رفتن به محتوای اصلی

عدم تلازم فرگشت با الحاد

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

امروزه کمتر کسی را می توان یافت که نظریه داروین، مبنی بر تکامل نوع انسان از میمون را نشنیده باشد. این نظریه، همواره یکی از پناهگاه­های ملحدین بوده؛ به گونه ای که میتوان آن را یکی از مشترکات الحاد نوین به حساب آورد. جریان الحاد، همیشه در برابر اندیشه توحیدی قرار گرفته و  عَلَم مخالفت با آن را افراشته است. بنابراین اصلِ الحاد چیز جدید و نوینی نیست، اما در سده های اخیر و با گسترش دانش بشر در حوزه علوم تجربی، برخی از آن ها رویکرد متفاوتی را در مواجهه با خداباوری اتخاذ کردند. آنها تلاش می­کنند تا آدم و عالم را بدون در نظر گرفتن خالق متعال و صرفا بر اساس قواعد و یافته های علوم تجربی، تبیین و تفسیر کنند. از نظر آنها با پیشرفت علم، خداباوری دیگر توجیه مقبولی ندارد تا آنجا که آگوست کنت ادعا می­کند هرگاه علم یک قدم به جلو می آید، خداباوری یک قدم به عقب بر می­گردد. در این مقاله با ارائه توضیحی درباره نظریه فرگشت و میزان اعتبار آن، توضیح خواهیم داد که حتی اگر نظریه تکامل داروین را، فراتر از یک فرضیه بدانیم و از آن به عنوان یک نظریه یاد کنیم، باز هم هیچ گونه تلازمی بین فرگشت و الحاد وجود نخواهد داشت.

 

فرگشت چه می گوید

نظریه داروین (evolution) ادعا می­کند که بر اساس شواهد زیست شناختی تکاملی، موجودات زنده با قبول تغییر در برخی ویژگی­ها و به ارث رساندن آنها به نسل­های بعد، انواع مختلفی از موجودات زنده و حیوانات را رقم زده­اند، بنابراین همه موجودات زنده دارای نیاکان مشترکی هستند و تنوعی که در میان این موجودات مشاهده می­شود، در اثر همین ترکیب­های جدید یا جهش های ژنتیکی است. اما باید دقت داشت که این تغییرات، لزوما به پیشرفت و بهبود وضعیت موجود زنده منجرّ نمی شود، بلکه این تغییرات، کور و بی هدف هستند و در مواردی ممکن است، شرایط حیات را برای موجودی سخت و در نهایت به انقراض آن بینجامد. به همین خاطر، ترجمه نظریه داروین به «تکامل»، ترجمه دقیقی نیست و باعث کج فهمی­هایی درباره این نظریه شده است، زیرا تکامل علاوه بر آن که بار اخلاقی دارد،  بر بهبود وضعیت جدید نسبت به وضعیت قبل نیز دلالت می­کند؛ در حالی که نظریه داروین هرگز این چنین نیست. این مسئله موجب شده است تا «فرگشت» که به معنای تغییر یافتن پیش رونده است، واژه ای مناسب برای این نظریه دانسته شود.

داروین 22ساله که در سفری دریایی با ارتش استعمارگر بریتانیا همراه شده بود، با جمع آوری آثار برجای مانده از گیاهان و جانوران، همچنین مطالعه گونه های موجود، به دو نوع تغییر در موجودات دست یافت[1]. برخی تغییرات جزئی هستند و از خلال آن ها، گونه جدیدی به وجود نمی آید. اما برخی تغییرات بسیار گسترده هستند و با انباشته شدن آن ها به صورت تدریجی، گونه­های جدیدی از موجودات پدید آمده اند. نکته جنجال برانگیز این نظریه آن بود که انسان را نتیجه یک فرایند فرگشتی می­دانست که با بروز تطوّراتی در گونه ای خاص از میمون ها و در طول دو میلیون و نیم سال، به وجود آمده است. این رویکرد، انسان را که اشرف مخلوقات و مستقل از سایر حیوانات دانسته می­شد، در حد یک حیوان تکامل یافته، تنزل می­داد.

