شعر، جزء صنايع لفظى و هنرهاى زيباى كلامى به شمار مى آيد و يكى از كهن ترين پديده هاى ادب و فرهنگ بشرى است؛ در ميان تمام ملت ها رواج داشته و دارد و يكى از ابزارهاى مؤثر هنرى براى رسيدن به اهداف مختلف بوده است.
چنان كه در تاريخ آمده، پيدايش هنر شعر به عهد حضرت آدم(ع) برمى گردد كه پس از اطلاع از مرگ هابيل به دست قابيل، مطلبى بدين مضمون در رثاى وى سرود:
تغيّرت البلاد ومن عليها
تغيّر كل ذي لون و طعم
فوجه الارض مغبّر قبيح
و قل بشاشه الوجه المليح 1
كتاب شعر ارسطو كه بوعلى سينا در مقاله نهم منطق شفا در ضمن هشت فصل به توضيح و شرح آن پرداخته، از جايگاه ويژه و رواج شعر در بين يونانيان حكايت مى كند.2
و نيز فن اوّل و دوم از مقاله چهارم فهرست ابن نديم، در گزارش از مسئله شعر و شعراى دوره جاهلى و اسلامى نشان مى دهد كه بازار شعر در ميان عرب رونق داشته است؛ سوق عُكاظ، سندى بر اين واقعيت تاريخى است.3
آنچه سيد حسن صدر، در فصل ششم كتاب تأسيس الشيعه و نيز در الشيعة وفنون الاسلام درباره خلق آثار هنرى در عرصه شعر توسط اديبان و عالمان برجسته شيعه بازگو كرده نيز توجه به شعر را در محيط اسلام و در ميان شيعه برمى نمايد.4
بارى، نگارش كتاب هاى مستقل و مفصل، با عنوان (الشعر والشعراء) از ريشه دار بودن و رواج اين پديده زيباى هنرى حكايت مى كند.5
پس از ظهور اسلام و راه يابى آيات قرآن كريم به محافل ادبى، نگاه به شعر دگرگون شد؛ زيرا در برخى از آيات قرآن و برخى از سخنان پيامبر اسلام، شعر و شاعران مورد نكوهش قرار گرفته بودند:
(والشعراء يتّبعهم الغاوون.)6
(ولان يمتلى جوف الرجل قيحاً خير من ان يمتلى شعراً.)7
تا آن جا كه گروهى از زاهدمسلكان و حتى برخى از خود شاعران، مانند: لبيد، شاعر نامى جاهلى، نسبت به شعر بى رغبتى نشان دادند و گاه با آن مخالفت ورزيدند. البته برخى نيز به استناد استثناى موجود در سوره شعراء و نيز با استناد به ديگر سخنان رسول خدا كه فرموده: (إنّ من الشعر لحكمة)،8 در راه حفظ، رونق و رواج شعر كوشيدند.
به فرموده استاد شهيد مطهرى:
(مسئله شعر را وقتى انسان از نظر اسلام مطالعه مى كند، مسائل عجيبى را مى بيند؛ پيامبر، هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد.)9
به همين دليل، تبيين نظر اسلام درباره شعر كه از شاخه هاى هنرهاى زيبا به شمار مى آيد، به ويژه در جامعه امروز ما سودمند مى نمايد. از اين روى، اين مقاله را در مقوله شعر با نگاهى فقهى در سه بخش گردآورده ايم:
1. اصل مشروعيت شعر به عنوان يك هنر؛
2. شعر از نظرگاه محتوى و مضمون؛
3. شعر با توجه به شرايط و مقتضيات زمان و مكان خاص.
پيش از ورود به بحث، مطالبى را به اختصار پى مى گيريم:
شعر در لغت
شعر، شعور و شعار، در اصل از يك ماده و به معناى درك و شناخت دقيق همراه با فطانت و موشكافى است. جملاتى مانند: (لايشعرون) در قرآن را نيز به (لايفطنون) تفسير كرده اند. براى همين، شاعر به كسى گفته مى شود كه با قدرت خيال پردازانه خود، دقيق ترين مطالب را كه ديگران از فهم و ادراك آن فرو مى مانند، به خوبى درك و موشكافى مى كند و در قالب سخنانى موزون، مخيّل، مقفّى و زيبا به ديگران مى فهماند:
(وسمّي الشاعر لأنّه يفطن لما لايفطن له غيره.)10
عنترة بن شداد عبسى، شاعر جاهلى، در مطلع قصيده معلقه اش مى گويد:
(هَل غادَرَ الشُّعراءُ مِـن مُتَرَدَّم
اَم هل عَرفتَ الدارَ بَعدَ توهّمِ)؛11
آيا شاعران چيزى براى ديگران گذاشته اند كه نگفته باشند؟
شعر در اصطلاح منطق
شعر، از صناعات خمس منطق و از قضاياى تخيّلى است كه نفس را به اذعان و تصديق برنمى انگيزاند، هرچند سبب توليد عشق، رغبت و يا بى ميلى و نفرت مى شود. اين قضاياى خيالى در قالب وزن و قافيه، تأثير نفسانى را بيشتر مى كند و چنانچه با صداى زيبا و موسيقى خوانده شود، تأثيرى سحرگونه از خود به جاى خواهد گذاشت.
بنابراين، ماده شعر، خيال، و هيئت آن، وزن و قافيه، و هدف آن، انفعال و تأثر نفسانى است.12
بوعلى مى گويد:
(إنّ الشعر هو كلام مخيّل، مؤلف من اقوال موزونة متساوية وعند العرب مقفاة)؛13
شعر، سخنى است خيالى و فراهم آمده از كلمات موزون و متساوى كه عرب، قافيه را نيز در آن شرط مى داند.
آن گاه مى نويسد:
(ولانظر للمنطقي في شىء من ذلك الاّ في كونه كلاماً مخيّلاً)14
منطقى، به شعر از آن جهت كه كلام خيالى است، نگاه مى كند.
اما وزن شعر، مربوط به علم موسيقى و علم عَروض، و مقفّى سازى آن، مربوط به علم قافيه شناسى است.
مثال معروف منطقى در اين باره را بنگريد:
(الخمر ياقوتية سيّالة والعسل مُرّ مهوّع)؛
شراب ياقوتى رنگ و گواراست، عسل تلخ و تهوّع آور.
با اين كه مخاطب اين سخن را تصديق نمى كند، اما تحت تأثير قرار مى گيرد و به نوشيدن شراب اشتياق و از خوردن عسل، تنفر پيدا مى كند.
از آن جا كه غرض از شعر، انفعال و تأثر نفسانى مخاطب است، هرچه شعر از جهت خيال سرشار و در ساختار و تكنيك شعرى با وزن و قافيه بهترى باشد، بيشتر تأثير خواهد گذاشت. از اين روى، منطقيان جديد افزون بر جنبه هاى خيال بافانه شعرى، وزن و قافيه را نيز شرط دانسته اند.15
(شاعرى صناعتى است كه شاعر بدان صناعت، اتّساق مقدمات موهمه كند و التئام قياسات منتجه بر آن وجه كه معناى خُرد را بزرگ گرداند و معناى بزرگ را خُرد و نيكو را در خلعت زشت باز نمايد و زشت را در صورت نيكو جلوه دهد:
و به ايهام، قوت هاى غضبانى وشهوانى را برانگيزد
تـا بـدان ايهـام، طبـاع را انقبـاضى و انبسـاطى بُوَد
و امور عظام را در نظام عالم سبب شود.)16
ذوق شعرى
قريحه و ذوق شعرى، موهبتى است كه برابر حكمت الهى در نهاد برخى افراد به وديعت نهاده مى شود و دو عامل مهم درونى به نام احساس لذت از محاكات و علاقه به هنر و زيبايى، باعث شكوفايى و رشد تدريجى آن مى گردد. در فصل سوم از مقاله نهم منطق شفا با عنوان (گزارشى از چگونگى آغاز پيدايش شعر و گونه هاى آن) آمده است:
(إنّ السبب المولد للشعر في قوة الناس شيئان: أحدهما الالتذاذ بالمحاكاة واستعمالها منذ الصبا… وذلك لأنّ النفس تنبسط وتلتّذ بالمحاكاة والسبب الثانى حبّ الناس التأليف المتفق والالحان طبعاً فمن هاتين العلتين تولدت الشعرية وجعلت تنمو يسيراً يسيراً).17
تأثيرگذارى شعر و راز آن
از تعريف شعر روشن شد كه غرض و حكمت وجودى آن تحت تأثير قرار دادن و در اختيار گرفتن عواطف و احساسات مخاطب است. شاعر، با بزرگ نمايى و كوچك سازى، گاهى از كوهى، كاه و گاهى از كاهى، كوه مى سازد؛ در حالى كه مخاطب با معيار عقلى و منطقى سروده هاى وى را تصديق و باور نمى كند، اما احساس او به شدت متأثر و منفعل مى شود. چه بسا نيروى شگرف عاطفى و احساسى شعر، از مردمى افسرده، زبون و روحيه باخته، مردمانى را با اراده و سلحشور سازد و يا خشم و التهاب ملتى را فرو نشاند و به راه نرمش و آرامش فراخواند.
