اشاره
به منطور آشنایی خوانندگان محترم مجله با هویت فلسفه اسلامی، جایگاه آن در بین علوم اسلامی و امتیازاتی که این فلسفه بر سایر فلسفه های موجود دارد، در صدد برآمدیم تا در این شماره، از نظرات استادان گرانقدر فلسفه اسلامی در حوزه علمیه قم، جناب حجج اسلام والمسلمین غلامرضا فیاضی، حسن ممدوحی و محمد حسن فاضل گلپایگانی در این زمینه استفاده نماییم.
معرفت: حناب آقای فاضل، آیا اساسا فلسفه، علمی اسلامی است; یعنی مبتکر فلسفه، اسلام است یا پیش از اسلام نیز این علم مطرح بوده؟
حجة الاسلام فاضل: ممکن است برای برخی این سؤال مطرح باشد که با توجه به اینکه موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است و مباحث فلسفی نیز از دیرباز مطرح بوده و حتی برخی از مسائلی که در فلسفه اسلامی مطرح است عینا در مکاتب فلسفه پیش از اسلام نیز مطرح می باشد، آیا درست است که ما اصلا فلسفه را اسلامی بنامیم تا پس از آن بخواهیم مشخصات آن را بیان کنیم؟
آنچه به نظر می رسد این است که شاید منظور کسانی که این گونه سؤالها را مطرح می کنند این باشد که وقتی می گوییم فلسفه ای را اسلامی می خوانیم اصلا مبتکر و ایجاد کننده آن باید اسلام باشد; یعنی چیزی که پیش از اسلام نبوده و پس از آن به وجود آمده است.
اگر بخواهیم این گونه داوری کنیم شاید کمتر چیزی را به این معنی، بتوان اسلامی خواند، خواه در مسائل علوم و خواه در شرایع آسمانی. آیا اسلام دینی است که همه اصول و فروع آن به دست شخص نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ایجاد شده و پیش از اسلام این اصول و فروع اصلا مطرح نبوده است؟ اگر معنای اسلام این باشد مطلبی خلاف کتاب و سنت و خلاف وجدان ما مسلمانان است; ما می دانیم که این اصول اعتقادی چیزهایی نیست که پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم آورده باشد. این اصول نه به پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم تعلقی دارد و نه به هیچ پیغمبری دیگر. اصول خداشناسی، معادشناسی، پیامبرشناسی، راهنماشناسی و مانند آن مباحثی است که ما از آنها به عنوان اصول دین نام می بریم، اینها بر اساس عقل و فطرت بشر استوارند و از زمانی که بشر بر این کره خاکی قدم گذاشته این مسائل نیز به گونه ای مطرح بوده است. انبیای پس از خضرت آدم علیه السلام نیز این مطلب فطری و عقلی بشر را تبلیغ می کردند. البته، هر چه انسان جلوتر آمد و سرمایه فکری و عقلی خویش را بیشتر به کار گرفت در راستای اصول اعتقادی نیز سهم بیشتری از معرفت نصیبش گشت و از کمال بیشتری برخوردار شد. و عقل خویش را در این مسائل بیشتر به کار می گیرد این مسائل را به شکل متکاملتری مطرح می کند.
به عنوان مثال، هرچند اساس تعالیم آسمانی حضرت نوح علیه السلام با حضرت عیسی علیه السلام و یا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم یکی است، اما روند تکاملی که در اصول استدلالها، تبیینها وکاوشهای عقلی و دست یافتنی های فطری وجود دارد طبعا با گذشت زمان، رشد داشته است. این مساله جای انکار ندارد. وقتی ما می گوییم که اسلام یک دین است و دین هم مجموعه ای از اصول و فروع می باشد وقتی به اصول آن نظر می کنیم، می بینیم این اصول را پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیاورده، بلکه این اصول از زمان حضرت آدم تا خاتم علیهاالسلام بوده است. نه تنها تا زمان خاتم انبیاصلی الله علیه وآله وسلم، بلکه تا پایان عالم این اصول مطرح است و به قوت و اصالت خود باقی خواهد ماند; زیرا این اصول از درون جان بشر نشات می گیرد و عقل و فطرت پایگاه و پشتوانه آنهاست.
فروع دین نیز این گونه است. آیا نماز، که عمود دین است، پیغمبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم آن را آورده و در ادیان قبلی نبوده است؟ روزه، زکات و سایر مسائل نیز این گونه است. به عنوان نمونه، در باره روزه در قرآن می خوانیم: «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم.»(بقره:183) اصل روزه در شرایع پیشین نیز وجود داشته، همچنان که قرآن مجید از زبان حضرت عیسی(ع) نقل می کند:"و اوصانی بالصلوة والزکوة مادمت حیا" تا زنده هستم خدایم مرا به نماز و زکوة سفارش فرموده است. معاملاتی که در اسلام بدانها دستور داده شده، مانند بیع، اجاره، رهن و امثال آن، نیز چیزهایی نیست که پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم از خود ابداع کرده باشد. بدین دلیل، می گوییم اینها عمدتا «احکام امضایی » هستند و شریعت اسلام فقط تغییراتی در آنها ایجاد کرده است.
بنابراین، اگر منظور از فلسفه اسلامی این باشد که باید پیش از اسلام اصلا نبوده و اسلام آن را ایجاد کرده باشد این مطلب نابجایی است; زیرا همان گونه که بحث شد، آیین اسلام و اصول و فروع آن هم چنین نیست، چه رسد به فلسفه اسلامی!
در زمینه نظریات علمی نیز وضع این گونه است. بخش عمدهای از نظریات، زمینه قبلی داشته است و مححق تنها با تلاش مضاعف، به نظریه ای می رسد. بنابراین،باید دانست که در ارائه نظریات، کاوشهای دیگران و انظار پیشینیان همانند پله های نردبانی بوده که امروز این اندیشمندان را در این جایگاه، علمی و اظهار نظر قرار داده است.
در مسائل دیگر، از جمله فلسفه نیز این مساله مطرح است. از اینرو، می توان فلسفه را ره آورد فکر و اندیشه بشری دانست. وقتی فلسفه به دست حکمای اسلامی رسید از نظر موضوعات فلسفی، به طور کامل در آراء پیشینیان کاوش کردند و تحولی عمیق در فلسفه ایجاد کردند. تاریخ بر این مطلب گواه است. حکمای اسلام از قبیل فارابی، ابن سینا، میرداماد، سهروردی و صدرالمتالهین، برای فلسفه اسلامی زحمات بسیاری متحمل شدند; در این زمینه، مطالعه کردند، مطالبی را حذف نمودند و مطالبی را بر آن افزودند، به مسائل جهت دادند، مباحث را تنظیم کردند و فلسفه را بدین شکل کنونی در آوردند. آیا ما حق نداریم که زحمات آنان را در این راستا، که حاصل عقل و فکر آنها بود، به عنوان «فلسفه اسلامی» بنامیم؟ مهمتر اینکه حکمای اسلامی مبانی فلسفی را در راستای اهداف اسلامی و مبانی اسلام جهت دهی کردند; یعنی اصول اعتقادی را بر اساس عقل و فطرت هماهنگ ساختند. و از فلسفه در زمینه برهانی کردن عقاید دینی و شبهه زدایی از حریم مذهب به نحو مطلوب استفاده کنید.