 

Image removed.

 

 

 

مخالفان فرگشت

بر خلاف تصور رایج، بیشترین مخالفان فرگشت را نباید در میان روحانیون و علمای دین یافت، بلکه سرسخت ترین آن ها، در میان فسیل شناسان و دانشمندان زمین شناسی وجود دارند. مشکل اصلی نظریه فرگشت، نبود شواهد کافی برای اثبات آن است. از نظر داروین، تبدیل گونه ای به گونه دیگر، حاصل انباشت بسیار تدریجی تغییرات است. اما فسیل شناسان، اعتراض می­کنند که مطالعه فسیل ها چنین مطلبی را اثبات نمی کند. بر اساس ادعای فرگشت باید فسیل های فراوانی به عنوان گونه های انتقالی و حلقه های واسطه، یافت شوند، اما چنین چیزی وجود ندارند. همچنین فسیل­های فراوانی وجود دارد که نشان می­دهد بسیاری از گونه­های فعلی، ادامه گونه­ی خود هستند و تغییر خاصی در آنها به وجود نیامده است. حال ما چه دلیلی داریم تا اثبات کنیم انسان حتما از نسل میمون و شامپانزه بوده است؟ علاوه بر این اشکال، دوره کامبرین (Cambrien) نیز شاهد دیگری بر علیه فرگشت به حساب می­آید؛ زیرا در این دوران پس از یک دوره ثبات، شاهد وجود گونه های مختلفی از موجودات هستیم که به صورت ناگهانی و نه تدریجی به وجود آمده­اند. به همین خاطر، نام این دوران را «انفجار کامبرین» گذاشته اند. این مطلب با ادعای فرگشت، مبنی بر انتخاب طبیعی و وقوع تدریجی تغییرات، سازگاری ندارد. باید بپذیریم که انسان و بسیاری از موجودات دیگر، دارای ساختار پیچیده و در هم تنیده­ای هستند، لذا نمی­توان این پیچیدگی­ها را به انتخاب­های کور و تصادفی طبیعت مستند کرد، مگر آن­که طبیعت تحت تدبیر یک طراح هوشمند عمل کند. مطالعه طبیعت، شواهدی از طرح و تدبیر را در اختیار ما قرار می­دهد و اجازه نمی­دهد این تغییرات حیرت­آور را صرفا به خود طبیعت واگذار کنیم.

البته ما در این نوشتار به دنبال بررسی نظر نهایی در مورد فرگشت نیستیم؛ چرا که این کار باید در بستر مناسب خود و با ارائه شواهد مختلف از زیست­شناسی، فسیل شناسی و زمین شناسی انجام شود. اما غرض آن است که چالش­های اصلی فرگشت نشان داده شود تا معلوم گردد بر خلاف آن­چه پروپاگاندای رسانه­ای تبلیغ می­کند، فرگشت نظریه ای مسلم و بی اشکال نیست؛ هر چند به پارادایم غالب فکری در فضای علمی تبدیل شده باشد و مخالفت با آن هزینه­بر و متهم به نفهمیدن اصل مسئله گردد.

 

Image removed.

 

 

 

 

 

رابطه منطقی فرگشت با الحاد

فارغ از درست یا غلط بودن نظریه فرگشت، باید بررسی کنیم که آیا این نظریه لزوما به الحاد منتهی می شود یا خیر؟ به عبارت دیگر؛ آیا فرگشت نظریه ای الحادی است یا آنکه ملحدین، تفسیری الحادی از آن ارائه داده اند؟ اگر آنچه فرگشت را به سوی الحاد سوق می­دهد، خودِ این نظریه نباشد، بلکه تفسیرهایِ ملحدین از آن باشد، می­توان آن را به عنوان نظریه­ای زیست شناسانه پذیرفت و در عین حال، خداباور نیز بود. هر چند نظریات مختلفی درباره چگونگی رابطه فرگشت با الحاد یا خداباوری وجود، دارد، لکن در یک دسته بندی کلی، «تقابل» و «سازگاری»، دو رویکرد اصلی در این حوزه را به خود اختصاص می دهند.