گاهى سرودن چند بيت شعر كه به پند و اندرز پرداخته، چنان تحولى را در درون مخاطب ايجاد مى كند كه ممكن است با ساعت ها نصيحت و موعظه به طور عادى حاصل نشود. شعرهاى عاشقانه كه هيجان هاى روحى را شعله ور مى سازد و ده ها نمونه ديگر، راز تأثيرات مختلف شعر را در عرصه هاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى برمى نمايد كه برخى كتاب ها و نوشته ها بدان پرداخته اند.18
سحرآميز بودن شعر، آن را به ابزارى نيرومند، براى تهييج عواطف و بسيج نيروها، بدل كرده است. پادشاهان، كاهنان، ساحران و حتى پيامبران نيز به نقش تأثيرگذار شعر توجه داشته اند و از آن بهره برده اند.19
(چهار مقاله)، دبير، شاعر، منجّم و طبيب را از نزديكان پادشاهان و رهبران برشمرده و ايشان را جاودانه سازان نام شاهان ياد كرده است.20
راز تأثير شگرف شعر، همان جنبه هاى خيال پردازى شاعر مى نمايد. خيال، بر محاكات، نمايش و تمثيل استوار است. گاه حكايت، نمايش و تمثيل چيزى، جذابيتى بيشتر از جذابيت خود آن چيز را برمى انگيزد.
بنابراين، براى آن كه بفهميم كدام شعر بيشتر نفس را برمى انگيزد، بايد ببينيم كه تخيّل حكايتى و تمثيلى كدام بيشتر است. بوعلى مى نويسد:
(…لكن الناس أطوع للتخيل منهم للتصديق وكثير منهم إذا سمع التصديقات استنكرها وهرب منها وللمحاكاة شىء من التعجيب ليس للصدق لأنّ الصدق المشهور كالمفروغ عنه ولا طراء له)؛21
تأثيرپذيرى مردم از قضاياى تخيلى، بيشتر از قضاياى تصديقى است. بسيارى از آنان وقتى مطلب حقى را مى شنوند، حالت انكار و گريز پيدا مى كنند. محاكات، اعجابى دارد كه هرگز مطلب حق ندارد، چون كه مطلب حق و مشهور طبيعى و عادى است و جالب و جذاب آن چيزى مى نمايد كه حكايتى واقعى و همراه با بعضى خيال پردازى ها باشد.
اصل مشروعيت شعر
مخالفان اصل مشروعيت: به رغم تأثيرهاى شعر و كارآيى آن در عرصه هاى مختلف، و اقبال و روى كرد عمومى به آن، كسانى در اصل مشروعيت شعر ترديد دارند. اكنون مهم ترين دليل هاى آن را برمى شماريم:
1. بناى شعر و شاعرى بر خيال پردازى، اغراق، مبالغه و تخيّلات است و شعر به گونه اى دروغ مى پردازد؛ تا آن جا كه ملاك قوّت و تأثيرگذارى شعر را دروغ و مبالغه آميز بودن آن دانسته اند، يعنى هرچه شعر دروغى و تخيّلى تر باشد، مؤثر و جذّاب تر خواهد بود. براى همين، در وصف شعر گفته اند: (اكذبه اعذبه).
2. قرآن به طور ضمنى، شعر و شاعرى را مذمت كرده و آن را موجب منقصت مى داند:
(والشعراء يتّبعهم الغاوون.)22
بنابراين، وقتى كافران و مشركان به انگيزه تحقير پيامبر و قرآن، آن را شعر و پيامبر را شاعر مى ناميدند، خداوند آن دو را از اين نسبت دور ياد مى كند و با صراحت، شعر و شاعرى را از آنان نفى مى سازد:
(وما علّمناه الشعر وما ينبغى له.)
شعر، در روايات نيز مورد نكوهش قرار گرفته است.
3. با توجه به دورى و اجتناب صحابه از شعر و شاعرى، ترويج فساد و فحشا از طريق شعر، گستاخى برخى شاعرانِ بى تعهد در سرودن شعر عليه قرآن و امثال آن، پديد مى آيد.23
4. توجه بيش از اندازه به شعر و شاعرى و كنار گذاشتن آيات قرآن و احاديث،24 به خدمت گرفتن شاعران توسط حاكمان ظلم و صاحبان زر و زور، كسب معيشت از راه شعر و شاعرى و مانند آن.25
نقد و بررسى دلايل مخالفت با شعر: بررسى گونه هاى مخالفت با شعر، چنين مطلبى را برمى نمايد كه هيچ يك از آنها بر ممنوعيت، حرمت و حتى كراهت شعر در شريعت دلالت نمى كند.
نقد وجه اوّل: جمله مشهور: (احسنه اكذبه) يا (اكذبُه اعذبُه)، در نگاه اوّل، مؤيد مخالفان شعر مى نمايد، اما با اندكى دقت معلوم مى شود كه نه تنها مؤيدى براى آنان نيست كه ماهيت شعر را برمى نمايد.
منطقيان و برخى از فقيهان، اين اشكال را پاسخ گفته اند.26 براى پاسخ به اين اشكال، بايد معناى صدق و كذب و اقسام آن را بيان كرد. شعر، اِخبار و گزارش از واقع نيست تا مطابقت و مخالفت آن با واقع، معيار صدق و كذب قرار گيرد. بلكه حقيقت شعر، متقوّم به خيال پردازى است تا احساس مخاطب را تسخير سازد و در او نفرت و يا علاقه را برانگيزد.
شاعر، بسان نقاش، واقع را حكايت مى كند، امّا ميان آن واقع و آن نمايه آفريده شده، تفاوتى هست كه خود سبب جلب توجه مخاطب مى شود: تفاوت بين عينيت و ذهنيت.
چنان كه در علم اصول، در بيان فرق بين مراد جدى و استعمالى مطرح مى شود، شايد گوينده اى، كلامى را به دروغ و مجاز استعمال كند كه مراد جدّى او نباشد؛ و نيز چنان كه در فرق ميان خبر و انشا گفته مى شود، گاه پرسش گر (مستفهِم) صادق است، اما كاذب هم به شمار مى رود، زيرا استفهام با دلالت التزامى از جهل گزارش مى دهد. براى همين، مدلول التزامى آن كه خبر است، متصف به صدق و كذب مى شود، اما هرگز مدلول مطابقى آن كه انشاء است، متصف به كذب نمى شود.27
در مقوله شعر نيز شاعر بر پايه مبالغه و زياده گويى، محبوب خود را براى مثال به ماه تشبيه مى كند. در اين جا تشبيه كردن محبوب به ماه، صدق و كذب نمى شود بلكه بايد ديد آيا آن محبوب از نظر مراد جدّيِ شاعر، اين همه ستايش را برازنده است، يا خير.
شايد بتوان صدق و كذب در شعر را به حسب مراد استعمالى و جدّى، از جهتى به سخن سكاكى در باب حقيقت و مجاز و استعمال لفظ تشبيه كرد كه معتقد به حقيقت ادعائيه شده است: لفظ اسد براى رجل شجاع در همان معناى موضوع له و حقيقى استعمال شده، منتها بنابر معناى حقيقى ادعايى، نخست مرد شجاع، شير فرض مى شود، آن گاه لفظ اسد براى آن به كار مى رود.
در توجيه جمله معروف (اكذبه اعذبه) مى توان گفت: شاعر با هنر خود نوعى زيباسازى و هنر آفرينى مى كند و اين خود نوعى انشاء و ايجاد است، نه اخبار و گزارش تا متصف به صدق و كذب شود.
بنابراين، به مقتضاى قانون:
(كلما كان الشيء اَبعد من العادة كان أغرب و أظرف وألذّ)؛28
هرچه شعر خيال پردازانه تر باشد تأثيرگذارتر، لذت بخش تر و اعجاب انگيزتر خواهد بود.
معناى جمله مشهور (احسنه اكذبه) يا (اكذبه اعذبه)29 كه درباره شعر گفته اند، ربطى به صدق و كذب مطرح شده در قضاياى خبرى منطق، معانى، بيان، فقه و اصول ندارد تا دروغ شرعى قلمداد شود. اين نكته از نظر تيزبين فقها به دور نمانده است:
(وربما قيل بعدم التحاقه بالكذب مطلقا لأنّ الكاذب يرى الكذب صدقاً ويروّجه وليس غرض الشاعر أن يصدّق في شعره وإنّما هو صناعة كما أنّ التشبيب بغير المعيّن فن ّ للشاعر وغرضه به اظهار الصنعة في هذا الفن لا تحقيق المذكور فلا يخلّ بالعدالة.)30
محقق سبزوارى نيز مطلب فوق را مورد تأييد قرار داده و ملاك كذب فقهى را كه باعث فسق و سقوط عدالت است، در شعر منتفى مى داند.31
شهيد مطهرى نيز مى گويد:
(…والبته اين دروغ هم نيست و شرعاً هم دروغ محسوب نمى شود بلكه هنر است و يك نوع زيباسازى سخن به شمار مى آيد.)32
در ذيل به چند نمونه از شعرهايى كه مصداق جمله (اكذبه اعذبه) هستند، اشاره مى كنيم:
1. ابوطيب متنبى، درباره آثار فراق دوستان گفته است:
(كأنّ العيسَ كانت فوقَ جَفنى
مُنـاخـاتٍ فـلمّا ثُـرنَ سـالا)؛
گويا شتر سفيد رنگ آنان بر روى پلكان چشمم
خوابيده بود پس چون كه آن را حركت دادند اشك چشمم جارى شد.