معرفت: فلسفه دارای یک روش تعقلی است و با قید اسلامی، که دارد، با توصیفی که ما برای فلسفه های گوناگون داریم و آنها را با عنوان «فلسفه » می خوانیم مانند فلسفه تجربی، فلسفه عقلی و امثال آن چگونه قابل جمع است؟ آیا فلسفه اسلامی نیز در ردیف این گونه توصیفهاست یا منظور ما چیز دیگری است؟ این توصیف به چه معنایی است؟
حجة الاسلام فیاضی: به نظر می رسد که منظور از فلسفه اسلامی با این پسوند، همان چیزی باشد که مسائل مربوط به شناخت «موجود بما هو موجود»; یعنی هستی را مطرح می کند، اما نه برای اینکه خود آن موضوعات و فهم آن مسائل مقصود اصلی باشد، بلکه همان گونه که بزرگانی همچون علامه طباطبائی رحمه الله فرموده اند، غایت فلسفه یا دست کم، یکی از غایتهای آن شناخت مبدا عالی جهان و اوصاف و افعال اوست; یعنی مباحث امور عامه و بحثهای متعدد فلسفی، که در الهیات بمعنی الاعم مطرح است، هدف دیگری داشته است. درست است که بحث از «موجود بما هو موجود» از جمله مسائل استطرادی فلسفه نیست، اما گاهی این مباحث برای این مطرح می شود که فی نفسه، کمال مطلوب است و گاهی از اینرو مطرح می شود که از راه طرح این گونه مسائل انسان به هدف متعالی تری دست پیدا کند.
تقسیم مباحث فلسفی به دو بخش الهیات بمعنی الاعم و الهیات بمعنی الاخص این نکته را افاده می کند که در فلسفه اسلامی، هدف اقصی و غایت اعلا، شناخت مبدا جهان و اوصاف و افعال اوست. بنابراین، ویژگی خاص فلسفه اسلامی و اهمیت آن در این است که مسائلی را که در فلسفه یونان مطرح بوده - که البته همان گونه که استاد شهید مطهری رحمه الله به این مساله اشاره کرده، معدودی از مسائل کنونی فلسفه در یونان مطرح بوده است و بسیاری از آنها حاصل فکر و اندیشه مسلمانان است - همه را در خدمت آن هدف متعالی و در جهت رسیدن به آن غایت منظم ساخته است. پس بحث از «موجود بما هو موجود» بحثی فلسفی است; اما اگر کسی مسلمان نباشد و به فلسفه رو بیاورد به طور طبیعی، از هر موجودی، به هر شکلی که باشد، بحث می کند، خواه در راستای الهیات بمعنی الاخص باشد که فیلسوف اسلامی در صدد نیل بدان است و خواه در آن جهت نباشد.
اما فلسفه اسلامی آن مسائل را از آنرو مطرح کرده که برای درک الهیات بمعنی الاخص لازم است و مسائلی که می تواند در زمینه فلسفه مطرح شود بسیار وسیع و فراگیر است. در میان این همه، ما به ذکر مسائلی می پردازیم که در تبیین اصول عقیدتی اسلام و برهانی ساختن آنها نقش اساسی دارد.
البته، اصول عقاید اسلامی از نظر روش تبیین و اثبات به سه بخش عمده تقسیم می گردد:
1- مسائلی که تنها با روش تعقلی، که همان روش فلسفه و استدلال فلسفی است، قابل تبیین و اثبات می باشد و راه دیگری جز برهان برای اثبات آن وجود ندارد; مانند اثبات واجب تعالی، اصل توحید، ضرورت نبوت و امثال آن.
2- مسائلی که راههای متعددی برای اثبات آنها وجود دارد; واز جمله راههای اثبات آن فلسفه است; مثلا، اصل معاد، صفات الهی و مانند آن را هم می توان از طریق ادله نقلی اثبات کرد و هم می توان با استدلال فلسفی و روش تعقلی اثبات نمود. در اینجا، هم راه نقل باز است و هم راه عقل.
کار فلسفه اسلامی در این زمینه، این است که چیزهایی را که تعبدی و مسموع می باشد معقول سازد; یعنی برای آنها برهان عقلی اقامه می کند; مثلا، معاد جسمانی، صفات الهی، مساله قضا و قدر، امر بین الامرین و مانند اینها را با روش تعقلی مبین می سازد.
3- بخشی از مسائل اعتقادی نیز در دین وجود دارد که برای اثبات آنها فلسفه راهی ندارد; مسائلی از قبیل امامت خاصه، نبوت خاصه و امثال آن.
بنابراین، اگر ما فلسفه را «فلسفه اسلامی » می نامیم به این دلیل است که اولا، فلسفه در خدمت تبیین عقاید اسلامی است و بدین دلیل، فلسفه جزو علوم اصلی و در حقیقت، فلسفه علم الادیان می باشد; زیرا اسلام و اصول اساسی آن را تبیین می کند. ثانیا، الهاماتی است که فلسفه،بخصوص حکمت متعالیه و فلسفه صدرالمتالهین - همان گونه که صدرالمتالهین رحمه الله در بسیاری از مسائل مطرح نموده - از نور وحی گرفته است; مثلا، صدرالمتالهین می گوید: من مساله حرکت جوهری را از آیه «تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب » (نمل: 88) الهام گرفته ام.
بنابراین، فلسفه اسلامی علمی است که فیلسوفان مسلمان اصول آن را از کتاب و سنت گرفته و در صدد برهانی کردن آنها برآمده اند و همین مطلب یکی از عوامل رشد و توسعه و گسترش فلسفه است، تا آنجا که مسائل بسیاری در فلسفه اسلامی مطرح است که در فلسفه های متقدم بر خود هیچ سابقه ای نداشته. حتی مسیحیت و فلسفه قرون وسطی نیز از فلسفه اسلامی استفاده هایی کرده اند، چنان که خود نیز به این مطلب اذعان دارند. ازاینروست که این فلسفه را فلسفه مسلمانان می دانند; زیرا در خدمت اسلام و در مقام تبین عقاید اسلامی بوده و الهام گرفته از اسلام است.
حجة الاسلام ممدوحی: اجازه بفرمایید که مطلبی به فرمایشات آقایان اضافه کنم: اولا، اینکه این پسوند اسلامی از چه زمانی به فلسفه ملحق شده است. وقتی ما در کلمات ابواسحاق کندی، فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، ملاصدرا و یا در کتابهای فلسفی می نگریم پسوند «اسلامی » نمی بینیم. آنها نخواسته اند بگویند که ما فلسفه اسلامی داریم. این انتزاع متاخران است. از زمانی که فلسفه غرب مطرح شد - از زمان قاجاریه - آنها برای اینکه فلسفه ما را در مقابل فلسفه غرب قرار دهند آن اسلامی لقب دادند، وگرنه هیچ فیلسوفی نگفته است که من به عنوان «مسلمان » فکر می کنم و از اینرو، به اصالت الوجود رسیده ام.
