دكترين مهدويت و فرجام شناسي غربيان

دكترين مهدويت و فرجام شناسي غربيان

مقدمه
آينده،‌ همواره‌ واژه‌اي داراي ابهام ولي پرجاذبه بوده است. هركس به نوعي تلاش دارد در مورد آن آگاهي‌هاي بيشتري كسب نمايد و مايل است بداند سرنوشت مقدر او چيست؟ تاريخ در انتهاي سير خود به كجا مي‌رسد؟ زندگي در آن هنگام چگونه خواهد بود؟ انسان سر از كجا درخواهد آورد؟ و چه فرجامي در انتظار اوست؟
التفات بشر به ويژه اندیشه‌ورزان به پرسش‌هايي از اين دست ضرورت و اهميت بحث فرجام‌شناسي را نمايان‌تر كرده و صاحب‌نظران را به انديشه و برنامه‌ريزي‌هاي كوتاه مدت، ميان مدت، دراز مدت، خرد، كلان و... واداشته است.
در اين ميان دو نگاه عمده وجود دارد:
1. نگاه ديني؛
2. نگاه فلسفي.
تقریباً تمامي اديان در مورد آينده تاريخ و بشر اظهارات وپيش‌گويي‌هاي بسياري داشته‌اند كه نقطه اشتراك آنها را مي‌توان در ظهور منجي موعود و اقامه عدل و داد و آسايش دانست.
فيلسوفان نيز با توجه به تحولات شگرفي كه در جهان امروز رخ داده است اظهارات قابل تأملي نسبت به آينده جهان ابراز داشته‌اند. به خصوص در سده بيستم ميلادي در غرب تعداد زيادي از اندیشه‌ورزان در مورد فرجام تاريخ سخن گفته‌اند. اين جريان به آينده‌گرايي يا موعودگرايي معروف شده است.
در ابتدا لازم است مفهوم آينده جهان يا فرجام تاريخ در اين مقاله روشن شود. بايد توجه داشت منظور از فرجام تاريخ آينده تاريخي زمان‌‌مند نيست، به اين معني كه مثلا سال آخر عمر تاريخ چه خواهد شد؟ بلكه در اين نگاه، جهان آينده يا فرجام تاريخ يعني جامعه‌اي و دوره‌اي از تاريخ بشري كه تمام تمنيات انسان در آن جامعه ارضا مي‌شود و انسان به آرامشي مي‌رسد كه ديگر انگيزه‌اي براي حركت بعدي تاريخ وجود نخواهد داشت.
انساني كه برخلاف تاريخ گذشته بشريت، چالش‌ها، ستيزها و تكاپوهايش براي جنگ با موانع و محدوديت‌ها نيست، بلكه همه چيز را آماده و در دسترس مي‌بيند، و اهداف را نزديك وقابل وصول تقلي مي‌كند.
نوشتار حاضر به بررسي نظرات اندیشه‌ورزان معاصر غربي در مورد آخرالزمان و فرجام جهان پرداخته و آن را با دكترين مهدويت مقايسه نموده است و ضمن بيان نقاط اشتراك واختلاف، نقاط ضعف و قوت ديدگاه‌ها را بررسي كرده است.
1. فرجام‌شناسي از منظر اندیشه‌ورزان معاصر غربي
فيلسوفان معاصر مغرب زمين رويكردهاي گوناگوني به آينده بشر و پايان تاريخ دارند كه قابل بررسي و تأمل درخور مي‌باشند.
در نگاهي كلي مي‌توان آنها را در سه دسته مرتب نمود:
1. ديدگاه‌هاي تكاملي مانند ديدگاه هگل و ماركس.
2. ديدگاه‌هاي برخوردي مانند نظريه هانتينگتون.
3. ديدگاه‌هاي ادواري مانند رويكرد اشپنگلر و توين بي.
در اينجا به صورت اجمالي نمونه‌هايي از ديدگاه‌هاي فوق را مورد تأمل قرار مي‌دهيم:
1. اسوالد اشپنگلر (1836 ـ 1880میلادی)
اين فيلسوف آلماني ديدگاه‌هاي بديعي در مورد تاريخ و تمدن در دو كتاب پرفروغ خود با نام «انحطاط تمدن غرب» و «فلسفه سياست» ابراز داشته است. وي انتقادات شجاعانه‌اي از تمدن غرب نموده و افول آن را پيش‌بيني نموده است و طبيعي است كه مغضوب برخي سياست‌پردازان غربي واقع شده است.
اشپنگلر تاريخ را هم‌چون موجود زنده‌اي مي‌داند كه داراي مراحل زايش، مرگ است و به طور طبيعي اين چرخه طي مي‌شود.
هر دوره تاريخي كه حدوداً هزار سال عمر دارد از دو بخش تشكيل مي‌شود: فرهنگ و تمدن. فرهنگ مرحله زايش تمدن و تمدن مرحله مرگ فرهنگ است.
تولد فرهنگ مرگ فرهنگ
زايش تمدن تولد تمدن
مرگ فرهنگ مرگ تمدن
اين مسير را هر فرهنگ و تمدني كه تاكنون وجود داشته طي نموده و براي ساير تمدن‌ها نيز قابل پيش‌بيني است.