ييعنى تا محبوبم در كنارم بود گريه نمى كردم، گويا شترش كه در خانه ام خواب بود، مانع از جارى شدن اشكم مى شد و همين كه شتر را حركت دادند و آهنگ رفتن كرد، اشكم جارى شد. پس گويا شتر روى پلك چشمم خوابيده بود و مانع ريزش اشكم مى شد.33
ابوالفتح مى گويد: ظريف تر و زيباتر از اين بيت شعر در سبب گريه (فراق دوست) گفته نشده است. در اين جا لفظ (كأن) سخن را از دروغ مى رهاند.34
گرچه وقتى اين شعر متنبى نزد پادشاه روم خوانده شد و معناى آن را فهميد، با اعجاب تمام تحت تأثير قرار گرفت و گفت: دروغ تر از اين شعر نشنيده ام، آيا هيچ ديده ايد كه شترى بر بالاى پلك چشم كسى بخوابد و او را هلاك نكند؟35
2. محتشم كاشانى در بيان اوج تشنگى خاندان امام حسين(ع) در روز عاشورا مى گويد:
(زان تشنگان هنوز به عيّوق مى رسد
فـريـادِ العـطـش ز بيــابـان كـربـلا)
چه قدر اين مرثيه جذاب، تأثيرگذار و ماندگارست و بارها شنيده شده، اما هنوز از جذابيت خاصى برخوردار است.
حال آيا راستى هنوز هم فرياد العطش تشنگان كربلا به عيّوق، كه يكى از دوردست ترين ستاره ها شناخته مى شود مى رسد؟ اگر كسى به مراد استعمالى محتشم نظر كند، آن را خلاف واقع و دروغ مى داند. ولى بر مبناى مراد جدّى وى، معنى در اوج هنر و زيباسازى است.
3. در شعرهاى حماسى فردوسى آمده است:
(ز سـمّ سـتـوران در آن پـهـن دشـت
زمين شد شش و آسمان گشت هشت)
چه قدر حماسى و غرورانگيز است كه هر شنونده اى را به هيجان مى آورد! بنابراين، به همان اندازه اى كه خيال بافانه مبالغه آميزتر است، زيباتر و دل نشين تر مى نمايد.
به تعبير شهيد مطهرى: هركس اين شعر را بشنود، به وجد مى آيد، هرچند دروغ بودن آن را درمى يابد.
مگر با به هم ريختن چند اسب در محدوده بسيار كم و گرد و خاك كردن سم هاى آنان، آسمان هفت طبقه، هشت تا و زمين هفت طبقه، شش تا مى شود؟ دروغ خيلى بزرگ است، لذا بسيار زيبا مى نمايد.
4. شاعر ديگرى مى گويد:
(يارب چه چشمه اى است محبت كه من از آن
ييك قطره آب خوردم و دريا گريستم
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آن كه در غمت به مدارا گريستم)
لذا اين شعر هم به همان دليل كه خيلى دروغ است، بسيار دل نشين مى نمايد.36
وجه دوم: بررسى معناى شعر در آيات قرآن: شش مورد از آيات، به شعر و شاعرى پرداخته و با صراحت، پيامبر و قرآن را از آن منزّه و دور دانسته است:
1 . سوره يس آيه 69: (وما علّمناه الشعر وما ينبغى له).
2. سوره الانبياء، آيه5: (بل هو شاعر).
3. سوره الصافات، آيه36: (لشاعر مجنون).
4. سوره الطور، آيه30: (ام يقولون شاعر)
5. سوره الحاقة، آيه41: (وما هو بقول شاعر).
6. سوره الشعراء، آيه224: (والشعراء يتبعهم الغاوون).
شعر متقوّم است به خيال بافى و زياده گويى مشتمل بر نوعى مبالغه، دروغ، وزن و قافيه كه قرآن هيچ يك را ندارد، و شاعران نيز علايمى دارند كه پيامبر از همه آنها به دور است.
قرآن نه شعر به شمار مى آيد و نه نثر متعارف بلكه داراى سجع و فصاحت عجيب و منحصر به خود است.37
نفى شعر و شاعرى از پيامبر(ص): با اين كه پيامبر، شعر حق را مى شنيد و آن را مورد تشويق قرار مى داد، (و قد صحَّ أنّه كان يسمع الشعر ويحثّ عليه)،38 اما طبق بيان صريح قرآن كريم او شعر نگفته و نخوانده است و شايسته نيست كه شعر بداند يا بخواند:
(وما علّمناه الشعر وما ينبغى له.)39
پيامبر ذوق و قريحه شعرى نداشته؛ نه آن كه مى توانسته شعر بگويد، ولى به دليل نهى الهى از سرودن آن خوددارى مى كرده است: بديهى مى نمايد كه اين نقص و عيب به شمار نمى آيد بلكه عظمت، قداست و امتياز پيامبر را نشان مى دهد، چنان كه امّى بودن و استاد نداشتن و مكتب نرفتن و يا خط ننوشتن نيز كمال و امتياز پيامبر بوده است.40
علامه طباطبائى مى نويسد: جمله (وما ينبغى له) در مقام منّت گذارى بر پيامبر است كه او را از شعر و شاعرى منزّه كرده و مقام او را بالا برده است.41
در تفسير قمى آمده:
(ولم يقل رسول الله(ص) شعراً قط)؛42
هرگز پيامبر شعر نگفت.
البته در برخى صحاح اهل سنت، اشعارى به پيامبر نسبت داده شده است، براى نمونه:
1. از قول سربازى در ميدان جنگ نقل شد كه وقتى پيامبر پايش به سنگى برخورد كرد و زمين خورد و انگشتش خونى شد، فرمود:
(هَـل اَنتِ الاّ إصبَع رَمَيتِ وفى سبيل الله ما لَقيتِ).43
2. در جريان جنگ حنين از پيامبر چنين نقل شده است:
(أنا النبيّ لاكـذب أنا بن عبدالمطلب).44
علماى شيعه و سنى، در توجيه و نفى اين گونه اشعار از پيامبر(ص) مطالبى را بيان كرده اند:
برخى تلاش كرده اند كه تكنيك و ساختار شعرى او را انكار كنند، لذا گفته اند: اگر حرف (تاء) در مصرع اوّل به سكون و حرف (باء) در مصرع دوم به فتح خوانده شود، فاقد وزن شعرى است و شعر محسوب نمى گردد.
عده اى نيز گفته اند: ممكن است اين كلامِ موزون بدون قصد گفته شده و مصداق شعر نباشد.
گروهى هم گفته اند: احتمال دارد كه شعر از ديگران باشد و پيامبر تمثّل كرده و آن را انشاء نموده است.45
به هر حال، تلاش براى توجيه و به هم ريختن ساختار و تكنيك شعرى به هدف نفى شعر از پيامبر(ص)، نشان مى دهد كه در اصل اين مطلب كه پيامبر شعر نگفته و شايسته نيست شعر بگويد، اجماع است.
علامه طباطبايى با قطعى تلقى كردن اين مطلب، معتقد بوده كه با توجه به بى اعتبارى اين روايت ها ،نيازى به آن همه بحث هاى طولانى نيست.46
آيا پيامبر اشعار ديگران را مى خوانده و بدان تمثل و استناد مى كرده، يا نه؟ از طريق اهل سنت نقل شده كه گاهى پيامبر به اشعار عبدالله بن رواحه و ديگران تمثل مى نموده، اما با پس و پيش كردن كلمات، ساختار شعرى را به هم مى ريخته و هنگامى كه گفته مى شد. شاعر طور ديگرى گفته است، مى فرمود:
(اني لست بشاعر وما ينبغي لي.)47
بنابراين، درست است كه پيامبر هرگز شعرى را نسروده و شاعر نبوده، اما اين مسئله باعث نمى شود كه مطلق شعر را مذموم و شاعران را نكوهش كنيم، زيرا شعر و شاعرى همانند درس خواندگى و خط نوشتن متناسب با شخصيت فوق العاده پيامبر(ص) نبوده، نه آن كه براى ديگران نيز شعر و شاعرى ناشايست باشد.
ائمه(ع) و شعر: پس از آن كه ثابت شد تنها كسى كه با الهام از قرآن كريم، مسلمانان بر نفى شعر از او اجماع كرده اند، پيامبر اسلام است. بايد بگوييم كه نسبت به غير پيامبر، نه دليل و روايت پذيرفتنى وجود دارد و نه آيه نفى شعر شامل آن مى گردد.
بنابراين، اصل انشاء و سرودن شعر از سوى معصومان(ع) كاملاً ممكن است. حال با توجه به اين كه هيچ ترديدى در تمثل زدن آنان به شعر ديگران وجود ندارد، آيا خود نيز شعر مى گفته اند يا نه؟
عطار در اين باره مى گويد:
(از ابوبكر و عمر هم شعر خاست
اشعر از هر دو على مرتضاست
نظم حسّانى و اشعار حسن
هست منقول از حسين و از حسن
شافعى را شعر هم بسيار هست
وز امامان دگر اشعار هست
شعر اگر حكمت بود، طاعت بود
قيمتش هر روز و هر ساعت بود)48
در درستى اسناد تمام شعرهايى كه در ديوان منسوب به امام وجود دارد، نمى توان حكم قطعى كرد، اما نفى قطعيِ هرگونه انشاء و سرودن شعر از على(ع) و ديگر ائمه نيز كار دشوارى است. اگرچه بعضى از علماى بزرگ، برخى اشعار را به طور قطع به امام نسبت داده اند:
(كيف يمكن دفع شعر اميرالمؤمنين عليه السلام وقد شاع في شهرته على حدّ يرتفع فيه الخلاف وانتشر حتى صار مذكوراً مسموعاً من العامة فضلاً عن الخاصه في قوله عليه السلام:
محمد النبى أخـي وصنوي و حمزة سيد الشهداء عمّى)؛
چگونه امكان دارد كسى شعر اميرمؤمنان را انكار كند، در حالى كه شهرت فراگير پيدا كرده است و در آن هيچ اختلافى نيست و عامه و خاصه آن را نقل كرده اند.