 

تقابل فرگشت و خداباوری در الحاد جدید

«ناسازگاری» بین فرگشت و خداباوری، مورد اتفاق همه ملحدین است و جماعتی از خداباوران نیز این رابطه را می­پذیرند. بر اساس این رویکرد، نمی­توان همزمان به خدا اعتقاد داشت و نظریه فرگشت را نیز پذیرفت؛ به تعبیر دیگر فرگشت و خداباوری، مانعه الجمع هستند. در این میان ملحدین با قبولِ فرگشت از خداباوری استنکاف می­کنند و در مقابل خداباوران، فرگشت را انکار و آن را مانعی برای ایمان به خدای متعال تلقی می­نمایند. علی رغم بیان برخی مشکلات نظریه فرگشت، ما در این­جا بنایِ نقد فرگشت را نداریم، لذا در ادامه نظر ملحدین درباره تقابل فرگشت و خداباوری را تبیین می­کنیم.

 

ریچارد داوکنیز (Richad Dawkins) ؛ یکی از سردمداران الحاد نوین، در کتاب ساعت­ساز نابینا به دنبال آن است تا جریان فرگشتی را طوری معرفی نماید که نتوان آن را به یک «طراح هوشمند» نسبت داد و با نفی «غایت» در طبیعت، برهان اتقان صنع را زیر سوال می­برد تا محملی برای الحاد باز شود. او سعی می­کند  نشان ­دهد چشم انسان، علی­رغم ویژگی­­های اعجاب برانگیزی که دارد، هرگز یک طرح بی­عیب و نقص نیست و نباید آن را به یک طراح عاقل نسبت داد، بلکه جریان فرگشتی همواره بر اساس اقتضائات موجود، تغییراتی را اعمال می­کند، هر چند نتیجه آن کاملا رضایت­بخش نباشد. به علاوه، تشبیه چشم به تلسکوپ را قیاسی مع الفارق می­داند و می­افزاید: از آنجا که هر تلسکوپی یک سازنده دارد، نمی­توان نتیجه گرفت که چشم و بدن انسان نیز باید صانعی داشته باشد، آنچه هست محصول جهش­های اتفاقی در فرایند فرگشتی است. داوکینز تصریح می­کند که شاید این سخن خیلی عجیب و غیر قابل باور به نظر برسد، همچنان که وقتی خودش کودک بوده و برای اولین بار آن را شنیده، بسیار شگفت زده شده است، اما تحقیقات علمی آن را تایید می­کند؛ ما اگر سنگی را ببینیم که در گوشه ای از زمین قرار دارد، می­پذیریم که ممکن است این سنگ خودش در آن مکان قرار داشته، بدون آن که کسی آن را در آنجا گذاشته باشد. اما اگر ساعتی را ببینیم که روی زمین است، به دنبال این سوال می­رویم که چه کسی آن را اینجا گذاشته، در حالی که شاید آن ساعت نیز از ازل همین­جا بوده است؛ بدون آن که به کسی نیاز باشد[2]. در موضعی برابر، دانیل دنت  (Daniel Dennett) نیز تغییراتی که در فرایند فرگشتی حاصل می­شود را حاصل جهش های اتفاقی در جمعیتی از ژن­ها می­داند، و معتقد است، خودِ جریان فرگشتی، فرآیندی از پیش طراحی شده نیست، لذا نباید آن را به خالقی نسبت داد[3].

اهمیت نظریه فرگشت برای الحاد جدید به این خاطر است که با استفاده از زیست­شناسی تکاملی سعی می­کند بدون نیاز به خداوند و صانع هوشمند، جهان طبیعت را توجیه و تبیین کند. همچنین در این نگرش، وجود موجودی فراتر از موجودات مادی انکار می­شود؛ چرا که تمام اتفاقات بر اساس رفتارهای تکاملیِ طبیعت بی­جان معنا می­شود و از انسان نیز، امری غیرمادی به نام روح نفی می­گردد. اساسا فرگشت با روح سازگاری ندارد، زیرا تکامل در جایی است که اجزایی در میان باشد و اجزا به صورت تدریجی دستخوش تغییر و تکامل گردند، اما روح امری مجرد و فاقد اجزاست، لذا فرگشت در مورد آن بی­معنا خواهد بود[4].

