چکیده :
از آنجا که موضوع بحث «صراط مستقیم و نقد پلورالیزم دینی» است، این مقاله در آغاز، به بیان نقش دین در ابعاد زندگی مادی، معنوی،فردی واجتماعی انسان پرداخته و سپس نقش دین در ایجاد خودآگاهی و دیگر آگاهی و تأثیر آن در نهادهای دینی را تبیین نموده است. در ادامه، این مسأله که تعدد و اختلاف ادیان، چه نقشی درتأثیر«دین» در رویکردهایمزبور دارد، به بحث گذاشته شده است. پس از بیان غیر قابل انکار بودن تکثر در نژادها، رنگهای مختلف، زبانهای متعدد، فرهنگهای متفاوت، ادیان متنوع، اندیشههای گوناگون، گرایشها، میلها و سلیقههای مغایر، چهار سؤال اساسی در مواجهه با کثرت ادیان و مذاهب مطرح شده است که عبارتند از: 1. ادیان گوناگون چه بهرهای از حقیقت دارند؟ 2. چرا در طول تاریخ، ادیان و مذاهب گوناگونی ظهور کردهاند، نه دین و مذهب واحد؟ 3. امروزه چه دلایل و عللی بشر را به قبول و اظهار بهره مندی پیروان ادیان دیگر از حقیقت، سوق داده است؟ 4. پیروان هر دینی با پیروان ادیان دیگر چگونه باید رفتار کنند؟ مجموعه مباحثی که ذیل کثرت گرایی دینی در جامعه ما مطرح شده است، در واقع پاسخهایی هستند به یکی از چهار سؤال فوق که خالی از خلط و ابهام نیستند. این نوشتار موضعگیریهای گوناگون در مواجهه با مسأله تعدد و تنوع ادیان را تبیین نموده و پس از ذکر دیدگاههای متفاوتی همچون، «طبیعت گرایی»، «وحدت گرایی» و «شمول گرایی» و نیز نقد و بررسی مختصر هر یک از آنها، در ادامه به بیان تفصیلی و نقد و بررسی دیدگاه «کثرتگرایی» و پیشینه تاریخی آن، مبانی، ادله، مدلول، لوازم، آثار و نتایج آن پرداخته است. در این سلسله مقالات، کوشش شده است هرچه بیشتر تبیین گردد که پلورالیسم دینی از منظرهای متعدد نقد و نقضپذیر است. پس از نقد و بررسی دیدگاههای فوق و بیان لوازم و توالی فاسد پلورالیزم، رابطه و زمینهسازی پلورالیزم با «سکولاریزم»، «لیبرالیسم» و «اومانیسم» را طرح و تبیین نموده و در نهایت به طرح و تفسیر «حصرگرایی» و نظریه مختار که گونه خاصی از انحصارگرایی است، پرداخته و ادله و براهین خود را ذکر نموده و شبهات مطرح شده را جواب میگوییم.
نقش دین
در بررسی هر یک از ابعاد زندگی مـادّی و مـعنوی، فـردی و اجتماعی انسان، دین خودنمایی میکند و متخصّصان هر رشتهای از علوم انـسانی ناچار از در نظرگرفتن نقش آن هستند.
درمطالعاتروانشناسی، نقش و ساز و کارِ دین در ساختن روح و روان انسانها و تأثیر گذاردن بر شخصیّت و منش آدمی، مورد تـوجّه قـرار مـیگیرد و آثارِ اعمال و مناسک و باورهای دینی در حیات درونی فرد بررسی میشود.
در بررسی مـسائل اجـتماعی، دین به عنوان یکی از پدیدههای اجتماعیپایدار و مؤثّر جلوه میکند؛ چنانچه در فلسفه سیاسی، نقش نهادهای دینی و تـأثیر آنـها در قـدرت مورد توجّه قرار گرفته است.
بررسیهای تاریخی نشان میدهد که در هنگامه ظهور هـر دیـن جـدید در جامعه، خودآگاهی و دیگر آگاهی دینی افزایش یافته و حتّی موجب پیدایش تعارضها و کشمکشهای گاه طـولانی مـیشود. از ایـنجاست که تفاوت ادیان و تفاوت تأثیر آنها در زندگی پیروانشان، اهمیّت مییابد و مورد توجّه هر انـسان جـستوجوگری قرار میگیرد.
هر چند اصل آگاهیِ از تعدّد و اختلاف ادیان، پیشینهای طولانی دارد و در طی عصرها و نـسلهای گـذشته، عـالمان و روحانیان در اثبات حقانیّتِ دین خود در برابر ادیان دیگر، کتابها نوشته و بحثها کردهاند، امّا در عـصر جـدید بر اثر تحوّلات همه جانبهای که در علم و فلسفه و اخلاق پدید آمده است و نـیز بـه دلیـل گسترش بیش از پیش ارتباطات و انفجار اطّلاعات، مسأله تنوّع ادیان مورد توجّه جدّی قرار گرفته است.