آن گاه هفت بيت از شعر هم نقل مى شود.49
بنابراين، نفى اصل شعر سرودن امامان بى دليل است و صدور شعر از آنان نياز به اثبات دارد. حال اگر در بسيارى از سروده هاى منسوب به امام على و فرزندان معصوم او شك كنيم، در تمثل ائمه به اشعار ديگران جاى شبهه نيست؛ اشعارى كه در ميان خطبه هاى اميرمؤمنان ثبت شده؛ اشعارى كه در ضمن خطبه حضرت زهرا(س) در مسجد النبى آمده و بسيارى از شعرهايى كه به ديگر امامان نسبت داده شده، خود شاهدى است كه امامان در جاى خود به اشعار ديگران تمثل مى جسته اند.50
بنابراين، هرچند پيامبر شعر نگفته، اما قطعاً در حضور پيامبر، شاعران مرد و گاهى خوانندگان زن، به طور گروهى، شعر مى خوانده اند، مانند: قصّه دختران بنى النجار. پيامبر نيز گوش مى داده و گاهى هم تشويق و تأييد مى كرده است. ائمه نيز شعر مى سروده اند و مى خوانده اند كه اين همه خود دليل قاطعى است بر اصل مشروعيت شعر؛ چنان كه به تفصيل بيان خواهيم كرد.
وجه سوم و چهارم و نقد آن: هرچند برخى از افراد هرزه سرايى كرده اند، ولكن نمى توان به دليل سوءاستفاده برخى از افراد از شعر، اين هنر را به طور كلى مردود دانست و با آن مخالفت ورزيد، زيرا در اين صورت مى بايست با خيلى از فنون، هنرهاى رايج مخالفت ورزيد بلكه بايد برابر منطق عالى قرآن، ميان انواع شعر و سرايندگان آن تفصيل و تمييز داد؛ شعرهاى نيكو و آموزنده را از شعرهاى زشت و فسادانگيز جدا ساخت. قرآن، شعر شاعران بى تعهد، انحرافى و مبتذل را ممنوع مى داند، اما شعر و شاعران داراى تعهد و رسالت انسانى تربيتى را استثنا مى كند. وقوع خلاف در يك گروه و يا راه يابى دروغ در يك فن را نمى توان ملاك قضاوت در محكوميت كلى آن دانست.
با نزول قرآن و قرائت آيات آن در جامعه، شعر و شاعرى كم رنگ و بازار شاعران كم رونق شد، تا آن جا كه شاعر زبردست و بلند آوازه عصر عرب جاهلى به نام لبيد بن ربيعة ابوعقيل كه شعر او را برگزيده و بر ديوار كعبه آويخته بودند، به نقل از رسول خدا راست ترين سخنى را كه عرف گفته، در شعرى چنين آورده است:
(ألا كل شىء ما خلا الله باطل وكـل نعيـم لا محالـة زايـل)
او، پس از نزول قرآن به اسلام گرويد و به مدينه هجرت كرد و از سرودن شعر منصرف شد و گفت: با وجود آياتى مانند سوره بقره، ديگر شعر جايى ندارد.51 اگر سخن بليغ، فصيح، دل نشين و جذاب اينها باشد، ديگر آن هجويّات عرضه شدنى نيست. براى همين، همواره به جاى شعر قرآن قرائت مى كرد.52
ابن خلدون هم پس از اشاره به جايگاه ممتاز شعر و رونق بازار شاعران در ميان عرب جاهلى و ذكر نام گروهى از شاعران درجه اوّل آن جامعه و روى كرد عمومى مردم به شعر، به افول و غروب اين قطعه مشعشع تاريخ شعر اشاره مى كند و مى نويسد:
(آن گاه عرب با آغاز اسلام به دليل اشتغال به امر دين و نبوّت و وحى يك باره از شعر و شاعرى روى گردان شد و آن چنان عظمت اسلوب و نظم (آهنگ و جذابيت) قرآن، آنان را دچار سراسيمگى و پريشانى كرد كه يك باره در برابر عظمت قرآن لال شدند و زبانشان بند آمده و جرئت اقدام به شعر و نثر را از دست دادند تا آن گاه كه با حقيقت اسلام و قرآن آشنا شدند و مطمئن شدند كه قرآن با اصل شعر مخالفتى ندارد و آن را منع نكرده است و خود پيامبر شعر شاعران را در مناسبت هاى مختلفى مى شنيد و گاهى به آنان پاداش مى داد كه كم كم بار ديگر شاعران جرئت پيدا كردند با احتياط شعر بسرايند.)53
بنابراين، هرگز شعر و شاعرى نتوانست جاى آيات قرآن را بگيرد و مردم را از گرايش به آيات الهى باز دارد.
هم چنين بايد توجه داشت كه برخورد حاكمان و دستگاه جور با هنر شعر، همانند ديگر هنرها و توان مندى ها، طبق منافع و شرايط خاص خودشان بوده است؛ شعرهايى را كه به سودشان بود، مى پذيرفتند و شعرهاى رسواگر را دور مى افكندند. به هر حال، هرچند شاعران تواناى عرب مرعوب و مدهوش فصاحت و بلاغت و شگفتى هاى ادبى قرآن شده و نگران مخالفت قرآن با شعر بودند، هيچ گاه قرآن با شعر (بما هو شعر) مخالفت نكرد و تنها شعر منحط و تخديركننده را كوبيد و شعر با تعهد را از آن استناء كرد.
فقه و اصل مشروعيت شعر: در چندين جاى فقه درباره سرودن و خواندن شعر به اجمال و تفصيل بحث شده است. فقيهان تصريح كرده اند كه اصل شعر، را كلام مخيّل موزون مقفّى است كه بخشى از صناعات خمس منطق به شمار مى رود و با عاطفه و احساس مخاطب ارتباط مستقيم دارد. با قطع نظر از محتوى و مضمون و عوامل خارجى، هنرى مباح و جايز است و هيچ اختلافى در مشروعيت فقهى آن وجود ندارد. علاوه بر آن، صراحت كلام فقها در منحصر كردن شعر مكروه در شش يا هفت54 مورد، كه بيان خواهد شد، دليل جواز (شعر بماهو شعر) است:
وليس في اباحة الشعر خلاف.)55
انسان ها نيز همواره در اوقات و حالات خاصى به ويژه در تنهايى به ترنّم و زمزمه كردن اشعار مورد علاقه خود پرداخته و احساس لذّت مى كنند. براى نمونه: مادران اشعارى را هنگام خواباندن كودكان خود مى خوانند، يا راننده ها هنگام رانندگى، شعرهايى را براى سرگرمى زمزمه مى كنند كه در قديم ساربانان با آوازخوانى اين كار را انجام مى دادند. براى همين، اين واقعيت هاى خارجى و اجتماعى در روايات نيز مورد توجه قرار گرفته است كه در ذيل به نمونه اى از آنها اشاره مى شود:
نوفلى از سكونى و او از امام صادق(ع) روايت كرده كه پيامبر(ص) فرمود:
(زاد المسافر الحُداء والشعر ماكان ليس فيه خناء)؛56
توشه مسافران، آواز و شعرخوانى است، مادامى كه باطلى در آن نباشد.
سند اين روايت مورد اعتماد است57 و امّا از نظر متنى، واژه (خناء) در برخى نسخه ها (حناء)، (جفاء) (هتك حرمت مردم) يا (حنان) (وجد و طرب) آمده است و اگرچه احتمال دارد كه (غناء) نيز باشد، چنان كه از عبارت هاى جواهر الكلام و كفاية الأحكام نيز استفاده مى شود. بنابراين، هركدام از اين واژه ها كه باشد، قيد شعر محسوب مى شود و معنايش اين است: شعر در صورتى كه باطل و مبتذل نباشد، همانند توشه و مركب، مسافر را در پيمودن راه كمك مى كند و هيچ اشكالى ندارد.
بنابراين، نبايد تصور كرد كه اين روايت دليل ممنوعيت اصل شعر است و (حُداء) آوازخوانى در حال سفر از آن استثنا شده بلكه بى اشكال بودن شعرخوانى را بيان مى كند و لذا صاحب وسائل به استناد به اين روايت، شعر را مستحب و از آداب سفر برشمرده است.58
گروهى از فقها، مانند محقق، شهيد و محقق سبزوارى جواز (حُداء) را از حكم حرمت غناء و شعر باطل، مستثنى دانسته اند.59
اما فقهايى مانند صاحب جواهر و شيخ انصارى استثناى آن را مورد اشكال قرار داده و با توجه به اين كه از نظر آنها دليل اباحه و استثناى آن تنها يك روايت مرسل نبوى از طريق اهل سنت است، آن را ضعيف و توجه ناكردنى دانسته اند. از آنچه بيان كرديم، روشن مى شود كه روايت سكونى از طريق شيعه بر جواز حداء و شعر در حال سفر دلالت مى كند و از نظر سند، بى اشكال است. بنابراين، اباحه آن تقويت مى شود و اشكال شيخ و صاحب جواهر بر آن وارد نيست. افزون بر اين كه صاحب جواهر در كتاب شهادات به نظر مشهور متمايل شده است.60
برخى از فقها نيز شعرخوانى را براى به حركت در آوردن كاروان هاى حج و يا تشويق به جنگ و جهاد و آوازخوانى مادران هنگام خواباندن كودك، به حُداء ملحق كرده اند و آن را جايز دانسته اند.61
شعر به لحاظ محتوى
انواع شعر: پس از آن كه ثابت شد هيچ اختلافى در اصل اباحه و جواز شعر بدون توجه به محتوى و شرايط ديگر، ميان فقهاى اسلامى وجود ندارد، به بررسى انواع شعر از ديدگاه فقهى با توجه به مضمون و محتواى آن مى پردازيم:
فقها شعر را از حيث محتوى، پيامد، كاربرد و مانند آن به دو نوع تقسيم كرده اند:
1. شعر حق (مشروع)؛
2. شعر باطل (نامشروع)
نخست، تعريف و حكم نوع دوم را مطرح مى كنيم و سپس به بحث و بررسى قسم اوّل مى پردازيم:
شعر باطل يا ابتذال هنرى: ذوق و استعداد سرودن شعر، از موهبت هاى الهى به انسان است. برخى افراد داراى فطرتى سرشار از اين موهبت اند و با سرودن شعر آن را نمود و بروز مى دهند. وانگهى عده اى از شاعران از اين نعمت الهى سوءاستفاده كرده اند و با گرايش هاى گوناگون به سرودن شعرهاى مبتذل و گمراه كننده روى آورده اند. بنابراين، هرگاه شاعرى در شعر خود از واژه هاى ركيك و زننده استفاده كند، يا شعرى با محتواى باطل و شهوت انگيز بسرايد، از ديدگاه اسلام، مذموم و نكوهيده است و آن شعر نامشروع و باطل به شمار مى رود و درآمد حاصل از آن نيز حرام و عدالت شاعر نيز ساقط مى شود.
