چرا ائمه با علم به شهادت خود، به استقبال مرگ می رفتند؟

 چرا ائمه با علم به شهادت خود، به استقبال مرگ می رفتند؟

ابتدا لازم است به این نکته توجه کنیم که امام دارای دو علم می باشد: علم غیب و علم عادی.
علم غیب امام
امامان معصوم علیهم السلام بر حسب مقام امامت خویش کامل ترین انسان و مظهر تام اسماء و صفات الهی بوده و به اذن خداوند نسبت به بسیاری از امور که بر مردم مخفی است، علم داشته اند؛ امّا باید توجه نمود که این قسم از علم امام علیه السلام تأثیری در عمل و ارتباطی با تکالیف او ندارد؛ زیرا این علم از قبیل اموری است که قضای الهی به آنها تعلق گرفته، و حتمی الوقوع می باشند و بر این اساس، تکلیفی به چنین علمی تعلق نمی گیرد و همچنین به خواست و اراده امام علیه السلام قابل تغییر نمی باشد؛ به جهت اینکه تکلیف و خواست و اراده در افعال ممکن (چیزی که وقوعش امکان دارد) و با قید امکان تعلق می گیرد؛ مثلاً انسان می تواند امری را که امکان شدن و نشدن دارد، اراده کند و برای خود مقصد و هدف قرار دهد و برای تحقق بخشیدن به آن تلاش کند، امّا اگر فعلی قضاء حتمی است (حادثه ای است که علم و اراده خدا بر آن تعلق گرفته و حتما باید واقع شود و به هیچ عنوان قابل تغییر و تبدیل نیست)، اراده وتکلیف به آن تعلق نمی گیرد؛ زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان کمترین تأثیری در آن (از آن جهت که شدنی است) ندارد و بر این اساس، می توان گفت که علم امام علی علیه السلام و امامان دیگر علیهم السلام به شهادتشان از این قبیل بوده است و چون قضاء حتمی الهی به آن تعلق گرفته، اراده و قصد آنان در آن تأثیری نداشته و همیشه متعلق قضای الهی، و مشیت او مورد رضای امام بوده است؛ چنان که از امام حسین علیه السلام نقل می شود که در روز عاشورا فرمود: «اِلهی رِضا بِقَضائِکَ؛ پروردگارا! به قضای تو راضی هستم.»
علم عادی امام
قسم دوم علم امام، علم عادی است، از آن باب که پیامبر و امام علیه السلام بشری هستند همانند سایر افراد بشر؛ لذا اعمالی که در مسیر زندگی انجام می دهند، مانند اعمال سایر افراد بشر در مجرای اختیار و بر اساس علم عادی است. امام نیز مانند دیگران، خیر و شرّ و نفع و ضرر کارها را از روی علم عادی تشخیص می دهد و آنچه را که شایسته اقدام می بیند، اراده می کند، و در جایی که عوامل و اوضاع و احوال خارجی موافق باشد، به هدف می رسد و در صورت عدم مساعدت شرائط و اسباب، به پیش نمی رود و اینکه امام علیه السلام به اذن الهی به جزئیات حوادث (چنان که شده و خواهد شد) واقف است، تأثیری در این اعمال اختیاری وی ندارد.
توضیح اینکه: از آنجا که پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام از جنس بشر بودند(1) ولذا مانند سایر مردم زندگی می کردند، در اعمال و رفتار مانند یک بشر عادی عمل می نمودند؛ با همین چشم می دیدند، با همین گوش می شنیدند، بر طبق ظواهر و شواهد داوری می کردند، گاهی مشورت می کردند، برای معالجه بیماریها به پزشک و در قیمتها به کارشناسان مراجعه می کردند، مصائب و حوادثی برایشان اتفاق می افتاد، با مشکلات مواجه می شدند، در جنگها شکست می خوردند، زخمی می شدند، مسموم می شدند و... و چون بنا بود مانند مردم عادی زندگی کنند و مانند یک فرد عادی به ارشاد و هدایت بپردازند و مردم نیز با رغبت و اختیار ایمان بیاورند، از علم غیب استفاده نمی کردند؛ لکن اگر موضوع حرام و کار زشتی پیش می آمد که ارتکاب آن (ولو از روی سهو) در نظرها قبیح و زشت بود و به مقام امامت و عصمت لطمه می زد، و یا دانستن یک امری برای اثبات امامت لازم می شد، از پشتوانه های غیبی بهره مند می شدند.(2)