بـیتردید، مـا در جهانی زندگی میکنیم که در ابعاد مختلف، متکثّر است؛ چنانکه نژادها و رنگهای مـختلف زبـانهای مـتعدد فرهنگهای متفاوت ادیان متنوع، اندیشههای گوناگون و حتی گرایشها، میلها و سلیقههای ناهمگون و مانند آن، تجلّیگاه ایـن تـکثّر اسـت، به طوری که کثرت موجود و بالفعلِ ادیان را نمیتوان انکار کرد؛ چنانکه امـروز یـکی از مهمترین دغدغههای فکری مورّخان، فیلسوفان و متکلّمان دین، مسأله تنوّع ادیان است و واژههایی مانند تنوّع، تکثّر و کـثرتگرایی بـه نحو وسیعی در متون دینشناسی به کار میرود.
چهار سؤال اساسی در مواجهه با کثرت ادیان
1. ادیـان گـوناگون چه بهرهای از حقیقت دارند؟
سؤال مزبور، پرسشی مـعرفتشناختی اسـت، سـؤال از حق و باطل و صدق و کذب مدعیات ادیانِ مـختلف اسـت. هر چند روش بحث از تنوع ادیان، از سنخ مسائل درون دینی و کلامی نیست و همان روش عـقلی اسـت که از حوزه فلسفه دین خـارج نـمیشود، اما ایـن سـخن بـدین معنا نیست که از حق و باطل و صـدق و کـذب سخنی به میان نیاید؛ زیرا فیلسوف نیز همچون متکلّم دغدغه حقانیّت دارد. بـا ایـن حال، میتوان نظر دین خاصی را دربـاره سایر ادیان جویا شـد کـه در این صورت، بحث درون دینی مـیشود و تـنها برای پیروان همان دین حجّیت دارد، امّا از حوزه فلسفه خارج است، مگر اینکه بـه صـورت استطرادی مطرح شود.
2. چرا در طول تـاریخ، ادیـان و مـذاهب گوناگونی ظهور کـردهاند، نـه دین و مذهب واحد؟
پرسش فـوق از سـرّ پیدایش کثرت میپرسد، نه از حقّانیّت یا بطلان ادیان؛ هر چند پاسخی که به پرسـش اوّل داده مـیشود میتواند تا حدودی تعیین کننده پاسـخ بـه پرسش دوم نـیز بـاشد. البـته عکس این جریان نـیز صادق است؛ یعنی موضعگیری ما در قبال سؤال دوم میتواند تا حدودی بر سرنوشت سؤال اوّل نـیز تـأثیر گذارد.
در پاسخ به سؤال اوّل کسی که مـعتقد بـه بـهرهمندی هـمه ادیـان از حقیقت میباشد، سـؤال دوم را بـه گونهای پاسخ میدهد که با پاسخ یک شخص انحصارگرا تفاوت دارد.
3. امروزه چه دلایل و عللی بشر را بـه قـبول و اظـهار بهرهمندی پیروان ادیان دیگر از حقیقت، سوق داده است؟
پرسـش مـزبور بـه ایـن مـسأله مـیپردازد که چرا در روزگار ما، عدّهای کثرت حقایق را میپذیرند و در گذشته چنین نبوده است. به عبارت دیگر، چه حادثه و کدام تحوّلی پدید آمده است که امروزه برخی عَلَم کـثرتگرایی دینی و به طور عامتر، کثرت گرایی فرهنگی، را برداشتهاند و از آن دفاع میکنند.
4. پیروان هر دینی با پیروان ادیان دیگر چگونه باید رفتار کنند؟
این پرسش نیز جنبه عملی دارد، نه نظری و به اخلاق باز مـیگردد، نـه معرفتشناسی. اینکه دینداران با اهل ادیان دیگر چگونه معامله کنند؛ آیا باید تسامح ورزند و پیروان ادیان دیگر را تحمّل کنند، یا با آنها بر سر جنگ و نزاع درآیند، به نـحوه سـلوک آدمیان نسبت به یکدیگر مربوط میشود.