 

 

Image removed.

 

 

 

 

 

 

سازگاری فرگشت با خداباوری

فرگشت، تلاشی در راستای توجیه فرایندهای موجود در طبیعت است و هیچ گونه دلالتی ندارد که این روند تکاملی را یک طراح هوشمند به راه انداخته یا خیر. نکته جالب در این باره این است که داروین در کتاب منشأ گونه ها، استنادات متعددی دارد به وجود خالق و طرق مختلفی که ممکن است گونه­ها را پدید آورده باشد. هرچند او در اواخر عمرش، باورهای دینی را مورد تردید قرار داد، اما نباید این مسئله را بخاطر نظریه او در باب فرگشت دانست، بلکه حل نشدن مسئله «شرّ» و مرگ ناگهانی دخترش در اثر بیماری که یکی از مصادیق شرّ در طبیعت به حساب می­آید، او را به این سمت، سوق داد[5]. در هر صورت، ممکن است به یکی از روش­های زیر، بین فرگشت و خداباوری، سازگاری ایجاد کرد:

1.      جداسازی: یک راه این است که هرکدام از نظریات فرگشت و خداباوری توحیدی را مربوط به حوزه­ای کاملا متمایز از دیگری بدانیم. اصل این سخن از ویتگنشتاین است، او با طرح نظریه «بازی­های زبانی» استدلال می­کرد که هرکدام از فلسفه ، علم و دین، سه بازی زبانی کاملا متفاوت هستند و هر کدام از آن ها بنیادها و قواعد خودش را دارد. باید دقت داشت که یک هیچکدام از بازی­های زبانی، نمی­توانند وارد بازی زبانی دیگری شوند؛ همچنان که نمی­توان محتوای بازی هندبال را در فوتبال پیاده کرد. از این رهگذر فهمیده می­شود که باورهای دینی مانند اعتقاد به خدایی که خالق جهان است، تنها درون بازی زبانی دین هستند و مستغنی اند از اینکه توسط محتوای علمی یا فلسفی، مورد تایید یا تکذیب قرار گیرند؛ هرچند این رویکرد، می­تواند به سازگاری بین فرگشت  وخداباوری بینجامد، اما اصل این مبنا، قابل دفاع نیست، زیرا لازمه آن پذیرش فدئیزم و نسبی­گرایی افراطی است. همچنین باید دقت داشت که هر کدام از نظریه فرگشت و خداباوری، ناظر به عالم واقع سخن می­گویند و چگونگی پیدایش موجودات را ترسیم می­کنند، بنابراین اختصاص هر کدام از آنها به حوزه­ای کاملا بیگانه از دیگری، سخن تمامی به نظر نمی­رسد.