مع الأسف، كم نيستند افرادى كه با سرودن شعرهاى مبتذل، علاوه بر انحطاط خود، ديگران را نيز به ابتذال مى كشانند و جامعه را دچار بحران معنوى و انسانى مى سازند. گاهى نيز با حمايت از ظالمان و مشركان و كوبيدن موحدان و اولياى الهى، به فتنه انگيزى و ناامنى جامعه دامن مى زنند. به هر حال، اسلام با هر شعرى كه داراى پيامدهاى منفى و ضد انسانى و اخلاقى باشد، مخالف است و آن را حرام مى داند. در اين باره نيز هيچ اختلافى ميان فقهاى اسلامى وجود ندارد.
در اين جا مناسب است، به چند نمونه از شعرهاى ناروا اشاره كنيم:
1. هجوى: شعرى كه مشتمل بر بدگويى، بيان عيب و نقص ديگران بوده و پيامد آن لكّه دار كردن حيثيت افراد و بى حرمتى آنان است كه قطعاً از گناهان كبيره به شمار مى رود.62
2. تشبيبى: شعرى كه حاوى سخنان شهوت انگيز و مفسده زا بوده و موجب اغواى جوانان و ايجاد عشق هاى مجازى و خيالى مى گردد كه به بى بند و بار كردن و به فحشا كشاندن انسان ها مى انجامد و از نظر اسلام محكوم و مذموم است.
3. مدح و ذم بى مورد: گاهى شاعر براى مدح و ثناى نااهلان و ستمگران يا نكوهيدن صالحان شعرى را مى سرايد كه چنين شعرى باطل و درآمد آن حرام است.
شعر غير باطل (مشروع): فقها، درباره شعر مشروع يا غير باطل آراى مختلفى دارند:
1. كراهت مطلق؛
2. استحباب و گاه وجوب؛
3. تفصيل بين مواردى كه در روايات تصريح به كراهت شده با غير آن
شيخ طوسى به رغم آن كه در اصل مشروعيت با مشهور همراه است، در مكروه بودن شعر به طور كل نظرى ويژه خود دارد.
ايشان، شعر را به طور مطلق مكروه برشمرده و فرموده: از عموم روايات و آيه (الشعراء يتّبعهم الغاوون) استفاده مى شود كه شعر حق به طور مطلق، مكروه است. در كتاب الخلاف نيز به اين مسئله اشاره كرده و مى گويد:
(نحن نحمله على عمومه و لانخصّه إلاّ بالدليل.)63
در بحث شهادات مبسوط هم گفته است:
(الشعر ما لم يكن فيه هجو و لا فحش ولا تشبيب بامرئة لا يعرفها ولاكذب، مباح على كراهية فيه عندنا)؛64
تا زمانى كه شعرى مشتمل بر فحش و هجو و تشبيب و دروغ نباشد، جايز است، اما از نظر ما كراهت دارد.
برخى از اهل سنت نيز شعر را به طور مطلق، مكروه دانسته اند و به وجوهى تمسك كرده اند:
1. ابن مسعود مى گويد:
(الشعر مزامير الشيطان.)
2. سخن مسروق كه پس از تمثل به يك بيت، سكوت كرد و ادامه نداد، وقتى به او گفتند چرا ساكت شدى؟ جواب داد:
(اخاف أن أجدَ في صحيفتي شعراً)؛
مى ترسم در نامه عملم شعرى نوشته شود.
3. روايت ابى امامه كه شعر را قرآن شيطان معرفى كرده است.65
4. بزرگان گفته اند:
(الشعر أعلى درجة الوضيع وأدنى درجه الرفيع)؛
شعرسرايى و شعرخوانى بالاترين درجه فرومايگان و پايين ترين درجه بلند پايگان است.
5. از شافعى نقل شده:
(ولولا الشعرُ بالعلماء يَزرى
لكنتُ اليومَ اشعرَ من لبيد)؛
اگر علماء شعر گفتن را عيب برنمى شمردند و استهزاء نمى كردند
تحقيقاً من امروز از لبيد شاعر معروف عصر جاهلى شاعرتر بودم.66
علاوه بر آن، منقصت و نكوهش شعر از نظر برخى افراد، چنان مسلم و قطعى فرض شده است كه براى كوبيدن مخالفان خود از آن استفاده كرده اند و آنها را متهم به شعر محورى نموده اند. براى نمونه: فردى ناصبى مذهب در توهين و تهمت به مذهب تشيع مى نويسد:
(در ميان فرقه هاى اسلامى، مذهبى واهى تر و مقالتى ركيك تر از مذهب رافضى نيست كه بناى مذهبشان بر شعرك ها و مغازى ها باشد.)67
برخى از متكلمان بزرگ شيعه نيز اين نسبت را توهينى آشكار دانسته و در جواب آن چنين گفته اند:
(امام صادق(ع) فرموده: هنگام روزه دارى شعر نخوانيد، چون موجب نقصان روزه مى گردد؛ اگرچه شعر حقّى باشد. پس معلوم مى شود كه بناى مذهب شيعه بر شعر نيست. پس شعر از ديدگاه شيعه مكروه است.)68
داستان محقق حلى، كه شرايع الاسلام وى فرقان فقه جعفرى شناخته مى شود، مؤيد قول كراهت مطلق شعر است. ايشان مى گويد: در دوران جوانى گاهى شعر مى سرودم و چند بيت از آن را براى پدرم مى فرستادم. پدرم پس از ملاحظه آنها در جواب من نوشت:
(پسرم! اگر در شعرسرايى نيكو پيشرفت كرده اى، در تربيت نفست زيان نموده اى. آيا نمى دانى كه شعر كار كسانى است كه پوشش عفت را كنده و به حرفه اى بودن ملبس شده اند. شاعر ملعون است، اگرچه درست گفته باشد و مورد سرزنش است، اگرچه سخن شگفت انگيز گفته باشد. گمان مى كنم كه شيطان تو را به شعر گفتن فريب داده است.)69
لذا محقق حلى پس از دريافت اين تذكرنامه، شعر و شاعرى را براى هميشه كنار گذاشت.
نقد نظريه شيخ طوسى: دلايلى كه شيخ طوسى براى اثبات كراهت مطلق شعر حق بيان كرده، ناتمام و اعتمادناپذير است، چون نخست آن كه: آيه مذكور، شعر را به دو قسم خوب و بد تقسيم كرده و شعر گمراه كننده را مورد نكوهش قرار داده است. لذا هيچ دلالتى بر كراهت مطلق شعر خوب ندارد؛ دوم آن كه: عموم رواياتى كه بر منقصت شعر و كراهت آن دلالت مى كنند، درباره زياده روى و افراط در شعر و شاعرى است كه باعث روى گردانى يا كم توجهى به قرآن مى شود، نه اين كه هرگونه شعرى را مكروه و مذموم برشمرند.
ادله تأييدكننده قول شيخ طوسى نيز ارزش ندارد و نمى توان بدانها تمسك كرد، زيرا مقصود صاحب كتاب نقض، جوابى بر تهمت زده شده به شيعه است و شعر را به طور كلى مذموم نمى سازد. وجوه اهل سنت هم غير معتبر است. مراد پدر بزرگوار محقق حلى از نهى فرزندش از سرودن شعر نيز چيزى جز توجه دادن بيشتر فرزندش به فقه و پرهيز از مسائل جانبى و سرگرم كننده نبوده است. به هر حال، از سخنان آن فقيه سترگ، كراهيت كلى شعر استفاده نمى شود.
شعر حق يا اعتلاى هنرى
هرگاه پيامد و محتواى شعرى، مبتنى بر حكمت، موعظه، ارشاد، رشد اخلاق، مدح اولياى دين و به طور كلى در خدمت ادب و فرهنگ دينى و اجتماعى باشد، مورد تأييد و تحسين اسلام قرار خواهد گرفت و از ديدگاه فقها شعر مشروع و حق ناميده مى شود كه موجب ثواب اخروى شاعر مى گردد.
بنابراين، چنين شاعران هنرمندى كه موجب پيشرفت اسلام و رشد انسانيت و معنويت مى شوند، همواره مورد تكريم و تأييد اسلام و پيشوايان دين قرار گرفته و مى گيرند، زيرا با استفاده بهينه از هنر خدادادى خويش موجب اعتلاى هنر كهن و زيباى شعر مى گردند.