منطق دینی در این باره چه میگوید؟ منطق انسانی در این باره چه حکمی دارد؟
مجموعه مباحثی که در ذیل عنوان کـثرتگرایی دیـنی در جامعه ما مطرح شده و مـیشود، در واقـع پاسخهایی هستند به یکی از چهار سؤال فوق که خالی از خلط و ابهام نیستند.(1)
طبیعتگرایی
طبیعتگرایان با تکیه بر اختلافات ادیان، همه آنها را محصول ذهن و زبان و قوای دمـاغی و روحـی بشر دانسته و حکم بـه بـاطل و خیالی و وهمی بودن آنها کردهاند. آنها که در برخورد با هر پدیدهای به دنبال یافتن تبیین طبیعی آن هستند، در برخورد با دین نیز همین رویکرد را دارند.
در برخورد با پدیده ادیان، پارهای نظرهای طـبیعتگرایانه عـرضه شده که به گمان صاحبانشان دین را در هر شکل و صورتی که باشد، به امور دیگر فرو میکاهد و در واقع، دعاوی صدق همه ادیان را ابطال میکند.
طرفداران نظریه جامعهشناختی دین و نظریه روانشناختی دین را بـاید در ایـن طیف قـرار داد.
نظریه جامعهشناختی دین
طرفداران این نظریه، به ویژه امیل دورکیم، در برخورد با واقعیتی به نام دین تلاش میکنند در عـین پذیرش پارهای از کارکردهای دین و نقشی که در جامعه ایفا میکند، عینیّت دعـاوی و مـتعلّقات تـجربه دینی را انکار کنند.
این نظریه مدعی است هنگامی که مردان و زنان این حس دینی را دارند که در مقابل نـیرویی بـرتر ایستادهاند که ورای حیات فردی آنهاست و اراده خود را به عنوان دستور اخلاقی بر آنها اعـمال مـیکند، در واقـع در حضور یک واقعیت فراگیر عظیمتر قرار دارند. امّا این واقعیت، یک موجود فوق طبیعی نـیست، بلکه واقعیت طبیعی جامعه است.
ما انسانها سخت در بند اجتماع و وابسته به آن هستیم. جـامعه و گروه به مثابه یـک واقـعیت عام و فراگیر در مقابل تک تک افراد قرار دارد. قدرت جامعه بسیار عظیم است و توانایی آن را دارد که خواستههای خود را بر فرد تحمیل کند.
جامعه به دلیل وابستگی و تعلّق زیاد افراد به آن، منبع اصلی نـشاط و نیروی حیاتی روح و روان آنهاست جامعه با این ویژگیهایش به صورت خدا نمادین شده است. خداوند فقط طنین و بازتاب جامعه است که صورتهای رفتاری را که به سود آن جامعه است بر اعضای خـود تـحمیل مینماید. هر جامعه متناسب با فرهنگ و اندیشههایش، به خدا و دین خود شکل میدهد، بنابراین، طبیعی است که همپای اختلاف فرهنگها، ادیان نیز اختلاف یابند.
نقد و ارزیابی
این نظریه مشکلاتی دارد که آن را ناپذیرفتنی میکند از جمله:
1ـ بـیشتر بـه فرضیهپردازی بیدلیل شباهت دارد تا نظریه علمی. شواهد، به اندازه کافی پشتیبان این نظریه نیستند.
2ـ این نظریه نمیتواند پارهای از مسائل مهم دین را تبیین کند. به عنوان مثال، نسبت به دستورات فـراگروهی کـه ادیان به پیروان خویش میدهند، قدرتتبیینی خود را از دست میدهد؛ مانند دستوری که میگوید: به غیر همکیشان خود نیز مهربانی کن، نوع بشررادوست داشته باش، از دشمن خویش بگذر، خیرخواه هـمه باش.
نـمیتوان ادعـا کرد که در تمام این دسـتورات مـنافع گـروه ملاحظه شده است. به قول اچ، اچ فارمر اگر خداوند فقط طنین و بازتاب جامعه است، که صورتهای رفتاری خاصی را که به سـود جـامعه اسـت بر اعضای آن، تحمیل مینماید، اصل و منشأ تـکلیفهایی کـه باید به تساوی، همه نوع بشر را شامل گردد، چیست؟(2)
3ـ باتوجه بهاینکهپیامبران معمولاً بنیانگذار قواعد اخلاقیای بودهاند که با قواعد اخـلاقی رایـج در جـامعه آنها در تعارض بوده، نمیتوان گفت که دین از جامعه نشأت مـیگیرد و قواعد اخلاقی آن همان قواعدی است که جامعه برای حفظ و بقای خود و برای ارتقای سطح زندگی و سود اعضای گـروه، آنـها را وضـع کرده است.