از عوامل مهمي كه موجب پذيرش هر چه بيشتر نظريه اشپنگلر گرديد تحقق پيش‌بيني‌هاي او بود. وي اعتقاد داشت كه فرهنگ غرب از قرن دهم ميلادي شروع شده و از قرن نوزدهم وارد مرحله تمدن شده است و اكنون در سراشيبي سقوط و انحطاط قرار دارد و در مدت نه چندان دوري مي‌ميرد، در اين مرحله از تمدن معمولا ديكتاتوري بروز مي‌كند.
جالب آن است كه زماني اشپنگلر اين مسئله را پيش‌گويي كرد كه نامي از هيتلر و ديگر ديكتاتورها نبود.
وي معتقد است فرهنگ‌ها هدف متعالي و مشخصي ندارند و تاريخ جهان تصويري از تكوين و تطور پايان‌ناپذير ساختاري فرهنگ‌ها است.
فراز و نشيب فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، بسته به تصادفات و اتفاقات روزگار نيست بلكه ويژگي ذاتي و فطري و سرنوشت محتوم و طبيعي آنان است.
به عقيده اشپنگلر هنگامي‌كه فرهنگي در سرزميني طلوع كرد از همان ساعت تمام اقوام و نژادهايي كه در وسعت معين و محدودي وجود دارند، تحت تأثیر نيروي روحي بزرگي درآمده، و در هررشته از مظاهر زندگي، فعاليت شگرفي بين آنها ظاهر گشته و تحولات شگفت‌انگيزي در كليه امور اجتماعي آنها پديد مي‌آيد.
شدت نيروي اين فرهنگ تا هزار سال دوام داشته و در ظرف اين مدت جامعه مذكور در جميع امور مادي و معنوي رو به ترقي و تكامل است. در پايان اين مدت با تاسيس شهرهاي بزرگ تغييرهاي مهمي در زندگاني و روحيه جامعه مذكور دست مي‌دهد و فرهنگ به تمدن تبديل مي‌گردد و از همين لحظه انحطاط آن شروع مي‌شود.
از اين به بعد نيروي اوليه فرهنگ رو به زوال نهاده و دو سه قرن بيشتر طول نمي‌كشد كه تمام قوه خلاقه فرهنگي از ميان رفته و تمدن بي‌روح باقي مي‌ماند كه هر دم مستعد زوال و اضمحلال است.
نظر اشپنگلر در مورد دمكراسي و عاقبت آن نيز قابل توجه است:
همان‌طور كه در قرن نوزدهم تاج و عصاي سلطنتي را وسيله ظاهرسازي و نمايش ساختند، اينك «حقوق ملت» را در مقابل انبوه مردم نشان مي‌دهند و هرقدر ظاهر اين نمايش با آداب و تشريفات بيشتري به عمل آيد، از حيث معنا تهي‌تر و ناچيزتر مي‌شود... ولي اينك دوره انتقال قدرت فرارسيده و هر چه آثار اين تحول ظاهرتر شود، به همان نسبت انتخابات پارلماني ما بيشتر دچار فساد شده و مانند دوره انحطاط «فرم» جز ظاهرسازي و تقلب باقي نمي‌ماند. پول جريان انتخابات را اداره كرده و آن را به نفع پولداران خاتمه مي‌دهد و جريان انتخابات به صورت يك بازي ساختگي درخواهد آمد كه تحت عنوان «اخذ تصميم ملت» به معرض نمايش عمومي گذارده خواهد شد. خلاصه پس از آن‌که دموكراسي به وسيله پول، عقل و شعور را از ميان برد، همان تيشه به ريشه خود دموكراسي خورده و آن را برخواهد انداخت... »
ملاحظه
هر چند ديدگاه اشپنگلر بسيار اندیشه‌ورزانه و شجاعانه است و حاصل مطالعات و تحقيقات گسترده است اما اين خرده را مي‌توان به او گرفت كه چگونه وي تمامي فرهنگ‌ها را عاري از هدف متعالي و مشخصي مي‌داند؟ ظاهراً توجه او به فرهنگ غربي مانع از نمور و دقت در فرهنگ‌هاي داراي هدف متعالي هم‌چون فرهنگ اسلام شده است.
البته اگر نگاه ما به فرهنگ‌ها براساس عمل‌كرد و برونداد باشد و ما به تمدن اسلامي از زمان ظهور اسلام تا اوج آن در زمان بني عباس و خاموشي آن نظاره كنيم ممكن است حق را به اشپنگلر بدهيم لكن بايد توجه داشت كه حساب فرهنگ‌ها از عملكردها جدا است.
تفكر منجي‌گرايي مسيحي نيز به كمك اصول فكري اشپنگلر آمده باشد، زيرا در مسيحيت حكومت الهي مسيح موعود هزار سال پيش‌بيني شده است كه با بررسي‌هاي اشپنگلر در مورد عمر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها هم‌خواني دارد.
2. فرانسيس فوكوياما
فوكوياما پژوهش‌گر امریکايي ژاپني‌تبار، رئيس گروه توسعه اقتصادي بين‌المللي دانشگاه جان‌ هايكينز و مدير سرويس برنامه‌ريزي وزارت خارجه امریکا، در مقاله‌اي كه در تابستان 1989 ميلادي در نشريه «منافع ملي» انتشار يافت نظريه «پايان تاريخ» را مطرح نمود كه سروصداي زيادي در محافل علمي و سياسي ايجاد كرد.