پيامبر اكرم و امامان معصوم(ع)، اين گونه شعر و شاعران را مورد تشويق و حمايت قرار مى دادند و بعضى از شعرها را به دليل فضيلت و ثواب اخروى، با عبادتى مثل جهاد برابر و گاهى برتر از آن مى دانستند؛ حمايت امامان(ع) از شعرهاى كميت و دعبل، نمونه اى از اين موارد است.
به هر حال، سرودن و خوانش اين نوع شعرها، اجر و ثواب دارد. البته در برخى روايات، انشاء يا انشاد اين شعرها در چند موضع و موقع، مكروه شمرده شده كه اين روايات با روايات ديگرى كه اين نوع شعر را مطلقاً مكروه برنشمرده، تعارض مى كند. بنابراين، در ذيل به چند نمونه از اين دو دسته روايات اشاره مى شود و جمع كردن ميان آنها را بررسى مى كنيم:
بخش اوّل: روايات دلالت كننده بر كراهت داشتن شعر حق؛
1. صاحبان كتب اربعه، در روايتى با سند صحيح از حماد بن عثمان چنين نقل كرده اند:
(قال سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: يُكره رواية الشعر للصائم وللمحرم وفي الحرم و في يوم الجمعه وأن يروى بالليل. قال: قلت: وإن كان شعر حقٍ؟ قال: وان كان شعرَ حقٍّ)؛70
حماد گفت: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: خواندن شعر براى روزه دار، مُحرم، در حرم، روز و شب جمعه، كراهت دارد. گفتم: اگرچه شعر حق باشد؟ فرمود: آرى اگرچه شعر حق باشد.
2. از حماد بن عثمان روايت شده است كه امام صادق(ع) فرمود:
(لايُنشَدُ الشعرُ بالليل ولايُنشدُ في شهر رمضان بليلٍ ولانهارٍ، فقال له اسماعيل: يا ابتاه. فانه فينا قال: وان كان فينا)؛71
شب شعر خوانده نشود، و نيز در ماه رمضان، چه شب و چه روز نخوانند! اسماعيل فرزند امام گفت: پدرم! شعرى كه خوانده مى شود درباره فضايل، مناقب و مصايب ما اهل بيت است؟ فرمود: اگرچه درباره ما باشد.
3. در حديث صحيح از عبدالرحمن بن حجاج از جعفر بن ابراهيم و او از حضرت امام سجاد نقل كرده كه فرمود:
(قال رسول الله(ص): من سمعتموه يُنشِدُ الشعرَ في المسجد [المساجد] فقولوا: فضّ الله فاك. انما نُصبت المساجد للقرآن)؛72
هرگاه شنيديد كه شخصى در مسجدها شعر مى خواند، به او بگوييد: خداوند دهان و دندان هايت را بشكند؛ مسجد جاى قرآن است.
4. در حديث معروف مناهى آمده:
(نهى رسول الله(ص) أن يُنشَدَ الشعرُ في المسجد)؛73
رسول الله از خواندن شعر در مسجد نهى فرمود.
5. زراره از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود:
(مَن انشَدَ بيتَ شعرٍ يوم الجمعة فهو حظّه من ذلك اليوم)؛74
هركس تك بيت شعر روز جمعه بخواند، همان خواهد بود بهره او از اين روز.
6. اسماعيل بن ابى زياد از امام صادق نقل مى كند:
(قال رسول الله(ص): من تمثل ببيتِ شعرٍ من الخنا لم تقبل منه صلاة في ذلك اليوم ومن تمثل بالليل لم تُقبل منه صلاة تلك الليلة.)75
بنابراين، مدلول و معناى اين گونه روايات آن است كه سرودن و خواندن شعر در مسجد، در شب، روز جمعه، در حال احرام و در حال روزه، كراهت دارد ـ هرچند شعر حق و مشتمل بر موعظه، حكمت و فضايل و مدح اهل بيت(ع) باشد. روايت نبوى هم كه فرمود: اگر درون كسى پر از چرك باشد، بهتر است كه پر از شعر باشد، چنان كه بسيارى تصريح كرده اند، دلالت دارد كه زياده روى و افراط در شعرسرايى و شعرخوانى به گونه اى كه قلب و مغز انسان را پر كند و روى كرد به شعر بيشتر از روى كرد به قرآن و معارف و فقه باشد، كراهت دارد.76
بخش دوم: رواياتى كه بر كراهت نداشتن شعر حق دلالت مى كند؛
1. حديث صحيح على بن يقطين
قال: سئلت اباالحسن(ع) عن الكلام في الطواف وانشاد الشعر والضحك في الفريضة أو غير الفريضة أيستقيم ذلك؟
قال لابأس به والشعر ما كان لا بأس به منه)؛77
از امام كاظم(ع) پرسيدم: سخن گفتن، شعر خواندن و خنديدن در حال طوافِ واجب يا مستجب، جايز است؟
فرمود: اشكالى ندارد. و شعرى كه فى حدّ نفسه جايز باشد، مانند شعر حق كه در غير حال طواف جايز است، در حال طواف نيز اشكال ندارد.
در كتاب استبصار، كلمه (مثله) به جاى (منه) ضبط شده و مقصود آن است كه اصل شعر اشكال ندارد، مانند هر كلام ديگرى كه در حال طواف بى اشكال است كه به طريق اولى در مساجد ديگر هم اشكالى ندارد.
نابراين، شعرى كه فى حدّ نفسه اشكال دارد، مانند شعر باطل و نامشروع، در حال طواف نيز اشكال دارد.
2. حديث خلف بن حمّاد:
(قال: قلت للرضا(ع): إن أصحابنا يروون عن آبائك أن الشعر ليلة الجمعة و يوم الجمعه و في شهر رمضان و في الليل مكروه. وقد هممتُ اَن أرثى اباالحسن(ع) وهذا شهر رمضان؟
فقال: إرثِ اباالحسن(ع) في ليالى الجُمع و في شهر رمضان و في الليل وفي ساير الأيّام. فانّ الله عزوجل يكافيك على ذلك)؛78
به امام رضا(ع) عرض كردم: دوستان ما از پدران شما نقل مى كنند كه در شب و روز جمعه و در ماه رمضان و در هر شبى، شعر گفتن كراهت دارد و من بنا دارم كه در رثاى امام كاظم شعر بخوانم و اين زمان ماه رمضان است؟
فرمود: در مرثيه امام كاظم شعر بخوان، چه در شب جمعه، چه در ماه رمضان و چه هر زمان و مكان ديگر كه خداوند تو را بر اين كار پاداش خواهد داد.
3. روايت على بن جعفر از حضرت كاظم(ع):
(سئلته عن الشعر أيصلح أن يُنشَد في المسجد؟ فقال لا بأس)؛79
از امام پرسيدم: آيا شايسته است كه شعر در مسجد خوانده شود؟ فرمود: اشكالى ندارد.
علاوه بر اين، روايات متعددى با سندهاى صحيح وجود دارند كه امامان دين(ع) شاعران را تشويق به سرودن شعر در مدح و فضيلت اهل بيت مى كردند و ثواب سرودن بيت شعر را برابر با يك خانه در بهشت مى دانستند. هم چنين فرموده اند: سرودن شعر در هر زمان و مكانى در مدح و رثاى اهل بيت، مستحب و داراى ثواب است.
سيره و برخورد شخص رسول خدا با شاعران بر روا بودن شعرسرايى و شعرخوانى را در مسجدالحرام بيان مى كند.
شيخ صدوق چنين نقل مى كند: روز فتح مكه، رسول خدا كنار كعبه ايستاده بود كه گروهى از قبيله بكر بن وائل با او ديدار كردند. رسول خدا از آنان جوياى حال قس بن ساعده شد. گفتند: يا رسول الله! وى از دنيا رفته است. رسول خدا بر او ترحم كرد و گفت: او روز قيامت به تنهايى محشور مى شود.
آن گاه فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه چيزى از شعرهاى قس را بداند و حفظ باشد؟
فردى برخاست و ابياتى از او را خواند:
(في الاولين الذاهبين من القرون لنا بصائر.)80
و تا به آخر ابيات خواند و پيامبر گوش مى داد.
هم چنين پيامبر در مسجد به حسّان، شاعر ويژه اش مى فرمود: با شعرهايت دشمنانم را هجو كن.
به هر حال، ترديدى نيست كه در مسجد در حضور پيامبر شعر خوانده مى شد و آن حضرت مخالفت نمى كرد.81 حضرت على(ع) نيز در خطبه هايش تمثّل به شعر مى كرد، در حالى كه بعضى از اين خطبه ها در مسجد برگزار مى شد.
بنابراين، ميان اين دو دسته روايات نسبت به كراهت و عدم كراهت در موارد مذكور نوعى تنافى و ناسازگارى است، اگرچه فقها بحث در مسئله كراهت و مستحب را مورد قاعده تسامح مى دانند و مسئله مهمى نمى بينند.82
وانگهى، رفع اين ناسازگارى و علاج تعارض به هدف فهم مراد و مقصود جدّى و اصلى اولياى دين در مورد هنر كلامى شعر، نيازمند بررسى دقيق و فنى روايات است.
رفع تعارض و بررسى آن: چندين راه حل، براى علاج اختلاف ميان روايات ياد شده، مطرح شده است كه در ذيل به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:
1. منع در روايت حماد و مانند آن كه به كراهت معنى شد، نوعى تقيه محسوب مى شود. لذا جواز در روايت ابن يقطين و مانند آن مقصود جدّى و اصلى ائمه به شمار مى آيد.83
البته با توجه به اين كه مذاهب فقهى اهل سنت شعر را در موارد ياد شده، مكروه مى دانند، حمل بر تقيه بى مورد است.84
2. روايات دلالت كننده بر كراهت را بر سرودن اشعار باطل و بيهوده و روايات دلالت كننده بر جواز و استحباب را بر اشعار حق و مشتمل بر موعظه و مدح اهل بيت(ع) مى شود حمل كرد.85
اين توجيه نيز اشكال دارد، زيرا شعر بد و باطل همواره ممنوع و نامشروع و از محل بحث خارج است، زيرا كلام درباره شعر حق مى نمايد كه در غير اين موارد قطعا مباح و بى اشكال است.