4ـ هنگامی که پیامبران با مخالفت جامعه خود رو به رو میشدند، بـه جـای اینکه احساس ضعف و سستی کنند و به گمان حمایت نشدن از سوی گروه از دعوت خود دست بردارند، احـساس اتـّکای بـه منبع قدرت در آنها فزونی مییافت و با قوّت قلب، و جدیّت بیشتر به کـار خـود ادامـه میدادند. به طور قطع، منشأ چنین احساس قدرت، حرارت و نشاط، نمیتواند جامعه باشد.
نظریه روان شناختی دین
فـروید، نـیز مـانند دورکیم باورهای دینی را اوهام و خیالات میدانست، با این تفاوت که آنها را جلوههای کهنترین، قـویترین و پایـدارترین امیال و آرزوهای بشر بر میشمرد. به نظر او دین، نوعی واکنش دفاعی انسان در بـرابر نـیروهای هـایل و ترسناک طبیعت است.
بشر در مقابل نیروهایی چون زلزله، توفان، بیماری و مرگ بسیار بیدفاع مینمود. ایـن نـیروهای ترسناک، اگر صرفا اموری طبیعی، بیجان، ناشنوا و نابینا باشند، انسان نمیتواند از آنها امـان بـطلبد، امـّا اگر برخاسته از موجوداتی جاندار، شنوا و بینا باشند، روزنه امیدی هست که بتوان دل آنها را به دسـت آورد و از شـرّ آنها در امان ماند. در این صورت میتوانیم در مقابل آنها استغاثه کنیم، آنها را سـتایش کـنیم و بـه پیشگاهشان قربانی تقدیم کنیم تا شاید از ما در گذرند و به ما گزندی نرسانند. به این تـرتیب، آیـینهای عـبادی و نیایش شکل میگیرد و به تدریج به دین و شریعت منسجم و جامع الاطرافی تـبدیل میشوند.
ایـن فرافکنی چندان هم بیپایه و بیالگو نیست. ما در کودکی عادت کرده بودیم که در مخاطرات و مشکلات، به پدر مـهربانی پنـاه ببریم که از ما حمایت کند. حال که بزرگ شدهایم میبینیم که آن پدر هـم مـانند ما در مقابل این نیروهای عظیم طبیعی بـیدفاع اسـت، بـه ناچار در جستوجوی پدری قدرتمند و لا یزال در آسمانها میگردیم تـا هـمچون پدر زمینی، از ما حمایت کند. به تدریج تصور خدای پدر در اذهان انسانها شکل میگیرد و آن تـصویر را بـه جهان فرا میافکنند.
فروید همچنین بـه تـبیین روانشناختی احـساسات دیـنی، از قـبیل احساس گناه، احساس بندگی و خشیّت و اجـبار بـه اطاعت، میپردازد و با استفاده از مفاهیمی همچون حسادت ناخودآگاه پسر نسبت به پدر بـه دلیـل حق انحصاری پدر در بهرهگیری جنسی از مادر، ایـن احساسات دینی را توضیح میدهد.
نقد و ارزیابی
1ـ نـظریه فـروید به سرعت مورد انتقاد جـدّی و ویـرانکننده فیلسوفان، روانشناسان و روانکاوان قرار گرفت و نظریه او در باب دین، صرفا فرضیهبافی و خیالپردازی بیدلیل یـا «فـرضیهای بسیار جذّاب اما کاملاً خـیال پردازانـه» نـامیده شد.(3)
2ـ بر فرض درسـتی سـخن فروید، باز هم تـفسیرهای مـابعد الطبیعی و کلامی میتواند کارآمد باشد؛ زیرا یک متکلّم یا فیلسوف دین میتواند بگوید خـداوند از طـریق همان تجربه کودکی و احساس نیاز و تـعلّق و وابـستگی به پدر زمـینی، مـیتواند تـصویر خود را در ذهن انسانها بـه عنوان پدری آسمانی ایجاد کند؛ طبق تعالیم مسیحی، خداوند به فرزندانش در زمین عشق میورزد و آنها مـیتوانند بـه او تکیه کنند و به حمایت او دلگرم و مـطمئن و آسـوده باشند.
بـنابراین، نـظریه روانـشناختی دین، حتی اگـر درسـت هم باشد، نمیتواند تبیین کننده تعدّد و تنوّع ادیان باشد.(4)
وحدتگرایی
وحدتگرایان معتقدند که گوهر ادیان یکی است. هـمه در جـستوجوی حـقیقت غایی واحدی هستند که خود، نامهای مـختلفی بـر آن نـهادهاند. اخـتلاف و گـوناگونیها، تـنها در ظاهر است، باطن همه ادیان دعوت به کمال مطلق است. همه ادیان میخواهند انسان را از خودِ ظاهری، ناپایدار، فانی و گذرا، به حقیقت باطنیِ پایدار، باقی، ثابت و ابدی رهـنمون سازند. همه ادیان میخواهند انسان را به آرامش ابدی و سعادت لایزالی برسانند.