ثانیا، چه کسی گفته که دین اسلام یک دین و واقعیت تعبدی است؟ غیراز فقه، تمام مسائل اسلامی تعقلی می باشد; اما در زمینه فقه بیشتر کار شده است; فقط تعداد مجلدات کتاب جواهر به 43 می رسد. اگر در مسائل معقول اسلام به قدر کافی کار می شد چندین برابر فقه می گردید. به نظر می رسد که اسلام نه تنها به معنای تعبد نیست، بلکه عقل محض است. تعبدیات آن فقط فقه است. امام صادق علیه السلام در سخنان خود، استدلالات عقلانی فراوانی را مطرح کرده، فرمایشات امام سجادعلیه السلام در صحیفه سجادیه غالبا عقلانی است. در جایی، می فرماید: «الهی ان عملی اردانی » یا در جای دیگری، وقتی می فرماید: «الهی ارحم اذا بلی جسمی و تفرق اعضائی و...» عین عقل است. اینها محض عقل است; اما متاسفانه روی آن کاری نشده است. می فرماید: «رب زدنی علما» (طه: 114)، نه «رب زد فی علمی.» متاسفانه ما در این مسائل چندان کاری صورت نداده ایم. بله، در زمینه فقه خوب کار شده و این افتخار ماست. بحمدالله، بحارالانوار داریم، وسائل الشیعه داریم و کتابهای ارزشمند دیگری که هر یک از افتخارات ماست; اما در زمینه مسائل تعقلی و زمینه های دیگر کار قابل توجهی انجام نداده ایم. بنابراین، اسلام فقط دین تعبدی نیست، بلکه ما در تعبدیاتش بیشتر کار کرده ایم. اسلام محض تعقل و محض فلسفه، به معنای اعم، است.
علاوه براین، در قرآن، استدلالهای عقلی به وفور دیده می شود: «لعلکم تعقلون » (بقره:73 و...)، «لقوم یعلمون » (بقره: 164 و...)، «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون » (زمر:9)، «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون » (انفال: 22)، «یجعل الله الرجس علی الذین لایعقلون » (یونس: 100).
به طور کلی، می توان گفت که در اسلام اصلا تعبد وجود ندارد.اگر تعبدی هست به دلیل جهل ماست. حتی در شکیات نمازکه مثلا، گفته می شود بنا را بر سه یا چهار بگذار این گونه مسائل برای ماتعبدی است، اما برای کسی مانندامام صادق علیه السلام هرگزتعبدی نیست.صحیفه علویه به گونه ای در مسائل استدلالی بحث کرده که انسان متحیر می ماند که این یک فیلسوف خدایی است یا علی علیه السلام. صحیفه علویه مانند صحیفه سجادیه و صحیفه رضویه همگی به شکلی استدلالی در مسائل وارد شده اند.
معرفت: جناب آقای ممدوحی، لطفا در باره هویت فلسفه اسلامی توضیح دهید.
حجة الاسلام ممدوحی: در فلسفه اسلامی و منطق، دو مشخصه وجود دارد: اول اینکه از همان ابتدا که طلبه می خواهد منطق و فلسفه بیاموزد و با این گونه مباحث کاملا بیگانه است، استاد در تبیین مباحث و توضیح آنها، قواعد منطق و فلسفه را در سر حد کمال اعمال می کند; یعنی از همان اول که می گویند: «بدان که آدمی را قوه ای است دراکه که در آن منقش شود صور اشیا، چنانچه در آینه » به قواعد منطق استدلال شده است و وقتی آموختن منطق را تمام کرد و منطقی شد، دوباره که بازمی گردد و به کتاب مراجعه می کند، می بیند آنچه را که قانون فکر کردن نامیده می شده در همان نظامی که در آن بحث می شده اعمال گردیده است.
در فلسفه نیز، وقتی می گویند: «الشی ء ما لم یجب لم یوجد» و می خواهند این مطلب را اثبات کنند که شی ء با اولویت قابل اثبات است یا نه می گویند: لولا الایجاب لکان جائز الطرفین و لم ینقطع سؤال. به دلالت التزامی قطعی، می فهمیم که این قانون در همین مساله نیز به کار رفته است. یا مثلا وقتی می گویند: «الماهیة من حیث هی لیست الا هی، لا موجودة و لا معدومة »; یعنی همه چیز از مرتبه ماهیت قابل سلب است. وقتی در این مساله خوب دقت کنیم، می بینیم که این مطلب در خود این قاعده وجود دارد; زیرا این قاعده می گوید: سلب ضرورت منتفی است; چون سلب ضرورت همان امکان است. این قانون در عین اینکه جنبه آموزشی دارد، از جنبه کاربردی نیز برخوردار است و در حقیقت، خودش مبنای خودش می باشد. می خواهد این گونه بیان کند که غیر ماهیت در مرتبه ماهیت مسلوب است، حتی خود سلب ضرورت، که به قول مرحوم آخوند، ماهیت مصدوق علیه آن است; اما فردش نیست; یعنی امکان در خارج ماهیت، فرد الامکان نیست، هرچند امکان بر آن صادق باشد. پس این مساله عینا از مرتبه ماهیت خودش مسلوب است.
یا مثلا فرض کنید که قانون الواحد می گوید: «الواحد لایصدر عنه الا الواحد»; از واحد جز واحد صادر نمی شود. وقتی می خواهند استدلال کنند، می گویند: اگر شیئی را بسیط فرض کنیم و این شی ء به حکم سنخیت، بخواهد دو تا معلول داشته باشد باید دو تا سنخیت داشته باشد و اگر دو سنخیت داشت خلف در بساطت است. این مطلب در خود قانون «الواحد» وجود دارد; یعنی از این قانون درمی آید که اگر بسیط بخواهد دو حیثیت داشته باشد خلف در بساطت است و خلف در بساطت نتیجه آنچه که ما از ابتدا آن را اثبات کرده ایم، نیست.
در تقابل نیز، اگر می گویند اجتماع نقیضین محال است در کاربرد بیانی این مساله، در حقیقت، از استحاله قانون تناقض استفاده شده و این دلیل بر آن است که ما اگر از فلسفه و منطق هیچ اطلاعی نداشته باشیم اما تکوینا از بیان استاد این واقعیت را درمی یابیم. به عبارت دیگر، مجموع این قواعد برخاسته از نهاد فطری انسان است. اما در فلسفه های غیر اسلامی چنین چیزی به چشم نمی خورد; مثلا، در فلسفه هگل یکی از اساسی ترین و نخستین مساله ای که مطرح می باشد سه پایه نهاد و برابر نهاد و همنهاد است (تز، آنتی تز و سنتز.) او می خواهد به این وسیله روش فکر کردن و رسیدن به واقعیت را برای ما بیان کند. اما در تبیین آن از خود این قاعده استفاده نشده است، بلکه این نهاد و برابر نهاد و همنهاد یک اصل انتزاعی ثابت است که خود آن حامل عدم خودش نیست.