3. كراهت ، مربوط به انشاد و خواندن شعر و جواز بدون كراهت مربوط به انشاء و سرودن شعر است.86
اين احتمال هم ضعيف و خلاف مدلول روايات مى نمايد، زيرا موضوع هر دو دسته از اخبار انشاد و خواندن است: (لايُنشد) و (لابأس به)، نه آن كه انشاء و سرودن شعر، موضوع روايات جواز و انشاد و خواندن شعر موضوع روايات منع باشد.
4. كراهت، درباره اَشعار دنيوى و بيهوده است، اما اشعارى كه مشتمل بر ارشاد، حكمت، مدح اهل بيت يا هجو دشمنان دين باشد، عبادت است و در هر زمان و مكانى پسنديده و ثواب دارد.87
اين نظريه هم كه مورد تأييد بسيارى از فقهاى شيعه است، دو اشكال مهم دارد:
الف: خروج از محل بحث است، زيرا همان طور كه گفته شد، شعر باطل و ناروا همواره مذموم و ممنوع مى نمايد. لذا كلام در شعر پسنديده و حق است؛
ب. همان طور كه خواهيم گفت، شايد استحباب و ثواب داشتن، به دليل هاى خارجى باشد كه با كراهت اصلى منافاتى ندارد.
5. شعر در اصطلاح منطق كه از صناعات خمس به شمار مى آيد و بر كلام خيال بافانه اطلاق مى شود، خواه منظوم و موزون و مقفّى باشد (كه به طور غالب اين گونه است) و يا منثور، در موارد ياد شده، كراهت دارد؛ اگرچه با مضمون و محتواى حق و مشتمل بر موعظه و حكمت و مدح اولياء الهى باشد، حق بودن محتوى و مشتمل بودن بر ثنا و رثاى اهل بيت، در صورتى كه كلام تخيّلى باشد، آن را از ماهيت شعرى به اصطلاح منطق خارج نمى كند.
صحيحه ابن يقطين كه فرمود: (وان كان شعر حقٍ) يا (وان كان فينا) بر همين حقيقت نظر دارد.
بايد توجه داشت كه براى شعر، حقيقت شرعيه به اثبات نرسيده است تا بتوان اطلاق شعر را در روايات همان كلام تخيلى دانست بلكه شواهد فراوانى دلالت مى كند كه شعر در حوزه و محيط اسلامى به معناى كلام موزون و منظوم بوده كه در برابر نثر و كلام بدون وزن و نظم به كار مى رود؛ چنان كه مقصود مخالفان پيامبر نيز در اسناد شعر و شاعرى به وى و به قرآن همان كلمات موزون مسجع و جذّاب است، نه خيال پردازى هاى شاعرانه.
بنابراين، بيان واقعيات با كلام موزون و منظوم كه در آن ذوق شاعرانه و خيال پردازانه به كار نرفته باشد، مانند: ترجمه منظوم قرآن و نهج البلاغه، در هيچ جا كراهت نخواهد داشت، چون از شعر مورد بحث خروج موضوعى و تخصصى دارد.88
نتيجه آن كه: روايات كراهت نظر به شعر به معناى كلام خيال بافانه دارد، هرچند مضمون و محتوى حكمت و موعظه و مدح اهل بيت باشد، و روايات نفى كراهت، نظر به شعر به معناى كلام موزون و منظوم دارد. اما اين تلاش عالمانه نيز با همه دقتى كه دارد، از جهتى مورد اشكال است، چون كه آنچه مشركان به قرآن و پيامبر نسبت مى دادند و خداوند آن را از قرآن و پيامبر نفى مى كرد، شعر و شاعرى به معناى كلام موزون و منظوم نيست؛ خود آنها اهل فن بودند و مى دانستند قرآن به اين معنى شعر نيست بلكه مقصود آنها همان خيال بافى ها بوده، زيرا آنان مطالب قرآن و پيامبر (زنده شدن پس از مرگ و حيات دوباره استخوان هاى پوسيده) را خيال بافى مى دانستند و استبعاد مى كردند و لذا افزون بر شاعريت، او را مجنون و ساحر نيز مى خواندند.89
اما با قطع نظر از اشكالى كه شد، اين سخن مى تواند شاهد جمعى براى رفع اختلاف از روايات باشد و لذا فاضل نراقى آن را پذيرفته است.90
6. بهترين راه حلى كه براى جمع بين اين روايات به نظر مى رسد، اين است كه:
اخبار كراهت را خاص و اخبار نفى بأس را عام بگيريم. در نتيجه، (لابأس) يعنى حرام نيست كه در اين صورت اصل مشروعيت اثبات مى شود. و (لاينشَد) يعنى كراهت دارد.
و روشن شد كه اصل مشروعيت با كراهت قابل فرض است و مشروعيت شعر حق، مستلزم نفى كراهت نيست.
ممكن است برخى كارهاى مباح، مستحب يا واجب در بعضى موارد مكروه باشد؛ براى نمونه: تعليم علوم و خياطى يا داورى و قضاوت كه جزو كارهاى مباح، مستحب و واجب به شمار مى آيند، در مسجد كراهت دارند:
(وينبغى ان تُجنَّب المساجدُ انشادَ الشعر فيها وجلوسَ المعلم للتأديب فيها وجلوس الخياط فيها للخياطة)؛91
شايسته است در مساجد شعرخوانى، تعليم و تربيت كودكان و خياطى انجام نگيرد.
از آن جا كه حكمت وجودى مسجد عبادت كردن است، انجام اعمالى مانند تعليم، قضاوت و غيره در آن كراهت دارد؛ اگرچه اين اعمال به خودى خود ثواب دارند.
(انما نُصبت المساجد للقرآن)؛92
مسجدها براى قرائت و تلاوت قرآن بنا نهاده شده اند.
اما رواياتى كه بر نفى كراهت شعرخوانى و يا حتى استحباب آن در مسجد و در حضور پيامبر و امام دلالت مى كنند، ممكن است، با نظر به شرايط و عوامل خاص بوده باشد.
در هر حال، يكى از راه حل هاى جالب توجه، براى علاج تنافى و تعارض روايات، ملاحظه كردن شرايط و عوامل خاص زمانى و مكانى است.
بنابراين، نتيجه مى گيريم: حكم اوّلى شعرسرايى و شعرخوانى از آن جهت كه كلام تخيلى است، كراهت در مسجد، حال احرام، روزه، شب و روز جمعه و در صورت سرگرمى و حرفه شدن است، و اگرچه مشتمل بر حكمت، موعظه و مدح و ثناى اهل بيت باشد و اگر شرايطى، چون دفاع از اهل بيت و مقابله با هجويات دشمنان ايجاب كند، كراهتش زايل و چه بسا مستحب و يا لازم شود. در پايان، كلام شهيد ثانى را كه تأييد مطلب است، نقل مى كنيم:
(وفي ذلك كلّه نظر. فإنّ وقوعه لاينافي الكراهة والخبر عام وحكمه عليه السلام على من في عصره حكمه على غيرهم وكون كل عبادة لاتكره في المسجد في حيّز المنع فإنّ انفاذ الاحكام واقامة الحدود من افضل العبادات وتعريف الضالة إمّا واجب أو مندوب. وكثير من المكروهات في المسجد يمكن كونها عبادة واجبة او مندوبة على بعض الوجوه مع الاجماع على كراهتها.)93
محقق كركى نيز مى نويسد:
(قلت: لو قيل بجواز انشاد ما كان من الشعر موعظة او مدحاً للنبي والائمة عليهم السلام و مراثي الحسين(ع) أو نحو ذلك لم يبعد لأنّ ذلك كلّه عبادة فلا ينافي الغرض المقصود من المساجد ومازال السلف يفعلون مثل ذلك ولاينكرونه. إلاّ أنّي لاأُعلم بذلك تصريحاً والاقدام على مخالفة الاصحاب مشكل)؛94
اگر كسى معتقد شود كه شعر مشتمل بر موعظه يا مدح پيامبر، ائمه يا رثاى امام حسين(ع) و مانند آن جايز است، حرف دور از واقع نزده است.
چون اين گونه شعرها عبادت به شمار مى آيند كه با هدف و غرض بناى مساجد سازگار است و پيشينيان نيز بدون هيچ گونه انكارى چنين شعرهايى را در مساجد مى خوانده اند، ولى من با صراحت اين مطلب را اعلام نمى كنم، چون اقدام برخلاف اصحاب كار دشوارى است.
شعر به معناى كلام خيال بافانه، هرچند داراى محتواى حق باشد، مادامى كه ضرورت و مرجحى پيدا نشده، شايسته است كه با شرافت و فضيلت زمان و مكان و حال معنوى افراد تزاحم پيدا نكند.
شهيد مطهرى مى گويد:
(وقتى در يك مهمانى شبانه با حضور دوستان اهل ذوق و ادب و شعر كه در خدمت مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى آن عالم ربانى شركت داشتم، بحث مشاعره شد. هركس شعرى ارائه مى داد. ايشان نيز شعرهايى را خواند كه البته عالمانه و به دور از هر مطلب لغوى بود. مى گويد:
خدا مى داند وقتى آمديم بيرون اين آدم به شدت داشت مى لرزيد گفت: من اين قدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم، آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم. مرتب استغفار مى كرد.)