وحدتگرایان، که عمدتا از طرفداران عرفان در ادیان به شمار میروند، اختلافهای ادیان را صرفا اختلافهایی ظاهری میدانند و میگویند: دین حقیقتی دارد و رقیقتی، مـغزی دارد و قـشری، باطنی دارد و ظاهری. اختلافها تنها در پوستهها و ظواهر و رقیقتهاست، نه در مغزها، باطنها و حقیقتها. و پیروان هر دینی مکلّف هستند از ظواهر و قشرها عبور کنند و به باطنها و مغزها راه یابند و اگر چنین شود، همه بـه یـک چیز راه یافتهاند.
بنا به این نظریه، ادیان گوناگون هر یک راهی معتبر و نردبانی استوار به سوی آسمان معنا هستند و پیروان صادقشان را به هدف مـیرسانند و از ایـن دید همه کتابهای دینی یـکی بـیش نیستند و جز یک مقصد ندارند، اگر چه در ظاهر مختلفند.(5)
تاب ار هست جز یک باب نیست صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طُرُق را مَخْلَصَشْ یـک خـانه است این هزاران سـُنبُل از یـک دانه است(6)
گذر از نام و بنگر در صفاتتا صفاتت ره نماید سوی ذات
اختلاف خلق، از نام اوفتادچون به معنی رفت، آرام اوفتاد
چار کس را داد مردی یک درمآن یکی گفت: این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بُد گـفت: لامـن عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بُد و گفت: ای گُزُم(7)من نمیخواهم عنب، خواهم اُزُم
آن یکی رومی بگفت: این قیل راترک کن، خواهم استافیل را
در تنازع، آن نفر جنگی شدندکه ز سرّ نامها غافل بُدند
صاحب سـرّی، عـزیزی، صد زبـانگر بُدی آنجا، بدادی صلحشان.(8)
وحدتگرایان ذاتگرا هستند، بر تجربه دینی تکیه میکنند، اما برای تجربههای دینی گوناگون بـشر، جوهره واحدی را قائلاند. ذاتگرایان معتقدند که میتوان در میان تجربههای عرفانی بـشر، نـقاط اشـتراک و ویژگیهای همگانی خاصی را یافت. از جمله کیفیّت معرفتی، بیان ناپذیری، زودگذر بودن، انفعالی بودن، احساس عالم بالا، احـساس امـر قدسی، حرمتدار و الوهی، احساس اعتلا و....(9)
نقد و ارزیابی
علیرغم تلاشهای ذات گرایان برای وحدتبخشی تجربههای دیـنی، اخـتلافات ادیـان تا اندازهای فاحش است که گمان به وجود هسته مشترک بین ادیان را تضعیف میکند.
آیا امـکان وحدت بخشی به توحید ناب اسلامی و شرک و چند خدایی ادیان رومی و هندی وجـود دارد؟ آیا میتوان پذیرفت کـه در آنـِ واحد هم نظر اسلام نسبت به حضرت مسیح علیهالسلام ، که او را موجودی کاملاً بشری میداند، و هم نظر مسیحیّت قرن چهارم به بعد، که مسیح را فرزند خدا میدانستند و معتقد بوده و هستند که او، خـدا ـ بشر است و العیاذ باللّه خداوند در وجود او تجسّد یافته، و هم نظر یهودیان که عیسی بن مریم را نه آن مسیحای مورد انتظار که او را شخصی بدعتگذار در آیین یهود به شمار میآورند، حق باشد؟!
کجا میتوان کـُشتی گـرفتن خدا با یعقوب علیهالسلام (10)، شراب خوردن نوح علیهالسلام و عریان شدن وی(11) و حامله شدن دختران لوط علیهالسلام از پدر خود که پیامبر الهی بوده(12) را پیام و تجلّی خداوندی شمرد؟
بنابراین، ذات گرایان نمیتوانند طرح خود را با استفاده از تـجربههای دیـنی به اثبات برسانند. در نتیجه، یا باید از ادعای خویشدستبردارند یا استدلال دیگری دست و پا کنند. حداکثر چیزی که ذات گرایان میتوانند اثبات کنند، وجود ساختار مشابهی در میان انسانها و وجود عالم ماورای طـبیعت اسـت، نه وحدت.شمول گرایی
شمول گرایی، سؤال اصلی از تعدّد ادیان را به دو مسأله تبدیل میکند و به هر کدام پاسخ جداگانه میدهد. مسأله اوّل این است که حقیقت کدام است، آیا دینی وجود دارد که حـق مـطلق بـاشد یا نه؟
مسأله دوم این است کـه بـا فـرض وجود دین حقّ مطلق، آیا هیچ راه نجات دیگری خارج از آن دین متصوّر نیست؟
در پاسخ به مسأله اول میگویند: تنها یک دین حق وجود دارد و تـنها یـک دیـن است که میتواند واجد حق مطلق باشد، راه اصـلی رسـتگاری همان دین حق است.