نظر او چنين بود كه: با سقوط فاشيم و فروپاشي كمونيسم رقيبي براي دموكراسي ليبرال در جهان باقي نمانده است و از اين پس اين نوع تفكر و ايدئولوژي در جامعه بشري فراگير مي‌شود. بنابراين دموكراسي ليبرال آخرين شكل حكومت و پايان تاريخ خواهد بود.
البته در پايان تاريخ لزومي ندارد كليه جوامع به شكل جامعه‌هاي ليبرال موفقي در آينده، فقط كافي است كه آنها از ادعاي خود مبني بر ارائه‌ي شكل والگويي متفاوت و برتر در زمينه‌ي سازماندهي انساني چشم پوشند.
طبق پيش‌بيني فوكوياما سده‌هاي ملامت‌باري چشم به راه آدمي است؛ پايان تاريخ دوره بسيار اندوه‌باري خواهد بود. پيكار براي اكتشاف، آمادگي براي به خطر افكندن زندگي در راه يك آرمان شهر كاملا انتزاعي و مجرد، نبرد ايدئولوژيك جهاني كه مستلزم بي‌باكي و شهامت و قدرت تخيل است و... همه اين ارزش‌ها، جاي خود را به حسابگري اقتصادي، جست و جوي بي‌پايان راه حل‌هاي تكنيكي و ارضاي توقعات مصرفي پيچيده خواهد سپرد. در عرصه مابعد تاريخي ـ‌كه نه از فلسفه خبري خواهد بود و نه از هنر ـ مسئله اصلي حفظ و نگاه‌داشت دائمي موزه تاريخ بشريت است.
فوكوياما در واكنش به مخالفان نظريه‌اش، كتابي را در سال 1992 با عنوان «پايان تاريخ و آخرين انسان» نگاشت و اصول و مباني خود را تشريح و تكميل نمود:‌
پايان تاريخ زماني است كه انسان به شكلي از جامعه انساني دست يابد كه در آن عميق‌ترين و اساسي‌ترين نيازهاي بشري برآورده شود. اگر براي هگل دولت ليبرال و براي ماركس جامعه كمونيستي پايان تاريخ است، براي من دموكراسي ليبرال به شكل نهايي جامعه بشري و پايان تاريخ مي‌باشد.
او انساني را كه در پايان تاريخ (ليبرال دمكراسي) به وجود مي‌آيد، «آخرين انسان» مي‌نامد و معتقد است كه جوهر اين موجود، «بنده پيروز شده» است. از نظر وي مسيحيت، ايدئولوژي بنده‌هاست و دموكراسي چيزي جز مسيحيت دنيوي شده نيست.
فوكوياما مشكل اساسي نظام ليبرال دموكراسي را در اجرا مي‌بيند نه در تئوري:
منظور من از این‌که دموكراسي ليبرال ممكن است نقطه پايان تكامل ايدئولوژيك بشر و آخرين شكل حكومت بشري باشد اين نيست كه دموكراسي‌هاي باثبات امروزه مانند ايالات متحده،‌ فرانسه يا سويس، عاري از بي‌عدالتي يا فارغ از مسائل اجتماعي جدي هستند، در واقع اين مشكلات ناشي از نقص دو اصل آزادي و برابري كه دموكراسي نو بر آن استوار شده نيستند، بلكه نتيجه اجراي ناقص آن اصول هستند؛ اما از آرمان دموكراسي ليبرال نمي‌توان به چيز بهتري رسيد.
ملاحظه
فوكوياما ارزش‌هاي حاكم بر فرهنگ و تمدن غرب را مي‌ستايد و آن را متكامل‌ترين و آخرين ارزش‌ها مي‌داند، با اين حال او نيز پايان تاريخ و پيروزي ليبرال دموكراسي غربي را هم‌راه با خاموشي شور و شوق و سده‌هاي ملامت‌بار پيش‌بيني مي‌كند.

اما نكته جالب در نظريه فوكوياما توجه او به مذهب است. او كه دموكراسي غربي را چيزي جز مسيحيت دنيوي شده نمي‌داند چگونه از نقش‌هاي اصلي دين هم‌چون معنويت و متعالي خواهي و آرمان‌طلبي غافل شده است؟ وي كه عدم وجود اهداف متعالي و تلاش براي احياي آن ارزش‌ها را برابر با احتمال بروز جنگي خونين مي‌داند چرا از تفكر آرمان‌خواهي اديان (مسيح‌گرايي مسيحيان و مهدويت مسلمانان) دم نمي‌زند؟
اگر به اعتقاد فوكوياما، دموكراسي ارزش خود را از مذهب گرفته است بايد توجه اصلي را به نظريات پايان تاريخ در اديان عطف نمود و آينده روشن را در آينه ظهور منجي اديان نظاره كرد.
تأکید فوكوياما بر آزادي و برابري ارزش‌مند است اما همه ارزش‌ها در اين دو خلاصه نمي‌شوند، ايمان، معنويت، اخلاق، آموزش صحيح و بسياري از ارزش‌هاي ديگر براي ارائه مدل آرماني يك جامعه ضرورت دارد.
