لطفا خودتان رو معرفی کنید و بفرمایید تحصیلات ابتدایی را کی و کجا آغاز کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین
بنده ابتدا در مشهد مقدس خدمت اساتید بزرگواری بودم که البته شما آن اساتید را ملاقات نکرده اید مانند جناب ادیب نیشابوری که یکی از ادبای بسیار گرانمایه بودند و در ادبیات مثل و مانند نداشتند یا مرحوم آیت الله میرزا هاشم قزوینی که از اوتاد بودند و عالم مکاشفه داشتند. یک قسمت از درس ها را در مشهد نزد آقای حجت هاشمی خواندیم که الان هم زنده هستند و ایشان از شاگردان آقای ادیب بودند. ما حدود هفت سال در مشهد بودیم و یک مقدار از ادبیات و دروس دیگر را خواندیم و بعد آمدیم قم.
چه سالی وارد قم شدید؟
سال چهل بود که آمدیم قم و در آن جریانات سال 42 که رهبر فقید انقلاب (رضوان الله تعالی علیه) قیام فرمودند و سخنرانی کردند ما قدم به قدم پشت سر ایشان بودیم و از سخنانشان استفاده می کردیم و در تبلیغات آن هم می رفتیم و به مردم می گفتیم آنچه را که ایشان فرموده بودند.
بقیه تحصیلاتمان را که در قم بودیم مرحوم عمادی را به عنوان استاد مطول تعیین کردیم و خدمت ایشان تحصیل کردیم. رسائل و مکاسب را هم خدمت مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بودیم و از ایشان استفاده کردیم.
بعد هم دروس خارج را هم یکی دو سال خدمت مرحوم آیت الله میرزا هاشم آملی (پدر آقایان لاریجانی) بودیم، که ایشان هم از اساتید بسیار نخبه و خوبی بودند. یک قسمت از اصول را هم خدمت مرحوم آقای سلطانی (پدر آقایان طباطبایی) بودیم.
آیا در این سال ها سابقه مدیریت، ریاست و تدریس هم داشته اید؟
در این سال ها که تحصیل می کردیم، منصبی نداشتیم فقط منبر و تبلیغ می رفتیم، بعد از این که انقلاب پیروز شد، مرحوم امام در یک سخنرانی فرمودند که آقایان طلاب در قم نمانند.
ما نیز چون پیرو خط ایشان بودیم در قم نماندیم و رفتیم به شهر خودمان گرگان، آن جا در ارتش مشغول کار شدیم و مسجد بزرگی را هم بنا کردیم.
یک حسینیه و یک خانه عالم هم در کنار آن و یک دبیرستان هم در آن جا تاسیس کردیم. کارهای تبلیغی را از آنجا شروع کردیم.
در آن جا به عنوان عقیدتی سیاسی لشکر 30 گرگان هم مسئولیت داشتیم و یک نماز وحدتی را ما در ارتش برقرار کردیم که این نماز وحدت جمعیتش شاید از نماز جمعه هم بیشتر بود، یعنی طوری بود که مردم دوست داشتند بیایند در پادگان با ارتشی ها آشنا بشوند.
ما چهار رکعت نماز ظهر را که می خواندیم بعدش نیم ساعت صحبت می کردیم و بعد نماز عصر را می خواندیم و مردم می رفتند. آن جا البته یک خاطره بسیار خوبی بود برای ما در آن سال ها.