فلسفه کانت هم وقتی می خواهدمعقولات دوازده گانه را اثبات کند در طریقه اثبات آن، هیچ یک از معقولاتی که کانت آنها را بیان کرده به کار نرفته است. قواعدی که او آنها را برای نظام فلسفی و منطقی اش وضع کرده است در اثباتشان هیچ کاربردی ندارد. پس از آنکه ما به وسیله منطق خودمان همه استدلالهای آنها را می پذیریم، آنگاه می فهمیم که کانت چه می گوید. این یکی از ویژگیهای فلسفه و منطق ماست.
مشخصه دوم آن این است که معمولا فیلسوف به کسی گفته می شود که این مسائل به صورت مفاهیم اجنبی در ذهنش نهاده نشده باشد.
اصولا علم دوگونه است: گاهی انسان چیزی را می آموزد، اما آموخته های او به صورت یک سلسله مفاهیم اجنبی در ذهن او در آمده و بدرستی، بدانها معتقد نیست. به عبارت دیگر، هنوز خوراک وجود او نشده و به او منش علمی نداده است. ذهن او مانند صندوقچه ای پنجاه یا صد مساله را در خود انباشته و هیچ منشا علمی برای او به وجود نیاورده است. اما کسی که این بحثها را فرا می گیرد و به وسیله آنها منش علمی پیدا می کند; یعنی آن مباحث خوراک وجودی او می شود در برخورد با آنها، کمالات نفسانی خاصی را در وجودشان، می یابیم. این گونه افراد از کرامت نفس، تنمیه خاطر و آرامش ذهنی برخوردارند. چنین آرامش ذهنی را ما در داشتن هیچ علم دیگری نمی یابیم.
مثلا، کسی که ریاضیدان، جغرافی دان، متخصص فلسفه کانت یا هگل یا متخصص در دیگر علوم است چنین متانت و وقاری، که از حالت درونی و واقعی او سرچشمه گرفته باشد، در رفتار و کردارش به چشم نمی خورد. گویی او در کرامت نفس، یک سر و گردن از دیگران بالاتر است. این فرد در فکر کردن و باور بسیار متین است; نه خوش باور است، نه دیرباور; نه وسواس به خرج می دهد و نه در مرتبه پذیرش افراط می کند که هر چه را می بیند و می شنود، بپذیرد. ما بسیار دیده ایم که استادان ما نظام عبادی شان حالت خاصی دارد، تواضع شان به شکل دیگری است، نماز خواندنشان با دیگران تقاوت دارد و به طور کلی، مراقب زبان، چشم، گوش و همه حرکات و سکنات خود هستند. این ویژگی را ما در عالمان سایر علوم، در این حد، نمی یابیم.
البته علمای فقه، اصول و سایر علمای اسلامی، هر یک به نوبه خود، بزرگانی هستند که آنان نیز چنین منش و روشی را دارند; اما آن اطمینان و آرامشی که با استدلال در متن عقاید به وحود می آید گویی یک حالت منحصر به فردی است که در جای دیگری یافت نمی شود. این خود دلیلی دیگر بر این مطلب است که این مسائل با فطرت آشنا و هماهنگ است. از شخص موثقی شنیدم که کسی که متخصص در فلسفه کانت بود و حتی در این رشته صاحب نظر شده بود در آخر عمرش، می گفت: من عمری در فلسفه کانت کار کردم اما در تبیین جهان هیچ نفهمیدم، هیچ وقت نتوانستم سر یک مساله را به یک بالین بگذارم و به تبیینی در مورد جهان دست پیدا کنم.
اما وقتی بزرگانی را که در این رشته کار کرده اند، مانند مرحوم علامه طباطبایی، شهید مطهری و استاد مصباح، می بینیم اوصافی را که ذکر کردم بخوبی، در رفتارشان مشهود است. این مساله مربوط به خوش بینی ما نیست، حتی کسانی که در این زمینه ممکن است هیچ اطلاعی هم نداشته باشند و مردم عادی کوچه و بازارند قضاوت می کنند که رفتار این گونه افراد با دیگران تفاوت دارد. به عنوان نمونه، سخنرانیهای شهید مطهری و آیة الله جوادی منحصر به فرد است یا سخنرانیهای استاد مصباح، همه ارزش یادداشت کردن دارد. بنده این ویژگی دوم را فقط در فلسفه دیده ام. در عالم منطق، چنین خصیصه ای وجود ندارد.
بنابراین، در دیگر علوم، مانند اصول، ممکن است که این قاعده عمومیت نداشته باشد که در پیاده کردن مسائل اصول، خود مسائل اصول کاربرد داشته باشد. در بعضی جاها، آنها مبانی اصلی را از فلسفه می گیرند اما فلسفه و منطق از هیچ جا وام نمی گیرند; آنچه را به شکل استدلالی به ما می فهماند همان را از فطرت خود استفاده می کنیم. این ویژگی منحصر به فلسفه است و به این دلیل است که ما آرامش و استکمال پیدا می کنیم. بنابراین، اولا، اصول فلسفه اسلامی برخاسته از نهاد فطرت انسان است. ثانیا، عالمان فلسفه و علمای بزرگ ما به دلیل روش، منش و سلوکی که داشته و دارند، می توانند به عنوان دو ممیزه اصلی فلسفه اسلامی ما مطرح باشند.
معرفت: با توجه به اینکه فلسفه اسلامی مسائل دینی را تبیین کرده، پس تفاوت آن با کلام اسلامی در چیست؟
حجة الاسلام فیاضی: تفاوت فلسفه اسلامی با کلام اسلامی از چند جهت است:
موضوع فلسفه اسلامی «موجود بما هو موجود» است و همه مباحث امور عامه والهیات بالمعنی الاعم را در بر می گیرد. اینها مباحث اصلی فلسفه است. اما گذشته از این، اصلا الهیات بالمعنی الاعم در حقیقت، بحثی کلی در باره تمام هستی است. همه هستی واجب است و افعال واجب. بنابراین، همه مسائل، به یک معنی، الهیات است، نه صرفا مقدمه ای برای الهیات بالمعنی الاخص. علاوه بر این، مباحث جواهر و اعراض، علت و معلول، حرکت و ثبات و مانند آن بحثهای اصلی فلسفه اند. موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است، همان گونه که تقسیم موجود به واجب و ممکن بحث اصلی فلسفه می باشد و احکام ممکن و واجب و مباحث تقسیمی دیگر فلسفه مانند مباحث مساوقت موجود با شیئیت، اصالت وجود، تشکیک وجود، مساوقت وجود با فعلیت، مطابقت وجود با وحدت و امثال آن نیز از جمله مسائل مورد بحث در فلسفه است.