شايد به همين علت است كه ملاحظه مي‌كنيم كشورهايي مانند امریکا كه سمبل دموكراسي ليبرال هستند با مشكلات عديده‌اي روبرو هستند كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
1.‌ پوچ‌گرايي
مي‌توان ادعا نمود عمده‌ترين مشكل در كشورهايي با نظام دموكراسي ليبرال، پوچ‌گرايي مي‌باشد. اين مشكلي است كه خود بدان معترفند و درصدد حل آن هستند. بي‌ترديد بي‌توجهي به زيرساختهاي اصلي جامعه انساني وعدم ارزيابي صحيح از انسان و نيازهاي واقعي او منشا بروز چنين مشكلاتي شده است.
2. بحران خانواده و بي‌بند و باري جنسي
خانواده كه نخستين سلول اجتماعي مي‌باشد، در غرب به ضعيف‌ترين و ناپايدارترين سلول پيكر جامعه تبديل گشته است. حاصل اين بحران، آمار وحشتناك تولد فرزندهاي نامشروع و خانواده‌هاي تك والديني است. بي‌بند و باري‌هاي جنسي مايه بروز بيماري‌هاي صعب العلاج شده و تجاوز به عنف و تجاوز به كودكان مشكلات جدي براي مسئولان كشورهاي غربي ايجاد كرده است.
3. اعتياد
اعتياد به مواد مخدر، مشروبات الكلي، اينترنت و... سبب بي‌خانمان كردن جامعه غربي شده و اين به خاطر همان پوچي و بي‌هويتي است كه ناشي از عدم توجه به نيازهاي واقعي انسان است.
4. خشونت وناامني
در سال‌هاي اخير خشونت‌هاي خونبار نه تنها در ميان بزرگسالان بلكه كودكان و دانش‌آموزان به سرعت رو به ازدياد بوده است و هر از چند گاهي خبر درگيري مسلحانه در مدارس، منتشر مي‌شود.
ناامني در شهر و روستاهاي امریکا بسيار زياد شده و ترددهاي شبانه با خطر هم‌راه است.
5. تبعيض
تبعيض ميان نژادهاي مختلف، پيروان عقايد و اديان گوناگون، و شهروندان خارجي و داخلي در كشورهاي غربي بي‌داد مي‌كند تا جايي كه بسياري از صاحب عقايد اقليت مجبور به ترك آن‌جا مي‌شوند.
6. فقر و بيماري اقتصادي
در امریکا كه نمونه كشورهاي دموكراسي ليبرال است نه تنها فقر از ميان نرفته بلكه طبق آمارهاي رسمي 13 ـ 14 درصد مردم زير خطر فقر زندگي مي‌كنند. اين در حالي است كه بي‌خانماني، كارتن خوابي و آوارگي خياباني در ميان شهروندان امریکايي مخصوصا رنگين‌‌پوستان رو به افزايش است.
دولت امریکا نيز مقروض‌ترين كشور شمرده شده و مشكلات جدي فراروي خود دارد.
7. سيستم آموزشي ناكارآمد
بررسي‌ها، نشان از ضعف بنيه علمي دانش‌جويان و دانش‌آموزان امریکايي دارد. كه بخشي از آن ناشي از ضعف علمي مدرسان و دبيران است. حاصل اين مشكل افت صنعت امریکا و تنزل روزافزون كيفيت محصولات امریکايي است.
و مشكلات بسيار ديگر كه سعي در پوشاندن آنها دارند و تنها در صورت لمس نزديك قابل دركند.
به هر حال مشكلات جوامع دمكراتيك از نوع ليبرال، هم مربوط به انديشه و زيربناي فكري فلسفي و هم مربوط به اجراء و عمل مي‌باشد. بديهي است جامعه‌اي نمي‌‌تواند الگوي ايده‌آلي تلقي گردد.
انتقادات فراواني كه به ديدگاه فوكوياما ايراد گرديد، باعث شد كه وي پس از كمتر از يك دهه از طرح ديدگاهش، از نظريه پايان تاريخ عدول نمايد.
وي در كتابي با عنوان «فروپاشي بزرگ» اظهار نمود:برخلاف آن‌چه كه گمان مي‌كردم حوادثي در جهان اتفاق مي‌افتد كه اين آينده را دچار تاخير مي‌كند. «فناوري» كه من به عنوان ابزار تحقق ليبرال دموكراسي بدان دل بسته بودم، در حال تبديل شدن به يك مسئله جدي براي بشريت است. امروزه بيوتكنولوژي و تحقيقات ژنتيك در حال تغيير دادن انسان واپسين است به گونه‌اي كه معلوم نيست خواسته‌هاي اين انسان واپسين در آينده همان خواسته‌هاي پيشين باشد.
3. ساموئل هانتينگتون
هانتينگتون رئيس انجمن مطالعات علوم سياسي امریکا در سال‌هاي 1986 ـ 1987 ميلادي و تحليل‌گر امور دفاعي و استراتژيك، در سال 1972 م با انتشار مقاله‌اي نظريه «برخورد تمدن‌ها» را مطرح ساخت و از احتمال برخورد ميان تمدن اسلامي با تمدن غربي در آينده نزديك خبر داد.
وي معتقد است دوره جنگ‌هاي ايدئولوژيك و اقتصادي سپري شده و از اين به بعد فرهنگ و تمدن است كه سرچشمه درگيري و برخوردها خواهد بود.
وي تمدن‌هاي زنده جهان را اينگونه برمي‌شمارد:
1. تمدن غربي
2. تمدن كنفسيوسي
3. تمدن ژاپني
4. تمدن اسلامي
5. تمدن هندو
6. تمدن اسلاو
7. تمدن ارتدكس
8. تمدن امریکاي لاتين
و احتمالا تمدن آفريقايي.