در پاسخ به مسأله دوم میگویند: اگر چه تنها یک دین حق وجود دارد و راه اصلی رستگاری تنها همان دیـن حـق اسـت، ولی پیروان سایر ادیان هم، تحت شرایطی و تا اندازهای میتوانند رسـتگار شوند و نجات یابند؛ زیرا لطف و عنایت خداوند به انحای مختلف در مورد پیروان سایر ادیان نیز تجلّی یافته است.
ترسیمهای مـختلف از ادعـای شـمول گرایان در کلام مسیحی
ادّعای شمول گرایان را به صورتهای مختلف میتوان ترسیم کرد:
1ـ تـنها یـک حق مطلق وجود دارد و سایر ادیان در گمراهیاند، ولی سرانجام در یکی از حوادث زندگی، حقیقت بر رهروان صدیق آن ادیان عـرضه مـیگردد کـه پس از ایمان به آن رستگار خواهند شد؛ هر چند این رستگاری نزدیک به هـنگام مـرگ آنـها باشد.
2ـ یک دین حق مطلق وجود دارد، ولی سایر ادیان، حتی پیروان ادیان غیر وحیانی مانند بـوداییها یـا پیـروان مذهب کنفوسیوس نیز بهرهای از حقیقت دارند و باطل محض نیستند؛ زیرا این ادیان اگر چـه غـیر وحیانیاند، اما با این وجود یک کوشش بشری هستند برای رسیدن به امـر قـدسی و متعالی.
در تـعالیم غیر وحیانی، چون حاصل فطرت خداجو و عقل خداداد بشری هستند، بهرههایی از حقیقت یافت میشود.
بـه جـز پیروان دین حقّ مطلق، پیروان سایر ادیان، به اندازه همان حقایقی که در دیـنشان وجـود دارد بـا دین حق مشترک هستند و از سعادت ابدی بهرهمند میگردند، مشروط بر اینکه این نقاط مشترک بـه انـدازهای باشد که پیروی از آنها، استحقاق نام نجات و رستگاری را پیدا کند.
3ـ ترسیم سوم از شـمول گـرایی مـتعلّق به کارل رینر ((Karl Rahner، 1904 - 1984) متکلّم کاتولیک است. وی معتقد بود که تنها یک دین حق (مسیحیّت) وجـود دارد و راه اصـلی رسـتگاری نیز یک واقعه رستگاری بخشِ خاص است و از هیچ راه دیگری نمیتوان رستگار شـد. در مـسیحیّت تنها راه رستگاری اعتقاد و باور به این مطلب است که، خداوند، عیسی مسیح است که تجسّد یـافت و بـه دنیا آمد، رنج کشید، مصلوب شد، مُرد و از مردگان برخاست، تنها از طریق اوسـت کـه میتوان رستگار شد، اما از آنجا که خـداوند مـایل اسـت همه انسانها نجات یابند و رستگاری فراگیر شـود، عـیسی کفارهای پرداخت و خداوند برکاتِ عملِ رستگاری بخش او را شامل حال همه انسانها کرد. حـتی کـسانی که از عیسی، تجسم، تصلیب، مـرگ و بـرخاستن او از مردگان و سـلطنت او هـیچ نـشنیده باشند، مشمول این لطف و رحمت مـیشوند. خـداوند این امکان را فراهم آورده است تا آنان که پیش از مسیح زیستهاند یا آنـان کـه پس از او بوده و هستند اما او را نشناختهاند، از کفارهای کـه او پرداخت، بهرهمند گردند و بـا خـداوند آشتی کنند و نجات یابند. ریـنر آنـها را مسیحیان بدون عنوانمینامد.(13) مسیحیانشمولگرایی همچون کارل رینر، توانایی معنوی و ژرفای روحانی ادیان دیگر را مـنکر نـیستند، اما آنهارابرای رستگاری نهایی کـافی نـمیدانند؛ زیـرا از دید آنان مـنجی نـهایی مسیح است. آنان اگـر اعـتبار و حقانیتی در ادیان دیگر بیابند، در نهایتآن رامتعلّق مسیح میدانند.بهتعبیر روشنتر،آنان مسیح و نهمسیحیّت، را بالذّات تنها راه نـجات آدمـی میشمرند.(14)
