که به دنبال راه نما حرکت کند و به او ایمان آورد و به گفته هایش عمل کند.
مسائل ابدى، جزئى است، از این رو برهان و استدلال عقلى در آن ها راه نمى یابد; چنان که خواجه نصیر الدین طوسى و دیگران تصریح کرده اند که در جزئیات نمى توان برهان عقلى اقامه کرد.[10]
بنابراین عقل درمى یابد که مسائل جزئى را نمى فهمد و در این موارد، احتیاج به راه نماى غیبى و معصوم دارد و شارع حکیم باید راه نمایى جامعه ى انسانى را به عهده گیرد و حکیمانه بر او حکم کند; و اجازه ى دخالت در حکم شارع را به خود نمى دهد.[11]
5. تهدید عقل از سوى هواى نفس
این واقعیت که غلبه ى شهوات و هواهاى نفسانى، مرکز تشخیص و کانون ادراکات، یعنى عقل آدمى را مختل مى کند و کار آمدى آن را مى کاهد و یا حتى ویران مى کند، مطلبى است که هم در متون دینى[12] مورد تأکید است و هم روان شناسان و پژوهش گران علوم تربیتى و نیز دانشمندان و فیلسوفان[13] به آن هشدار داده اند. در واقع، نفسانیت، آزادى عمل را از عقل مى گیرد. آموزه هاى اخلاقى دین و دستوراتى که از آن به «تزکیه ى نفس» و «تقوى» یاد مى شود، ناجى عقل از این بلاى خانمان سوز است و این راهکارى است که زنجیرهاى نفسانیات را از دست و پاى عقل مى گشاید و به آن نیروى دوباره و سلامتى مى بخشد و اگر این ضامن حیات بخش نباشد، هیچ یک از توانایى هاى عقل را نمى توان به حساب آورد.
بر اساس آنچه بیان شد، بشر هیچ گاه از راهنمایى هاى دین، وحى و پیام آوران الهى بى نیاز نخواهد بود و این بسیار بلندپروازانه و نامعقول است اگر کسى گمان کند روزى بشر بدون نیاز به پیامبران و رسولان الهى، به طور مستقل مسیر زندگى را خواهد یافت و به سعادت ابدى خواهد رسید.
[1]. سوره ى یونس، آیه ى 100.
[2]. ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب العقل و الجهل.
[3]. عبدالحسین خسرو پناه، کلام جدید، (قم: مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علمیه، چ اول، 1379)، ص 39.
[4]. حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى، عقل و وحى، (قم: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ى اسلامى، چ اول، 1383)، ص 62 ـ 70.
[5]. محمد تقى مصباح یزدى، نقش تقلید در زندگى انسان، (قم: مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چ اول، 1382)، ص 116.
[6]. عبدالله جوادى آملى، دین شناسى، (قم: نشر اسراء، چ اول، 1381)، ص 173.
[7]. مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه ى احمد نراقى، ابراهیم سلطانى، (طرح نو، چ سوم، 1379)، ص 243.
[8]. بلز پاسکال، اندیشه ها و رسالات، ترجمه ى رضا مشایخى، شماره 267، (بى جا، بى تا، بى نا)، ص 356.
[9]. حسن یوسفیان و احمد شریفى، همان، ص 87.
[10]. خواجه نصیرالدین طوسى، اساس الاقتباس، تصحیح مصطفى بروجردى، (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1380) ص 442.
[11]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 173.
[12]. ر.ک: سیدحسین اسلامى، گفتارهاى امیر المؤمنین(علیه السلام)، 209 و 1462 ـ 1466; مرتضى مطهرى، ده گفتار، ص 165 و احمد نراقى، معراج السعاده، 65 ـ 66.
[13]. ر.ک: ارسطو، درباره نفس، ص 261; ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ص 411; صدر الدین محمد الشیرازى، الاسفار الاربعه، ج 8، ص 131 و هادى السبزوارى، شرح المنظومه، ص 299.
منابع : صباح 1383 شماره 19 و 20

 

آثار نوشتاری

ارسال پیام