وي خطوط گسل ميان تمدن‌هاي مزبور را عامل درگيري‌هاي آتي دانسته و تقابل بين تمدن‌ها را آخرين مرحله از درگيري‌ها در جهان مدرن مي‌داند.
دليل نظريه برخورد تمدن‌ها را مي‌توان اينگونه جمع‌بندي كرد:
1. اختلاف تمدن‌ها اساسي است.
2. خودآگاهي تمدني در حال افزايش است.
3. تجديد حيات مذهبي وسيله‌اي براي پركردن خلا هويت در حال رشد است.
4. رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهي تمدني ديگران گرديده است.
5. ويژگي‌ها و اختلافات فرهنگي تغيير ناپذيرند.
6. منطقه‌گرايي اقتصادي ونقش مشتركات فرهنگي در حال رشد است.
7. خطوط گسل موجود بين تمدن‌هاي امروز جايگزين مرزهاي سياسي و ايدئولوژيك دوران جنگ سرد شده و اين خطوط منشأ ايجاد بحران و خون‌ريزي هستند.
هانتينگتون معتقد است: خصومت هزار و چهارصد ساله اسلام و غرب در حال افزايش است و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين مي‌باشد.
بدين ترتيب ديگر مسائل جهاني تحت‌الشعاع قرار مي‌گيرد و صف‌آرايي‌هاي تازه‌اي بر محور تمدن شكل مي‌گيرد.
وي شروع بحران بزرگ و گسترده جهاني را در مصاحبه با مجله اشپيگل اينگونه بيان مي‌كند:
چين كه هر روز بيشتر به توان اقتصادي و نظامي خود آگاه مي‌شود براي دست‌يابي به مخازن عظيم نفتي فلات قاره‌اي به كشور همسايه خود ويتنام حمله مي‌كند. با تقاضاي كمك ويتنام از امریکا، يكي از ناوهاي هواپيما بر آن كشور براي مقابله با چين وارد عمل مي‌شود... ژاپن اعلام بي‌طرفي مي‌كند و به امریکا اجازه نمي‌دهد از پايگاه نظامي خاور دور اين كشور استفاده كند.
زيردريايي‌هاي پكن خسارت‌هاي زيادي به كشتي‌هاي امریکا وارد مي‌كند. در آغاز اين درگيري‌ها به صورت محدود دنبال مي‌شود زيرا هم چين و هم امریکا مي‌دانند كه موشك‌هاي آنها قابليت حمل سلاح‌هاي هسته‌اي را تا خاك دشمن دارند...
از آن‌جا كه افكار عمومي امریکا اين جنگ را جنگ خود نمي‌دانند، نقاط ضعف غرب به تدريج اثرات سوء خود را در كشورهاي بزرگ‌تر و داراي فرهنگ‌هاي ديگر به جاي مي‌گذارد: هند با سوء استفاده از دخالت قدرت‌هاي بزرگ به دشمن ديرينه خود پاكستان حمله مي‌كند. يك موج گسترده ضدغربي جوامع مسلمانان را فرا مي‌گيرد.
دولت‌هاي ميانه‌روي غرب توسط بنيادگراها سرنگون مي‌شوند اوضاع جهاني متشنج مي‌شود. تهاجم گسترده‌اي عليه اسرائيل آغاز مي‌شود. در اين ميان امریکا با نااميدي سعي مي‌كند روسيه را وارد ناتو كرده و متحدان اروپايي خود را تشويق به مشاركت كند ولي آنها فقط در زمينه‌هاي سياسي و اقتصادي همكاري مي‌كنند. در اين اوضاع ژاپن بي‌طرفي خود را نقض كرده و در خاور دور در كنار پكن قرار مي‌گيرد...
چين و متحد اصلي مسلمانش يعني ايران، براي ترساندن اروپائيان، موشك‌هاي هسته‌اي را به طور پنهاني به بوسني و الجزاير منتقل مي‌كنند. صرب‌ها براساس نقش سنتي خود به عنوان مدافعان مسيحيت، به طرف سارايوو حمله‌ور مي‌شوند و در آن‌جا بخشي از موشك‌هاي هسته‌اي را به غنيمت مي‌گيرند. در اين هنگام به تلافي تهاجم صرب‌ها اولين بمب اتمي در اروپا منفجر مي‌شود. اين بمب را از الجزاير بر روي شهر بندري مارسي فرانسه پرتاب مي‌كنند و...
ملاحظه
پيش‌بيني هانتينگتون در مورد احتمال درگيري و جنگ تمدن‌ها به ويژه برخورد ميان تمدن اسلام و تمدن غرب با رواياتي كه در مورد جنگ‌هاي خونين آخرالزمان در هنگامه ظهور وارد شده است هم‌آهنگی زيادي دارد.
آن‌چه كه احاديث مربوط به عصر ظهور به دست مي‌آيد اين است كه در پايان تاريخ جنگي گسترده و تمام عيار ميان نيروي حق و باطل صورت خواهد گرفت كه تلفات زيادي خواهد داشت و به نابودي جبهه كفر و نيروي شيطاني خواهد آن‌جاميد.