2.     علیت اولیه و ثانویه:  طبق این رویکرد، خداوند علت اولیه­ است؛ به این معنا که جهان طبیعت را خلق کرده و کارهای خود را به واسطه قوانینی که از پیش در آن قرار داده است، انجام می­دهد. در این میان کار علم، کشف روابطی است که توسط خداوند در این جهان قرار داده شده است. به همین خاطر نظریه­ای مثل فرگشت می­تواند بدون ارجاع به خداوند، از روابط و تغییراتی که در گونه­ها پدید می­آید صحبت کند. از اینجا دانسته می­شود که نظریات فرگشتی، ناظر به علیت ثانویه و قوانین موجود در طبیعت است و به همین سطح می­شود. این نظریه، خداوند را حاکم بر جهان طبیعت ­می­داند، چرا که آن را به وجود آورده، قوانینی را بر آن حاکم ساخته و دائم آن را حفظ می­کند. چنین خدایی هر وقت بخواهد می­تواند در طبیعت دخل و تصرف کند اما نباید از مطالعه ساختارهای طبیعی که مخلوق خداوند هستند، توقع خداشناسی داشت؛ آنها نهایتا نشانه­هایی از طرح و تدبیر الهی را به دست می­دهند و از نقش او در عالم طبیعت سخن نمی­گویند[6]­. بنابراین اگر در نظریه فرگشت، به نقش خداوند در خلقت پرداخته نمی­شود، چندان جای تعجب ندارد، زیرا موضوع بحث در علوم تجربی، ناظر به مخلوق خداوند است نه خود خداوند. هرچند با تمایز بین علت اولیه و ثانویه، می­توان بین خداباوری و فرگشت سازگاری ایجاد کرد، اما اگر چنین پنداشته شود که طبیعت به عنوان مخلوق خداوند، قوانین خود را دریافت کرده است و به صورت مستقل و بدون حاکمیت خدای متعال عمل می­کند، چنین برداشتی خداباوری حقیقی را به درستی بازتاب نمی­دهد و نهایتا با خدای دسته بسته یهود تطبیق می­کند.

3.     تلفیق: با نگاهی به سیر کلی جریان فرگشتی به این نتیجه می­رسیم که شاید در مواردی، تغییرات طبیعی به ضعف یا انقراض گونه­ای خاص منتهی شده باشد، اما روند کلی آن به حساسیت و آگاهی بیشتر موجودات منتهی شده است. هرقدر این پیچیدگی­ها بیشتر باشد، استقلال طبیعت در تغییرات فرگشتی بعیدتر به نظر می­رسد. امید به این که مجموعه پیچیده­ای از پروتئین­ها و موجودات زنده در اثر تصادف به وجود آمده باشند، مانند آن است که امیدوار باشیم با تکان دادن یک خروار قطعات فلزی در سطل زباله، یک هواپیمای پیشرفته ساخته شود. پس، این خداوند است که پدیده­های زیست شناختیِ به ظاهر اتفاقی را تحت کنترل خود دارد. در واقع آن چه به نظر ما اتفاقی و تصادفی می­نماید، نهایتا از منظر معرفت شناختی، غیرقابل پیش بینی است اما از منظر وجودشناختی دلیلی بر غیر متعین بودن آنها وجود ندارد. خلاصه سخن آن­که خداوند علیّتی از بالا به پایین است و بدون آن که روابط قانونمند لایه­های زیرین را نقض کند، در جهان طبیعت اثرگذار است[7].

 

 

جمع بندی:

الحاد نوین علاقه مند است، همواره علم و دین را در مقابل یکدیگر قرار دهد. نظریات داروین در باب فرگشت و انتخاب طبیعی، محملی را برای الحاد جدید فراهم آورده است تا این نظریه را قرینه ای برای انکار خداوند قرار دهند. هر چند فرگشت از زمان داروین تا به امروز، مخالفین سرسختی از میان دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه الهی داشته است، اما فارغ از صحت و سقمِ فرگشت، به نظر می­رسد که این نظریه فی حد نفسه تلازم منطقی با الحاد ندارد. وجوه مختلفی وجود دارد که بر اساس آن، می­توان هم فرگشت را پذیرفت و هم یک خداباور واقعی بود.

 

 

Image removed.

 

[1]  یووال نوح هراری، انسان خردمند، ص395

[2] Richad Dawkins, The blind Wachmaker, penguin, 2006, pp2-5

[3] Daniel Dennett, Darwin’s DangerousIdea: Evolution and the Meanings of life, New York, Simon & Schuster, 1996, p56

[4] یووال نوح هراری، انسان خداگون، ص192-194

[5]  سوییتمن برندن، تکامل تصادف و خدا، ص67

[6]  ایان باربور، دیدار دانش و دین، ص150-153

[7]  ایان باربور، دیدار دانش و دین، ص163-169

ارسال پیام

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
سامانه تبلیغ تخصصی