شمول گرایان در تحکیم مدّعای خود بـه انـجیل متمسّک مـیشوند. در «اعـمال رسـولان»، فصل 10، آیه 35 آمده اسـت: «و حقیقتا من چنین درمییابم که خداوند هیچ جانبداریای نشان نمیدهد، بلکه در میان هر قومی هـر کـس که از او بترسد و کار شایسته انجام دهـد، پذیـرفته اوسـت». انـجیل شـناسان برآنند که «اعـمال رسـولان» در بردارنده مضامینی است که بیشتر بوی شمول گرایی از آن برمیآید، در برابر، «نامههای پولس» که بیشتر مـیتواند مـورد تـفاسیر انحصارگرایانه قرار گیرد. ژوستین شهید که ظـاهرا مـعاصر لوقـا بـوده اسـت، ایـن گرایش شمول گرایانه را صریحتر بیان کرده است: «اعتقاد ما آن است که کسانی که میکوشند کارهای نیکی انجام دهند که ما بدان امر شدهایم، با ما در خداوند شـریکند و برابر با اعتقاد سنّتی ما، آنان مشمول لطف خداوند خواهند بود و این اصولاً در مورد همه آدمیان صادق است. مسیح کلمه خداوند است که کل نژاد بشر در آن سهیم هستند و آنان کـه مـطابق با نور خود زندگی میکنند، مسیحیاند، حتی اگر معتقد به خدا نباشند.»
نتیجه سخن ژوستین این است که هر جا حقیقتی باشد، اصولاً در حقانیت مسیحیّت نهفته است. بنابراین، از نظر او حـکمایی مـانند سُقراط و هراکلیت از این نظر مسیحیاند.
شورای واتیکان در اعلامیه خود پیرامون رابطه کلیسا با ادیان غیر مسیحی، چنین میگوید: «کلیسای کاتولیک هیچ امر مقدس و حـقّی را کـه در ادیان دیگر هست، رد نمیکند و بـرای شـیوه زندگی و رفتار، قوانین و نظریات آنان که غالبا شعاعی از نور حق را منعکس میکنند، احترام زیادی قایل است، هر چند تعالیم آنان را با تعالیم خود مـتفاوت مـیبیند.» پیش از این شعار کـلیسا در بـاب ادیان دیگر آن بود که «رستگاری بیرون از کلیسا وجود ندارد»(15) و حتی کاتولیکهای قرون وسطی معتقد بودند تنها، کسی که غسل تعمید لیسایی داشته باشد به بهشت میرود، حتی حضرت موسی علیهالسلام و حـضرت ابـراهیم علیهالسلام هم اهل بهشت نیستند، گر چه مورد احترام کلیسا هستند. منتهی در جایی به اسم «لیمبو» بین بهشت و جهنّم که اذیّت و لذّتی وجود ندارد، معطّل میمانند و در روز قیامت، همه پیامبرانی کـه غـسل تعمید نـدارند و گناهان بزرگ هم مرتکب نشدهاند، توسّط حضرت مسیح علیهالسلام به بهشت برده میشوند.(16)
با صدور اعلامیّه مذکور، مـوضع کلیسا از انحصارگرایی به شمولگرایی تغییر کرد. هانس کونگ این تغییر را تـحوّل از کـلیسا مـحوری به خدا محوری نام نهاده است.
کارل رینر در سال 1964 خطابهای با عنوان «مسیحیّت و ادیان غیر مسیحی» ایراد نـمود کـه شامل چهار نکته اساسی است:
نکته اوّل: «مسیحیّت خود را دین مطلق میداند که برای هـمه آدمـیان فـرستاده شده است و نمیتواند هیچ دین دیگری را در کنار خود با حقی برابر به رسمیّت بشناسد».
این سـخن مبتنی بر این اندیشه است که خداوند به نحو کامل در مسیح تجلّی کـرده است. اما برای ریـنر، ایـن به معنی نفی رستگاریغیر مسیحیان نیست، بلکه معنایش آن است که رستگاری همه جا به دست مسیح تحقق مییابد؛ زیرا او تنها منجی است. از اینرو، رستگاری همه جا مسیحی است؛ زیرا تجسم خـدا در مسیح، معنی و تعریف رستگاری را روشن کرده است. اما از آنجا که اراده خداوند بر رستگاری تمام انسانهاست، در ادیان دیگر نیز عناصر الهیای یافت میشود که از همین لطف عام خداوند نشأت گرفته اسـت،بنابراین«ادیانغیر مـسیحی را میتوان ادیان مشروع دانست.»