در نظريه هانتينگتون تنها صحنه نبرد و صفحه تاريك آن به تصوير كشيده شده است اما در مورد پايان آن كه به پيروزي حق و طلوع صبح روشن آرامش و صلح و دوستي مي‌آن‌جامد، مطلبي بيان نگرديده است.
بنابراين مي‌توان به جاي این‌که تمدن‌ها را به 8 ـ ‌9 دسته تقسيم كرد و صحنه نبردهاي چند ضلعي ايجاد نمود جبهه‌اي ميان نيروي حق و باطل (نيروهاي رحماني و شيطاني) ترسيم كرد كه برنده اين جنگ نيروهاي حق باشد.
2. دكترين مهدويت:‌فرجام تاريخ
در قبال نظريات فيلسوفان معاصر غربي كه آينده را پوچ و يا تاريك و يا وحشتناك و غمبار توصيف مي‌كردند، قرآن كريم و روايات رسيده از پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) فرجامي بسيار روشن و با شكوه و پرفروغ و دوست‌داشتني براي جهان ترسيم مي‌نمايند.
با ظهور مهدوي موعود، منجي عالم بشريت، آينده تاريخ انسان، آينده فضيلت‌ها، حقيقت‌ها، كرامت‌ها، شرافت‌ها، درستي‌ها،‌صداقت‌ها، محبت‌ها، برادري‌ها، برابري‌ها، صميميت‌ها، امنيت‌ها، عدالت‌ها، تكامل‌ها، سرافرازي‌ها و تقواپيشگي‌ها و ارزش‌ها خواهد بود.
الف) فرجام شكوه‌مند تاريخ از نگاه قرآن
قرآن كريم نويدگر اين واقعيت است كه اراده خدا بر پيروزي حق و شكست و انهدام باطل تعلق گرفته است. اين بشارت روح‌افزا و انرژي بخش، گاهي به صورت نمايش پيروزي حق بر باطل، و گاهي به صورت گسترش آئين خداپسندانه در سراسر گيتي و تحقق امنيت و صلح‌جهاني، و گاهي با بيان اين حقيقت كه سرآن‌جام تاريخ از آن تقواپيشگاه و صالحان و شايستگان است، و گاه به اشكال ديگر تكرار مي‌شود.
اينك برخي آيات اميدبخش قرآن كريم را مرور مي‌كنيم:
1. آينده‌اي روشن با پيروزي حق بر باطل
قرآن كريم در آياتي پيروزي نهايي حق بر باطل را نويد مي‌دهد واين حقيقت را كه در مبارزه‌اي طولاني سرآن‌جام حق بر باطل چيره مي‌شود، اعلام مي‌دارد:« وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»
و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ آري، باطل هماره نابودشدني است.
و مي‌فرمايد:« وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ * لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»؛
و خدا اراده نموده كه حق را با كلمات خود تقويت و استوار نموده،‌و كفرگرايان را ريشه‌كن سازد. تا حق را پربرجا ساخته و باطل را از ميان بردارد،‌هر چند جنايت‌كاران آن را خوش نداشته باشند.
2. زمين ميراث صالحان
قرآن مجيد در نگرش تاريخي‌اش در مورد آينده جهان و انسان بر اين حقيقت گواه مي‌دهد كه سرآن‌جام دردها و رنج‌ها و حرمان‌هاي انسان پايان پذيرفته و در نهايت بندگان شايسته و وارسته و صالح خدا هستند كه ميراث‌دار و سررشته‌دار زمين مي‌گردند و اين قانوني است كه خداوند براي فرجام تاريخ مقرر كرده است:«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ * إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِينَ»؛
و به يقين ما در زبور پس از ذكر ـ تورات‌ ـ‌ مكتوب كرديم كه: زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد. به راستي كه در اين (نويد شادي‌بخش) براي پرستندگان خدا پيام رسايي است.
اين بشارت در مزامير داود(ع) چنين آمده است.از بدي بازگشته به نيكي مشغول شو تا پيوسته ساكن شوي. زيرا كه خداوند عدالت را دوست مي‌دارد و مقدسان خود را وا نمي‌گذارد. آنها ابدي محفوظ مي‌شوند در حالي كه ذريه شريران منقطع است. صديقان وارث زمين شده ابدا در آن ساكن خواهند بود. دهان صديق به حكمت متكلم و زبانش به حكم گويا است.
نيز مي‌فرمايد:« وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ»؛
و مي‌خواهيم بر كساني كه در زمين فرودست شده‌اند، منت نهيم و آنان را پيشوا و وارثان زمين قرارشان دهيم.
3. مديريت مناديان توحيد و شايسته كرداران بر زمين
در بينش تاريخي قرآن، اين سنت محتوم و وعده قطعي خداست كه پيروزي جاودانه با خداجويان و ايمان‌داران شايسته كردار است. آنان‌كه براساس قوانين مورد رضاي خداوند، خانواده بزرگ انساني را در امنيت و صلح و صفا اداره خواهند كرد:«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»؛
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و عمل شايسته آن‌جام داده‌اند وعده كرد كه آنان را در روي زمين جانشين خواهد كرد، همان‌طوري كه كسان پيش از ايشان را جانشين قرار داد.