اما موضوع کلام اسلامی - کلام سنتی - عقاید است و هدف آن اثبات عقاید دینی و دفاع از آنها در مقابل شبهات می باشد. وقتی چنین است طبعا از نظر مسائل، بین کلام و فلسفه ارتباط هست; به این شکل که بین آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است; یعنی مباحث عقلی الهیات بالمعنی الاخص مباحث مشترک بین کلام و فلسفه است. یعنی آن بخش از الهیات بالمعنی الاخص، که با برهان عقلی قابل اثبات است، از آن جهت که از عقائد است در کلام مورد بحث قرار می گیرد و از آن جهت که به «موجود بما هو موجود» و تقسیم آن به واجب و ممکن و بیان احکام واجب و ممکن مربوط می شود در فلسفه مورد بحث واقع می گردد.
در حقیقت، باید گفت که کلام وام دار فلسفه است; یعنی کلام در مسائل عقلی - چه مسائلی که راه اثبات آنها منحصرا عقل است و چه آنهایی که راه اثبات آنها منحصر در برهان عقلی نیست ولی استدلال عقلی یکی از راههای اثبات آن است - باید از فلسفه استمداد بجوید، همان گونه که در برخی از مباحث به تاریخ، قرآن یا حدیث متمسک می شود. البته همان گونه که به عرض رسید، برخی از مسائل مخصوص فلسفه است; مانند امور عامه، بحث علت و معلول، بحث جواهر و بحث وحدت و کثرت که اگر در کلام هم مطرح شود در واقع، بحثهای استطرادی و مقدمی است; و از این جهت در کلام بحث شده که اثبات برخی از مباحث کلامی متوقف بر اثبات آنهاست. بنابراین، محل اشتراک فلسفه با کلام در عقائد برهانی است. ازاینرو، فلسفه و کلام در مسائل خود با یکدیگر تفاوت دارند; زیرا موضوع آنها با یکدیگر متفاوت است.
ازنظر روش نیز، این دو با هم فرق دارند. روش فلسفه، همان گونه که ذکر شد، برهان است; اما روش کلام استدلال است و هرگونه استدلالی می تواند مورد استفاده در کلام باشد; اعم از برهان، نقل، قضایای تاریخی و گاهی نیز قضایای تعبدی. حتی گاهی ممکن است که اثبات مسائل مبتنی بر تجربه باشد.
از نظر غایت نیز، فلسفه غایتش شناخت موجودات است; شناخت مبدا متعال و اوصاف و افعال او، در حالی که غایت کلام اثبات عقاید دینی و دفع شبهات از آنهاست.
فلسفه و کلام با اینکه دو علم هستند که هم از نظر موضوع، هم از نظر مسائل، هم از نظر شیوه استدلال و هم از نظر غایت با هم فرق دارند. ولی در عین حال، برخی مسائل وجود دارد که در هر دو علم مطرح می شود; زیرا مشترک بین این دو است و در حقیقت، همچنان که عرض شد، در این موارد، کلام از فلسفه استفاده کرده است.
معرفت: توانایی حل فلسفه اسلامی در باره شبهات و مسائل جدید کلامی چقدر است؟
حجة الاسلام فاضل: هدف کلی فلسفه گرچه آگاه کردن انسان به کل هستی است، اما در فلسفه اسلامی مباحث فلسفی به گونه ای جهت داده شده تا معتقدات اسلامی را تبیین و از آن پاسداری نماید و از حریم دین شبهه زادیی کند. کلام اسلامی نیز با اندک تفاوتی در این هدف مشترک می باشد. آنچه به نظر می رسد این است که از جمله مشترکات این دو آن است که مبنای فلسفه و کلام، هر دو، بر تعقل و استدلال می باشد و ما نمی توانیم بگوییم که چون این شخص متکلم است و آن دیگری فیلسوف از نظر برهان و استنتاج، متکلم به یک سبک استنتاج می کند و فیلسوف به شکلی دیگر. لذا، وقتی حکیمی متبحر چون محقق بزرگوار، خواجه نصیرالدین طوسی وارد گود کلام می شود همان مبانی فلسفی کلام را، که بر استدلال و تعقل استوار است، با قدرت دنبال می کند و تفاوت و تمایزی بین آن دو قایل نمی شود. این از آنروست که متکلم علاوه بر استدلال و عقل به کمک نقل (آیات و روایات)، از مقدسات دین و مذهب حمایت می کند و در استنتاج مسائلی که خصوصا فلسفه راهی به سوی آن ندارد و نمی توان استدلال عقلی صرف اقامه کرد، از نقل نیز استفاده می نماید، علاوه بر اینکه نقل، در مرحله اثبات و استدلال مسائل کلی و نیز اثبات مسائل جزیی کارایی دارد.
متکلم با استفاده از نقل - کتاب و سنت - می تواند با فلسفه به طور هماهنگ به پیش رود، آنجا که حکیم برهان تمانع را بر «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(انبیاء: 22) استوار می کند و توحید ذاتی، صفاتی و افعالی را از آیات و سخنان بلند مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، علی علیه السلام در نهج البلاغه و دیگر سخنان ائمه علیهم السلام استخراج می نماید او می تواند در مسائلی که فلسفه راهی بدانهاندارد، مانند مباحث برزخ، تطایر کتب، مساله صراط و امثال آن، به خوبی از نقل استفاده کند.
این که گفته شد فلسفه در مسیر اثبات عقاید دینی قرار می گیرد منظور این است گرچه موضوع فلسفه کلی است، اما وقتی در اختیار حکیمی مسلمان قرار می گیرد به شکلی جهت دار در مباحث آن به پیش می رود، در صورتی که متکلم از ابتدا، با محوری خاص، وارد بحث کلام می شود; یعنی هدف از پیدایش کلام این است که پس از آنکه مبدا و معاد را پذیرفت، با برهانی ساختن مباحث، به عنوان متکلم درصدد دفاع از مباحث مطرح شده و دفع شبهات برمی آید. به عبارت دیگر، موضوع بحث متکلم، موجود بما هو موجود نیست بلکه اثبات وجود خدا و معاد و افعال الهی و صفات جمال و جلال و... محور بحث متکلم است. او وارد مباحث کلی و فراگیر نمی شود; مانند عرفان که عارف از ابتدا با پذیرفتن این عنوان که خدایی هست و تجلیاتی دارد، موضوع و محور بحثش مشخص می شود. در این زمینه، او با هستی دیگر کاری ندارد و فقط در همین محدوده فعالیت می کند. بدین شکل، متکلم نیز مباحث خود را از خدا و افعال او شروع می کند و بحث را در این راستا قرار می دهد، لکن در بخش استدلال عقلی، همان روش فلسفی را به کار می گیرد. اما دستش بازتر از فیلسوف است; زیرا از نقل نیز کمک می گیرد، چه برای مسائلی که عقل بر آن جهت استوار است و چه در غیر آن مسائل که عقل نمی تواند به خاطر جزیی بودن آن به استدلال کلی بپردازد.