شهيد مطهرى اضافه مى كند:
(اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع مجازات هايى دارند.
هر شب اين مرد اقلاً از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود…. آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود. خدا مجازاتش كرد تا بيدار شد ما را بيدار كرد گفت:
فلانى اثر شعر ديشب بود.)95
انعطاف پذيرى احكام اسلامى، بدون عدول از مواضع و رفع يد از اصول و بدون تعصب و تصلب بر سر قالب ها از ويژگى هاى دستورات اسلامى است.
آرى، اگر شرايطى فراهم آيد كه گفتن شعر حق در شب يا در مسجد لازم باشد، ديگر مرجوحيت و منقصت آن جبران مى شود. لذا به نظر مى رسد كه روايت خلف بن حماد بر همين مطلب دلالت دارد كه امام اصل روايت كراهت را نادرست نخواند، بلكه فرمود: بر ابوالحسن امام كاظم در شب جمعه و ماه رمضان و هر وقت كه خواستى مرثيه سرايى كن (نگران كراهت شعر مباش) خداوند براى اين عمل به تو پاداش مى دهد.96
پى نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج11/219؛ ج79/290.
2. كتاب شفا، منطق، ج4، مقاله نهم.
3. فهرست ابن نديم/244ـ224.
4. تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام/184؛ الشيعه وفنون الاسلام/107.
5. الذريعه، آقا بزرگ تهرانى، ج14/192.
6. سوره شعراء، آيه2.
7. وسائل الشيعه، ج5/83؛ فتح البارى شرح صحيح بخارى، ج10/548.
8. شرح من لايحضره الفقيه، ج13/4و18.
9. حماسه حسينى، ج1/225.
10. مقاييس اللغه، ج3/194؛ والعين، ج1/251؛ مجمع البيان ذيل آيه هاى 9 و152 سوره بقره.
11. شرح المعلقات السبع الزوزنى/107.
12. حاشية شرح شمسيه.
13. فصل اوّل از مقاله نهم منطق شفا، ج4/23ـ22.
14. همان.
15. همان؛ اساس الاقتباس خواجه طوسى كه در واقع شرح و ترجمه منطق شفاء است و منطقيات فارابى، ج1/506 ـ503؛ انتشارات مكتبه آيت الله مرعشى؛ شرح شمسيه و حاشيه آن؛ شرح مطالع/335.
16. چهار مقاله عروضى سمرقندى به تصحيح محمد قزوينى و به كوشش دكتر معين/42.
17. منطق شفاء، ج4/38ـ 37؛ منطق مظفر/465، منشورات مكتبة الصدر تهران.
18. چهار مقاله عروضى سمرقندى كه ده حكايت از تأثيرگذارى هاى شعر را بازگو كرده است.
19. البيان والتبيين جاحظ، ج1/164؛ منطق مظفر/462؛ نقد ادبى دكتر عبدالحسين زرين كوب، ج1/58 ـ 56.
20. چهار مقاله عروضى/18.
21. منطق شفاء، ج4/24.
22. شعراء، آيه 224.
23. دلايل الاعجاز شيخ عبدالقاهر جرجانى/9، تصحيح رشيدرضا.
24. نقد ادبى، ج1/39؛ فتح البارى، ج10/550.
25 . البيان والتبيين، ج1/164 و نقد ادبى، ج1/40.
26 . المنطقيات فارابى، ج1/506، انتشارات مكتبة آيةالله مرعشى، قم؛ منطق مظفر/405؛ مسالك الافهام، ج14/182؛ كفاية الاحكام/281.
27 . منطق مظفر/150ـ149، اوّل بحث قضايا و همان/460، بحث شعر.
28 . البيان والتبيين جاحظ، ج1/65.
29 . اساس الاقتباس خواجه طوسى/594 با تصحيح مدرس رضوى.
30 . مسالك الافهام، كتاب الشفا، ج14/182.
31 . كفاية الاحكام، ج2/751، انتشارات جامعه مدرسين قم.
32 . آشنايى با قرآن، ج1و2/242و243.
33 . ديوان ابى طيّب متنبى، ج3/222.
34 . همان.
35 . خزائن ملا احمد نراقى/212
36 . آشنايى با قرآن، ج1و2/242.
37 . رجوع شود به: كتاب آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج1و2/242؛ وحى و نبوت/103.
38 . مجمع البيان ذيل آيه69 از سوره يس، ج5/38؛ ذكراى شهيد اوّل، ج3/124.
39 . سوره يس، آيه69.
40 . پيامبر امى، شهيد مطهرى.
41 . الميزان، ج13/108.
42 . همان، ج17/117.
43 . فتح البارى شرح صحيح بخارى، ج10/537.
44 . همان، ج8/28.
45 . همان، ج8/31؛ ج10/541؛ مجمع البيان، ذيل آيه69 از سوره يس، ج5/38؛ مغنى ابن قدامه، ج12/44.
46 . الميزان، ج17/117.
47 . مجمع البيان، ذيل آيه69 از سوره يس، ج5/38؛ فتح البارى، ج10/541.
48 . مصيبت نامه عطار نيشابورى/50.
49 . الفصول المختارة من العيون والمحاسن، شيخ مفيد/226، منشورات مكتبة الداورى؛ الغدير، ج2/25 به بعد اين شعر اميرالمؤمنين را به عنوان شعر غدير از 37 نفر از راويان شيعه و سنى نقل كرده و در حقيقت انتساب آن را به امام قطعى تلقى كرده است.
50 . مراجعه شود به: مستدرك سفينةالبحار، ج5/457ـ496.
51 .شرح الحلقات العشر، احمد بن الامين الشنقيطى/56، به نقل از الأغانى اصفهانى.
52 . آشنايى با قرآن، ج1و2/246.
53 . مقدمه ابن خلدون / 581 .
4 . مفتاح الكرامة، ج2/327؛ جواهر الكلام، ج14/120؛ حدائق الناضرة، ج13/164؛ كفاية الفقه، ج2/751 چاپ سنگى.
55 . مغنى ابن قدامه، ج12/44؛ السراج الوهاج فى شرح المنهاج/604 ؛ فتح البارى، ج10/539.
56 . شرح من لايحضره الفقيه، ج4/228؛ بحار، ج76 / 262؛ وسائل الشيعه، ج8، باب 37، ح1 .
57 . مكاسب محرمه، امام خمينى، ج1/230.
58 . وسائل، ج8، باب 37، ح1 .
59 . جواهر الكلام، ج22/50 و ج41/49.
60 . مكاسب محرمه شيخ انصارى از مجموعه تراث، ج14/313.
61 .فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج10/538.
62 .مكاسب محرمه شيخ انصارى، ج2/117.
3 .كتاب الخلاف، ج6/308، مسئله56 از كتاب الشهادات، انتشارات جامعه مدرسين، قم.
64 . المبسوط، ج8/225 و227، الشهادات.
65 .فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج10/540.
66 . تعليقات نقض، ج2/988، اثر زنده ياد محدث ارموى تعليقه شماره 101.
67 . بعض فضائح الروافض، مجهول المؤلف، در سال 506 قمرى منتشر شده است.
68 . كتاب نقض/577، با تحقيق محدث ارموى و تعليقات نقض، ج2/988، تعليقه101.
69 .خاتمه مستدرك الوسائل، حاجى نورى، ج3/472، (چاپ رحلى، ج2/467)؛ اعيان الشيعه، ج5/282؛ سفينة البحار، ج4/452، ماده شعر؛ مقدمه كتاب النهاية ونكتها، ج1/140.
70 . وسائل الشيعه، ج7/121، باب13 از ابواب آداب الصائم، ح1.
71 .همان.
72 . همان، ج3/493، باب14 از ابواب احكام المساجد.
73 . همان.
74 . همان، ج5/84 باب51 از ابواب صلاة الجمعة وآدابها.
75 . همان/83، باب51 از ابواب صلاة الجمعة وآدابها.
76 .مجازات النبوية/111، حديث رقم؛ وسائل الشيعه، ج5/83؛ فتح البارى، ج10/548؛ مغنى ابن قدامه، ج12/48.
77 . وسائل الشيعه، ج9/464 باب54 ابواب الطواف، ح1؛ تهذيب، ج5/127؛ استبصار، ج2/227 و….
78 . وسائل الشيعه، ج10/121 ابواب آداب الصائم.
79 . همان/424 باب104 و105.
80 . الحدائق الناضره، ج13/163ـ164.
81 . مستند الشيعه، ج10/315.
82. الذكرى، ج3/124.
83 . الحدائق الناضره، ج13/164.
84 . فتح البارى، ج10/؛ مغنى ابن قدامه/12.
85 .الحدائق الناضره، ج13/162.
86 . وسائل الشيعه، ج10/469.
87 . الذكرى، ج3/124؛ جامع المقاصد، ج2/151؛ بحارالانوار، ج83/363؛ جواهر الكلام، ج14/120ـ121؛ مصباح الفقيه بحث صلاة الجماعة/708 و….
88 . الوافى، ج11/220.
89 . سوره صافات/15.
90 .مستند الشيعة، ج10/315.
91 .من لايحضره الفقيه، ج1/237، انتشارات جامعه مدرسين قم.
92 . وسائل الشيعة، ج3/493.
93 .روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان، چاپ سنگى/236 و چاپ جديد، ج2/630.
94 . جامع المقاصد، ج2/151.
95 .آزادى معنوى/53.
96 . وسائل الشيعه، ج10/469 باب105، ح8 از ابواب مزار.