4. استقرار قانون خداپسندانه و فراگير شدن صلح و امنيت
در حالي كه فيلسوفان تاريخ فرجامي تاريك و هراسناك و سراسر جنگ و خون‌ريز‌ي‌هاي وحشتناك براي آينده پيش‌بيني مي‌كنند. قرآن مجيد استقرار دين مرضي خداوند و برقراري صلح و امنيت جهاني را نويد مي‌دهد و اين بشارت را به عنوان وعده محتوم و قطعي بيان مي‌دارد.
«وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ»؛
و خداوند ـ وعده كرده است ـ كه آن دين و آييني كه براي آنان پسنديده است به سود آنان استقرار خواهد بخشيد، و ترس آنان را به امنيت و آرامش تبديل خواهد ساخت.
5. آينده در دستان پرهيزكاران
قرآن مجيد نويدگر بهروزي و نجات و سرآن‌جام نيك تاريخ است كه در اختيار رعايت كنندگان حقوق الهي و بشري هستند:«وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى»؛
و سرآن‌جام نيك براي تقوا ـ و رعايت مقررات خدا و حقوق مردم ـ است.
«وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛
و فرجام خوش براي پرواپيشگان است.
«اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛
از خدا ياري جوييد و پايداري ورزيد كه خدا زمين را به هر كس از بندگانش كه بخواهد به ارث مي‌دهد و سرآن‌جام نيك براي پرهيزكاران است.
ب) آينده‌اي روشن در آيينه روايات
روايات بسياري كه از پيامبر عالي‌قدر اسلام و ائمه اطهار(ع) به ما رسيده‌اند كه ترسيم‌گر آينده‌اي روشن و باشكوه براي تاريخ و بشريتند.
اينك برخي از آن نويدها را مرور مي‌كنيم:
1. بنياد عدالت و محو تباهي و بيداد
احاديث بسياري بيان‌گر اين حقيقتند كه آينده جهان و واپسين حركت تاريخ به سويي مي‌رود كه جهان پر از ظلم و تباهي اصلاح‌گر زمين و زمان و آن نجات‌بخش بشريت، از ظلم و ستم پاك و لبريز از عدل و داد خواهد گشت.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:لو لم يبق من الدهر الا يوم يبعث الله رجلا من اهل بيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.
اگر تنها يك روز از عمر اين جهان باقي مانده باشد، خداوند مردي از خاندان من را برخواهد انگيخت تا زمين را ـ پس از آن‌که از ظلم و جور آكنده شده باشد ـ لبريز از عدل و داد نمايد.
2. آزادي
اگر فرجام‌شناسان غربي، دموكراسي ليبرال را به خاطر آزادي و برابري پايان تاريخ قلم‌داد مي‌كنند، كه با هزاران موارد نقض و مشكلات جدي در نقشه و اجرا هم‌راه است، روايات اسلامي سخن از آزادي هم‌راه آزادي و اقامه عدل و قسط در ابعادي بسيار وسيع‌تر بيان مي‌دارند.
پيامبر اكرم مي‌فرمايد:... به يخرج ذل الرق من اعناقكم.
به دست او ـ مهدي موعود ـ بندهاي بندگي و اسارت از گردن شما گشوده مي‌شود.
اميرالمؤمنين علي(ع) مي‌فرمايد:و لو قد قام قائمنا لذهبت الشحناء من قلوب العباد.
آن‌گاه كه قائم ما قيام كند كينه‌ها از قلب‌هاي بندگان برطرف مي‌گردد.
3. برابري انسان‌ها
برابري در پايان تاريخ با ظهور مهدي موعود(عج) به طرز اعجاب‌برانگيز و وصف‌ناپذيري، بسيار بالاتر و والاتر از آن‌چه كه در نظام‌هاي بشري توصيف مي‌گردد، برقرار مي‌شود.
پيامبر در اين مورد مي‌فرمايد:ابشركم بالمهدي... يقسم المال صحاحا... و يملا قلوب امة محمد غني.
شما را به مهدي بشارت مي‌دهم. او اموال ( و امكانات) را به شكل صحيح ( و برابر) توزيع مي‌نمايد و قلوب امت محمد(ص) را سرشار از غني و بي‌نيازي مي‌گرداند.
گستره عدالت مهدوي نه تنها نمودهاي مختلف روابط اجتماعي را تحت تأثیر قرار داده و روابط فرهنگي، آموزشي، حقوقي، قضايي و اقتصادي جوامع انساني را پوشش مي‌دهد بلكه بر روابط فردي مردم نيز تأثیر گذاشته، تا اندروني‌ترين و شخصي‌ترين روابط مردم نفوذ مي‌كند.
امام صادق(ع) در توصيف عدالت مهدوي مي‌فرمايد:اما والله ليدخلن عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحرّ و القرّ
به خدا سوگند او عدالتش را تا آخرين زواياي خانه‌هاي مردم وارد مي‌سازد هم‌چنان‌كه سرما و گرما وارد خانه‌ها مي‌شود.
قطعاً اگر در چنين شرايطي روابط خانوادگي سامان يافته باشد، آسيب‌ها و نابساماني‌هاي اجتماعي نيز كه در اثر نبود روابط عادلانه و انساني در كانون خانواده‌ها به وجود مي‌آيد، از بين مي‌رود.
4. تكامل خردها و شكوفايي انديشه و فرهنگ
از ويژگي‌هاي فرجام شكوه‌مند تاريخ، با ظهور منجي موعود،‌تكامل عقل‌ها و رشد خردها و شكوفايي انديشه و فرهنگ است.