اما با آنکه موضوع فلسفه کلی است، ولی حکیم اسلامی فلسفه را در این مسیر مورد بهره برداری قرار می دهد. این به دلیل ارزشی است که حکیم مسلمان برای مبانی فلسفی قایل است; یعنی ارزش دادن به فلسفه خشکی که صرفا به عنوان یک علم مطرح می شود. بنابراین، حکیم مسلمان برای خدا و صفات او قداست قایل است و بهترین علم را علمی می داند که در راستای وجود حق تعالی و صفات جمال و جلال او باشد. لذا، هویت فلسفه را، که در ظاهر هویتی خشک و صرف برخی اصطلاحات و کاوش در هستی به حساب می آید، به شکل بهترین و مقدس ترین موضوع جهت می دهد و این بهترین هویت برای فلسفه اسلامی است که در این راستا قرار می گیرد.
وقتی حکیم مسلمان در راستای تحکیم مبانی اسلامی، از فلسفه استفاده می کند شبهاتی را که در این زمینه به وجود می آید می تواند به آسانی از طریق مبانی فلسفی بر طرف کند. خوشبختانه شبهاتی که تا کنون مطرح بوده با آمدن فلسفه اسلامی به شکلی زیربنایی حل شده است; شبهه آکل و ماکول در فلسفه ملاصدرا و شبهاتی که در باره بعضی از مسائل توحید ذاتی مطرح می شده دیگر اصلا موضوعیتی ندارد. بنابراین، فلاسفه اسلامی، با استفاده از مبانی حکمت، دوشادوش متکلمان مسلمان، شبهاتی را که در هر زمان مطرح و متوجه حریم اسلام بوده، چون خود را مدافع اسلام می دانسته اند، دفع کرده اند.
به عنوان نمونه، مرحوم صدرالمتالهین تعداد فراوانی از این شبهات را در این زمینه پاسخ گفت و راه را برای سایران باز کرد. کتابهایی چون مبدا و معاد، اسفار اربعه دلیل بر این مطلب است. بزرگانی مانند مرحوم علامه طباطبائی رحمه الله و شاگردان گرانقدر ایشان نیز تا کنون با نوشتن کتابها، مقالات و ایراد سخنرانی، راه آن بزرگان را ادامه داده اند. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه طباطبائی در عصر خود، پاسخ گوی شبهاتی بود که ازسوی ملحدان و سوفیستهای زمان، که به جنگ مذهب آمده بودند، نوشته شده است، همان گونه که کتاب آموزش فلسفه جناب استاد مصباح چنین- است و یا شبهات فلسفی که امروزه در مغرب زمین مطرح می شود امثال ایشان و یا امثال آیة الله جوادی آملی در بحثهای خود بدانها پاسخ می گویند. کتاب تبینی ادله اثبات وجود خدا گواه برای پاسخگویی است.
بنابراین، اشکالاتی که تا کنون مطرح بوده و حکمای اسلامی به خوبی از عهده پاسخ به آنها برآمده اند نه تنها ایرادی بر فلسفه اسلامی وارد نکرده، بلکه جنبه های پنهان و دقیق این فلسفه را نیز برای ما روشن کرده و موجب گشته که این فلسفه دقت وعمقش بیشترظاهرشود.
معرفت: با توجه به اینکه با پیشرفت علوم، مسلما شبهات بیشتر می شود، توانایی فلسفه اسلامی در پاسخ گویی به این شبهات در آینده تا چه حدی می تواند باشد؟
حجة الاسلام ممدوحی: پیش از پاسخ به سؤال مطرح شده، لازم می دانم که متممی بر مطلب پیش ذکر کنم: اگر ما موضوع علم کلام را عبارت از دفاع از عقیده، هر چه که باشد، بدانیم بنابراین، وقتی ملحدی برای دفاع از الحاد خود، مقاله ای می نویسد یا مطلبی اظهار می دارد آن را هم می توان کلام به حساب آورد، همان گونه که کلام در غرب به این معناست; یعنی دفاع از معتقدات اگر چه الحادی باشد، نه مسائل علمی; مانند فیزیک و شیمی. اگر ما موضوع علم کلام را دفاع از عقیده بدانیم، خواه حق باشد یا باطل، این مساله با فلسفه ارتباط پیدا می کند.اما اگر موضوع علم کلام را عبارت از اثبات اعتقادات صحیح و دفاع از آنها در مقابل الحاد بدانیم به شکل دیگری با فلسفه ارتباط پیدا می کند.
فرض اول اکنون مورد بحث ما نیست، اما اثبات این فرض که علم کلام از اعتقادات بر حق دفاع می کند در اینجا مشکل پیدا می شود; مثلا اینکه در فلسفه، از خدا، صفات او، اسمای او و اثبات نبوت عامه بحث می شود جزو مبادی علم کلام می باشد; زیرا دفاع از عقیده و اثبات اصل مبدا در واقع، اثبات اصل موضوع بحث است. این مباحث باید جزو مبادی علم کلام قرار گیرد; چون در بدو امر، چیزی اثبات نشده است.
پس از آنکه وجود خدا اثبات گردید در اسما و صفات او بحث می شود. این دفاع از عقیده است. اما وقتی در اصل اثبات عقیده بحث می شود نمی توان آن را مساله کلامی به حساب آورد. لذا، صاحب شوارق در کتاب خود، موضوع علم کلام را هم «وجود» ذکر می کند. در حقیقت، اصل وجود ثابت است، لکن در آنجا از واجب و غیر واجب بحث می شود. بنابراین، این مقدار از کلام با فلسفه در موضوع مشترک است.
اما در باره اینکه ارتباط فلسفه با کلام چقدر است، در مسائلی که فلسفه و کلام با یکدیگر مرتبطند اصلا فلسفه و کلام یکی است; مثلا، در کتاب تجرید و کتابهایی که در شرح آن نوشته شده، بسیاری از مباحث فلسفه مانند مواد ثلاثه، حدوث و قدم، اثبات باری تعالی و جز آن مطرح است. پس در مباحثی که کلام و فلسفه با آنها در ارتباطند موضوعشان یکی است و تفاوت آنهابه غرض است. چه بسا، بتوان گفت که در مسائل الهیات بمعنی الاخص فیلسوف غرضش با متکلم یکی است و فلسفه اسلامی در این مباحث همان علم کلام است، همچنان که اعتقاد بعضی از بزرگان نیز چنین است.
غیر از مسائل مزبور، مسائلی وجود دارد که در آنها، اصلا فلسفه با کلام ارتباطی ندارد و وضع علم کلام، بخصوص در دین مقدس اسلام، برای اثبات آنهاست. فلسفه توانایی اثبات جزئیات را ندارد; مثلا، نمی تواند خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام، نبوت خاصه، بداء، جزا، صحت و بطلان را اثبات کند. بعضی از مسائل نیز می باشد که از متفردات فلسفه است و از عهده کلام خارج می باشد; مانند بحث از مواد ثلاث، ماده و صورت. کلام برای این وضع نشده است که در آنها بحث کند; اما به عنوان مساس با آن قواعد در آنها بحث می کند.