روایات نیز این مطلب را تأیید می کند؛ چنان که حسن بن جهم می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: همانا امیرالمؤمنین علیه السلام قاتل خود را شناخته بود و می دانست که در چه شبی و در چه مکانی کشته می شود، و چون نعره مرغابیها را در خانه شنید، فرمود: «اینها نعره زنانی هستند که نوحه گرانی پشت سر دارند.» و وقتی ام کلثوم به او عرض کرد: کاش امشب در خانه نماز بخوانی و برای نماز جماعت، دیگری را بفرستی، آن حضرت قبول نکرد، و در آن شب بدون اسلحه در رفت و آمد بود، در صورتی که می دانست ابن ملجم او را با شمشیر می کشد و اقدام به چنین کاری جایز نیست. امام رضا علیه السلام فرمود: «آنچه گفتی، درست است، ولی خود آن حضرت اختیار فرمود که در آن شب مقدرات خدای عزوجل اجرا شود.»(3)
مرحوم علامه مجلسی رحمه الله در توضیح این روایت می گوید: کسی که مقدرات خدا و علل و اسباب آنها را نمی داند، می تواند از آنها دوری و اجتناب ورزد و به اجتناب مکلف شود، امّا کسی که به جمیع حوادث و پیشامدها عالم است، چگونه ممکن است او را به اجتناب و دوری از آن مکلف نمود؟ اگر چنین تکلیفی ممکن باشد، لازم می آید که هیچ یک از امامان معصوم علیهم السلام بر حسب مقام امامت خویش کامل ترین انسان و مظهر تام اسماء و صفات الهی بوده و به اذن خداوند نسبت به بسیاری از امور که بر مردم مخفی است، علم داشته اند
مقدرات نسبت به او واقع نشود. پس امامان ما علیهم السلام به جمیع حوادث و بلاهایی که بر آنها واقع می شود، عالم اند و تکلیف هم ندارند که طبق این علم عمل کنند و از آن بلاها اجتناب و دوری کنند؛ چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام منافقین را می شناختند و از عقاید فاسد آنها آگاه بودند، ولی مکلف نبودند که از آنها دوری کنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمایند، یا آنها را بکشند و یا طرد کنند (تا زمانی که موجب قتل و طرد از آنها مشاهده نشود)
همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام با آنکه می دانست در ظاهر بر معاویه پیروز نمی شود و معاویه پس از وی خلافت می کند، ولی از جنگیدن با او کوتاهی نفرمود، بلکه نهایت کوشش را به کار برد. و خود آن حضرت خبر می داد که من کشته می شوم و پس از من، معاویه بر شیعیانم تسلط پیدا می کند.
همچنین امام حسین علیه السلام می دانست که اهل عراق با او پیمان شکنی می کنند و خود او به همراه اولاد و اصحابش کشته می شوند و بارها از این مطلب خبر داده بود، ولی از جانب خداوند مکلف نبود به عراق نرود، و جان خود را حفظ کند.(4)
به عبارت روشن تر، دو نوع قضایا وجود دارد: یکی قضایای حتمی الوقوع و دیگری قضایای غیر حتمی. قضایایی که در مورد شهادت ائمه علیهم السلام مطرح شده است، از قضایای حتمیه است و گریز از این نوع قضایا غیر ممکن است.

منبع مبلغان، بهمن و اسفند 1383، شماره 63 ، صفحه 111

 

آثار نوشتاری

ارسال پیام