امام صادق(ع) در وصف آن روزگار درخشان مي‌فرمايد:اذا قام قائمنا وضع الله يده علي روؤس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم.
هنگامي‌كه قائم ما قيام كند خداوند دست (لطف و رحمت) خود را بر سر بندگان مي‌دهد، و بدين‌وسيله عقل‌هاي آنها افزايش يافته و خردهاي آنان به كمال مي‌رسد.
نتيجه اين محبت و لطف كامل شدن درك‌ها و دريافت‌ها و ايجاد انگيزه كامل براي آن‌جام كارهاي شايسته و مدبرانه است.
نتيجه
نظريه‌هاي مربوط به پايان تاريخ مبتني بر دو جهان‌بيني است
1. نگاه نخست تمام پديده‌هاي عالم هستي را داراي نظم و هم‌آهنگی و هدف و غايت مي‌داند و معتقد است سررشته امور به دست حكيمي آگاه و تواناست.
2. نگاه ديگر منكر چنين هم‌آهنگی و غايت و هدفي است و در كل جهان هستي و از جمله تاريخ تعارض‌هايي مي‌بيند كه باعث مي‌شود هستي و تاريخ را به شكل پاره‌هاي فاقد نظم و ربط و هم‌آهنگی و حكمت تماشا كند
بينش مذهبي در مورد تاريخ كه مبتني بر جهان‌بيني الهي و آموزه‌هاي اديان است نگاه نخست را القاء مي‌كند. براساس اين طرز تلقي همان‌گونه كه خداوند در خلقت هستي، هدف والا دارد،‌ روند سير تاريخ نيز هدف‌‌مند است و آن فرجامي نيكو و زيباست كه با اراده خداوند به دست منجي و مصلحي بزرگ به اجرا گذاشته مي‌شود.
توجه به چنين نقشه‌اي هدف‌مند و طراحي شده در بارگاه ربوبي و چنين فرجامي باعث مي‌شود كه سختي‌ها و مشكلات دوره انتظار نيز به نظر خوشايند و زيبا آيند.
گفتارهاي پيشوايان دين درباره پايان تاريخ بيان‌گر اين مطلبند كه انسان عصر ظهور (انسان واپسين) انساني تحول يافته است. او انساني ثروت‌خواه، رفاه‌طلب، قدرت‌جو و خودكامه نيست، انسان موعود در ديدگاه اسلامي «خليفه الله» است. انسان واپسين عبد صالحي است كه زمين را از خداوند به ارث گرفته است و اصولاً به عنوان يك خليفه و جانشين بر روي زمين عمل مي‌كند.
بنابراين از ديدگاه اسلامي آينده نه با ظاهر و جسم انسان بلكه با هويت و حقيقت انسان رقم مي‌خورد زيرا اوصاف الهي در چنين انساني متجلي گرديده است.
چنين انساني با جهان هستي هم‌آهنگ است و درونمايه خود و جهان را آن‌چنان شكوفا مي‌كند كه جهان به خواسته‌هاي او پاسخ مي‌دهد:‌
اگر از آسمان باران مي‌بارد به اين دليل است كه درون چنين انساني با طراوت شده است و اگر جهان سبز و خرم مي‌شود به اين خاطر است كه انسان در آن دوره به سبزي هستي خود مي‌رسد. زيرا با عطر ظهور آخرين خليفه معصوم خداوند آن‌گاه كه دست خداوند انسان واپسين را نوازش مي‌دهد درون مايه وجودي انسان‌ها شكوفا گشته و همگي مقام خليفه‌اللهي خود را درمي‌يابند. در چنين عالمي مدار هستي تعقل و احياي حقيقت انساني و حقيقت هستي است.
منابع
1. قرآن كريم.
2. كتاب مقدس، انجمن پخش كتاب مقدس.
3. احمد بن حنبل، مسند احمد، دارالفكر، بيروت.
4. بررسي نظريه‌هاي نجات و مباني مهدويت (مجموعه مقالات برگزيده سومين اجلاس دو سالانه بررسي ابعاد وجودي حضرت مهدي4، سازمان تبليغات اسلامي، 1379ش/1421ق، ج اول.
5. رضواني، علي اصغر، نظريه‌پردازي درباره آينده جهان، انتشارات مسجد مقدس جمكران، ‌قم، ‌اول، 1385ش.
6. سبحاني، محمدتقي، فرجام تاريخ و انسان واپسين، ماهنامه موعود، شماره 36.
7. شفيعي سروستاني، ابراهمي، ابعاد عدالت مهدوي، ماهنامه موعود، شماره 36.
8. الصافي الگلپايگاني،‌ لطف‌الله، منتخب الاثر، انتشارات حضرت معصومه، قم، الثانيه، 1421ق.
9. كارگر، رحيم، آينده جهان (دولت و سياست در انديشه مهدويت)، بنياد فرهنگي مهدي موعود، اول، قم، 1383ش.
10. كرمي فريدوني، علي، ظهور و سقوط تمدن‌ها از ديدگاه قرآن، نسيم انتظار، قم، 1383ش، چاپ چهارم.
11. المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، الاولي، 1420ق، 2001م.
12. المفيد، محمد بن محمدبن نعمان، الارشاد.
WWW.WIKIPEDIA.ORG
WWW.MOUOOD.ORG
 

تخصص
آثار نوشتاری

ارسال پیام