آنچه را ما اکنون باید بدان بپردازیم این است که پس از آنکه ساختار دو علم را از یکدیگر بازشناختیم مباحث خود را بدانجا متوجه کنیم، چه در بحثهای فلسفی و چه در بحثهای کلامی.
اما پاسخ سؤال اخیر: شبهات دوگونه است: بعضی از آنها کلامی است که کلام باید بدانها پاسخ دهد و این کار از عهده فلسفه خارج است; مانند بحث از معجزه، ثواب، عقاب، اصل معاد و مانند آن. اما اینکه توان ما در مقابله با شبهات جدید چقدر است تصور می کنم که توان ما صد در صد است. هر تشکیکی مقدمه یک تحقیق است. اما مساله این است که دشمنان ما برای ایجاد هر شبهه، صد سال کار کرده اند، آن را جرح و تعدیل نموده اند و یکباره بر اذهان القا کرده اند. به طور طبیعی، چنین چیزی در ابتدا حالت انفعالی در اذهان ایجاد می کند; مانند کسی که ناخودآگاه صدای مهیبی بشنود. تا وقتی این شخص بر اعصاب خود مسلط شود و بتواند خود را کنترل کند مدتی زمان لازم است.
بیش از صد سال فلسفه سینایی آماج شبهات فخر رازی بود. فخر رازی در حقیقت، رد فلسفه را نوشته بود، نه شرح اشارات. لذا، خواجه وقتی خواست از فلسفه ابن سینا دفاع کند گفت: من با عقیده خودم کاری ندارم، من فقط عبارت ابن سنیا را توضیح می دهم و شما بدانید که اینها حرف ابن سینا را نفهمیده اند و بدین ترتیب، همه شبهات فخر رازی دفع شد.
شبهاتی که امروزه مطرح می شود به هیچ وجه، قوی تر از شبهات فخر رازی نیست. البته به طور طبیعی، دفع هر شبهه ای به قدری زمان نیاز دارد، همان گونه که در منطق هم این مطلب وجود دارد که همیشه ناقض الوضع کارش آسانتر از حافظ الوضع است; زیرا خراب کردن ساده تر از ساختن است. بنابراین، اگر دچار خودباختگی بشویم در پاسخ عجله کرده ایم و عجله در مسائل علمی برآیند مطلوبی در بر ندارد.
مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا در الفردوس الاعلی نقل کرده که آقا حسین خوانساری که شرحی بر شفا نوشته گفته که نشانه امام زمان علیه السلام این است که بتواند شبهه ابن کمونه را حل کند. اما ملاصدرا این شبهه را حل کرد و شبهه او مقدمه ای برای تحقیق گردید. همه شبهاتی که تا کنون مطرح شده به همین شکل بوده است. همه اشکالهایی را که متکلمان در هشتصد، نهصد سال پیش مطرح کرده اند علامه طباطبائی در المیزان پاسخ گفته است. اشکالاتی که اکنون مطرح می شود همانهاست و هیچ مطلبی اضافه بر آنها ندارد. این نکته معروف است که تشکیکات فخر رازی از تحقیقات بسیاری دیگر بابرکت تر بود; زیرا عده ای را به تحقیق وادار کرد. اگر او تشکیک نمی کرد اشارات و تعلیقه بر شرح اشارات نوشته نمی شد.
اگر بنا باشد که ما بخواهیم در مقابل فلسفه غرب حالت تهاجمی پیدا کنیم صد برابر آنها حرف برای اشکال کردن داریم; مثلا، در فلسفه هگل تناقض های بسیار فراوانی وجود دارد.
برای پاسخ به شبهات، اگر به صورت گروهی کار شود، مانند کاری که اخوان الصفا کردند، نتیجه بسیار پرثمرتر خواهد بود و هیچ شبهه ای باقی نخواهد ماند، مگر اینکه پاسخ گفته خواهد شد. ما توان چنین کاری داریم، نباید خود را دست کم بگیریم; اما این کار به زمان و افزایش کار علمی نیاز دارد. ما اصول و محکماتی داریم که بر مبنای فطرت استوار است. بنابراین، فلسفه ما قادر است که به همه شبهات پاسخ گوید.
معرفت: جناب آقای فیاضی، نظر شما در این باره چیست؟
حجة الاسلام فیاضی: فلسفه اسلامی، با نظامی که بر آن حاکم است، از اتقان خاصی برخوردار است، بر خلاف برخی از فلسفه های غرب، که بعضی از مسائل را مورد توجه قرار داده و از بقیه غفلت کرده اند. به شهادت کسانی که از فلسفه های گوناگون غرب مطلع اند، فلسفه های مختلف غرب از نظامی برخوردار نیستند و احیانا ناقض خود هم می باشند. اما فلسفه اسلامی، چنین نیست و نوعا در هر قسمت از آن، مسائل طرح شده با بخشهای دیگر هماهنگ و از اتقان کافی برخوردار است. مفاهیم بلندی در آن وجود دارد و همان گونه که شهید مطهری می گفتند، دارای سه مرحله است: 1- مرحله آشنایی; 2- مرحله فهم;3- مرحله هضم. اگر انسان به مرحله ای برسد که مسائل فلسفی را هضم کرده باشد آنچنان در او اثر می کند که به قول مرحوم الهی قمشه ای فلسفه چیزی است که بر هر سنگی بگذاری آن را آب می کند. بنابراین، کسی که به این مرحله رسیده باشد، به شرط آنکه عنایت الهی شامل حالش گردد براحتی، می تواند با تامل و تفکر به همه شبهات جواب دهد.
اگر حوزه بیش از این در فلسفه سرمایه گذاری می کرد و فلسفه به عنوان یک علم مطرود نبود و اهتمامی را که نسبت به فقه اصغر (فروع احکام) دارد نسبت به فقه اکبر هم داشت، چنانچه در حوزه ها فقه و اصول ازرش مطلق دارد، فلسفه هم آن ارزش را پیدا می کرد اکنون ما افراد بسیاری داشتیم که با انواع این شبهات براحتی، برخورد می کردند. اگر از این نوع افراد کم داریم به این دلیل نیست که فلسفه قاصر است، بلکه به دلیل آن است که ما در استفاده از فلسفه و بارور کردن و فهم و هضم آن، کم کار کرده ایم. تعداد کمی هم که توانایی انجام چنین کاری را دارند کارهای گوناگونی آنها را به خود مشغول کرده و مانع از این می شود که مستقیما بتوانند با این مسائل برخورد کنند.
با توجه به فضای بازی که به برکت امام راحل قدس سره و انقلاب در حوزه به وجود آمد و افرادی از خارج از حوزه برای کسب فلسفه و تخصص در این رشته از خود علاقه نشان دادند و خود حوزه نیز در برنامه های شورای عالی مدیریت این درس را از صورت جنبی درآورد و جزو درسهای اصلی قرار داد و تقاضا برای آموختن آن بیشتر گردید، امید است که در آینده، کسانی که از بلوغ فکری برخوردارند بتوانند پاسخگوی همه نیازهای جامعه در این زمینه باشند. باید این بخش در حوزه بیشتر تقویت شود تا ما همواره نیروهای بالغی در حوزه داشته باشیم. تا اگرتعدادی از این افراد نیازهای درونی خود حوزه را تامین می کنند افراد دیگری نیز باشند که بتوانند در مقابل تهاجمهایی که از خارج می شود به دفاع برخیزند.
معرفت: چه کنیم تا رشد و بالندگی فلسفه اسلامی اولا، در حوزه و ثانیا، در سطح کشور و سطح جهانی، بیشتر گردد؟
حجة الاسلام فاضل: اهمیت فلسفه اسلامی برای کسانی که با فلسفه غرب آشنا هستند پوشیده نیست. در وضعیت کنونی، که ما مورد تهاجم فرهنگی وسیع غرب قرار گرفته ایم و تلاش می شود که با القای شبهات، به طور اساسی و بنیانی، در عقاید مسلمانان، بویژه جوانان و دانشگاهیان، تشکیک ایجاد شود، با مطرح شدن فلسفه غرب، در سطح جهانی، که شبهاتی با خود به همراه دارد، باید بدانیم که ما در یک کشور دربسته نیستیم و علاوه بر نیاز کشور خودمان، مجامع علمی دنیا نیز امروز از حوزه علمیه قم دعوت می کنندکه دیدگاههای خود را در فلسفه، عرفان و کلام ارائه دهد.
کسانی که در جستجوی حقیقت هستند آن را می پذیرند. آنان که به خارج از کشور مسافرت داشته اند، می دانند که یکی از بهترین سرمایه هایی که ما برای نشر فرهنگ اسلامی در اختیار داریم بارور کردن فلسفه اسلامی است. حتی کسانی که نظرهای مخالفی نسبت به فلسفه دارند اگر بدان به عنوان حکم ثانوی نیز بنگرند خواهند پذیرفت که امروزه باید به فلسفه خوشبین باشند; زیرا با این وسیله ما می توانیم اسلام و مبانی انقلاب خودمان را به دنیا صادر کنیم و رابطه عقلی و فلسفی خود را با کشورهایی که آمادگی دارند مستحکم سازیم.
اکنون حوزه علمیه قم مراحلی را به عنوان بحثهای عمومی فلسفه در حد بدایة الحکمه و نهایة الحکمه دارد; و برای ادامه این رشته، در حد تخصصی، آن گونه که رشته تفسیر وکلام تخصصی وجود دارد، رشته تخصصی فلسفه نیز وجود دارد; و کتابهای مانند اشارات، شفاء، منظومه، اسفار و حکمة الاشراق تدریس می شود.
ما باید به جایی برسیم که هر یک از مباحث فلسفی را به صورت شعبه های تخصصی و جدای از هم بررسی کنیم; زیرا مباحث فلسفی به قدری عمیق است که اگر بخواهیم کسانی را داشته باشیم که در تمامی ابواب فلسفه متخصص باشد کمتر توفیق به دست می آید همان گونه که رشته های دیگر مانند پزشکی این چنین است; در ابتدا عمومی بود ولی بتدریج، با گسترش این علم به صورت تخصصی درمی آمد.
حجة الاسلام ممدوحی: نکته ای که اشاره به آن لازم به نظر می رسد این است که فلسفه یکی از علوم مشکل عالم است. فرق آن با علوم دیگر در این است که مثلا، اگر در ریاضیات به این نتیجه رسیدیم که مجموع زوایه های داخلی مثلث 180 درجه است این مساله در تمام طول زندگی مان به همین شکل خواهد بود. اما در فلسفه اینچنین نیست. انسان در هر یک از مسائل آن غور کند چیز تازه ای می فهمد.
ما باید کاری کنیم که فلسفه جاذبه هم داشته باشد. این موضوع به مباحث هنری زیادی نیاز دارد. اگر بتوانیم مسائل را درخور فهم شنونده مطرح کنیم در آموزش موفقیت عظیمی به دست آورده ایم. از اینروست که می گویند اگرکسی بتواند نظریه نسبیت انیشتین را برای همگان قابل فهم کند لایق همان جایزه ای است که به خود انیشتین داده اند.
در خارج از کشور، فلسفه ما نام و نشانی ندارد. یکی از دوستان که اهل اطلاع بود می گفت: در سوریه، به فلسفه اسلامی عشق می ورزند، لذا، برخی از آنها می گفتند که ما حاضریم از استادان این علم دعوت کنیم که به آنجا بیایند و از حضورشان بهره مند شویم. بسیاری ازکشورهای دیگر نیز این گونه اند. زبان علمی بیان روشنی است که با مخاطب در حد خود او چنان سخن می گوید که در مساله برای او مجهولی نخواهد ماند.
بنابراین، باید در انتقال مفاهیم فلسفی به مخاطب هنری برخورد شود. زبان علمی، بیان روشنی است که با مخاطب در حد خود او چنان سخن می گوید که در مساله برای او مجهولی نخواهد ماند.
نکته دیگر درباره لزوم فراگیری فلسفه در حوزه است. به نظر بنده، برای کسانی که متصدی امور حوزه هستند واجب کفایی است که عده ای را در زمینه تخصص فلسفی در حوزه تربیت کنند. تخلف از این مساله تخلف از اصول و مبانی حوزه است.
در حال حاضر، کسانی که حاضر باشند مانند مرحوم علامه طباطبائی زندگی کنند، وجود ندارند. علامه طباطبائی رحمه الله یک اشراف زاده تبریزی بود. خود او می فرمود: برای کسب علم از تبریز به نجف رفتم. شدت گرمای هوای نجف با نبود وسائل لازم برای بسیاری قابل تحمل نبود. با این حال، او می ماند و با سختیها و ناملایمات مبارزه می کرد. اما جوانان امروزی توانایی و استقامت انجام چنین کارهایی را ندارند.
بنابراین، باید چاره ای اندیشید: باید از میان طلاب مستعد، عده ای را که از بقیه هوش و ذکاوتشان بیشتر است مشخص کرد و با تامین نیازهای ضروری زندگیشان و پرداخت حقوق کافی، نیروهایی تربیت نمود که بتوانند آینده آنها را تامین کنند. به نظر می رسد که با هزینه کردن همین مبالغ اندک بتوان آینده علمی اسلام را تامین کرد. رشته ها تضمین کرد. چه خوب است از حال برای آینده به فکر این موضوع باشیم.
معرفت: از کلیه حضراتی که تقبل زحمت نمودند و در این جلسه افاضه کردند تشکر می کنیم و از خداوند منان برای علو درجات و تعالی روح بزرگان فلسفه درخواست رحمت واسعه داریم.
منبع : فصلنامه معرفت، شماره 16
تخصص
آثار نوشتاری