نکته دوم: کارل رینر در پاسخ به سؤال رابطه مسیحیّت با ادیان دیگر میگوید: مسیحیّت پیروان ادیان دیگر را غیر مسیحی نمیداند، بلکه آنان را کسانی میداند که میتوانند و بـاید مـسیحیان بینام محسوب شوند.
نکته سوم: آنچه در ادیان دیگر به شکل ناقص، ناپخته و پنهان وجود دارد، در مسیحیّت به شکل کامل و آشکار آمده است. آنچه مسیحیّت آن را به نحو صریح اظهار میکند، در خارج از کـلیسا بـه صورت واقعیتی پنهان حاضر است. در واقع، شمول گرایان مسیحی میکوشند دو ادّعای متغایر را با هم حفظ کنند: از یک سو، برآنند که تنها راه نجات، مسیح است، و از سوی دیگر، میکوشند اراده خداوند بـر هـدایت عـموم خلق را فرو نگذارند. راه حلّی کـه ارائه مـیکنند تـوسّل به تعبیر «مسیحی بینام» است که با آن بتوانند هر دو جنبه را حفظ کنند.
مشکلات دیدگاههای ترسیم شده از شمول گرایی در کلام مسیحی
آنچه تاکنون از شمول گـرایی تـرسیم نـمودیم مواجه با مشکلاتی است که به برخی از آنـها اشـاره میشود:
1ـ مشکل اصلی در دیدگاه شمول گرایی این است که با تکیه بر اصل کلامی تجسد خداوند در مسیح، میکوشد به پرسـش تـنوع ادیـان پاسخ دهد. بنابراین، پیشاپیش مفروض میگیرد که حق کامل و خـالص در مسیح و بالتّبع در مسیحیّت جلوه کرده است و ادعا میکند هر کجا حق یافت شود، مسیحی است و هر کجا مـسیحیّت هـست حـق نیز هست.
2ـ مشکل دیگر شمول گرایی، تفکیک ناصواب بین وحی و دین اسـت. رادیـکالیستهایی چون کارل بارث، وحی و شریعت را در برابر هم قرار دادند. او «شریعت» را تلاش متمردانه و سعی محال و گناهآلود بـشر بـرای شـناخت خدا و حقیقت دانست. نتیجه چنین تفکیک ناصوابی این است که یک دیـن از آن جـهت کـه در بردارنده وحی است، حق محض و کامل محسوب میشود و ادیان دیگر باطل محض و پیروان آنـان از رسـتگاری مـحروماند و یا حداکثر، آنان را به نحوی ناقص و نارس، متضمن حق و پیروانشان را به شکل غیر مـستقیم و اُفـتان و لنگان در مسیر نجات محسوب میکند.
3ـ مشکل دیگر شمول گرایی این است که یک دیـن را مـصون از خـطاهای درک انسانی میداند و ادیان دیگر را، سراسر کوشش خطاآلود میشمارد.
4ـ از نظر مسیحیان شمولگرا، مسلمانانِ صادق و حـقیقتجو کـه فقط به دلیل قصور، نه تقصیر، مسیحی نشدهاند، مسیحیان بینام و نشان تلقّی مـیشوند و از نـظر مـسلمانان شمولگرا، مسیحیانِ صادق و حقیقتجو که فقط به دلیل قصور، نه تقصیر، مسلمان نشدهاند، مسلمانان بـینام و نـشان تلقّی میشوند.
پرسشی که در برابر شمولگرایی مطرح میشود این است که چگونه مـیشود پیـروان ادیـان ناحق (اعم از آنکه آن را باطل بدانیم که تفسیر بعضی از شمولگرایان است و یا ناقص و مخلوط بـه بـاطل کـه نظر پارهای دیگر از آنان است) بتوانند به رستگاری نایل شوند؟ آیا در ایـن صـورت اعتقاد به عقاید دینی باطل و یا ناقص، زمینهساز نیل به رستگاری میشود که غایت دین اسـت؟ آیـا راهی ناحق منتهی به قصد حق میشود؟(17)
5ـ تصویر چهارم از شمولگرایی به این صـورت تـرسیم میشود که: ادیان عالم، به ویژه آنـها کـه زمـانی طولانی ماندهاند و توانستهاند پاسخگوی نیازهای پیروانشان بـاشند، بـیبهره از حقیقت نیستند، امّا این گونه هم نیست که همه آنها به یک انـدازه حـق باشند. از حق مطلق تا بـاطل مـطلق، طیف وسـیعی تـشکیل مـیشود که ادیان مختلف، همه در میانه طـیف قـرار دارند. درباره هیچ یک از ادیان موجود نمیتوان گفت که در یکی از دو سر طـیف قـرار دارند:
آنکه گوید جمله حقند احمقی اسـت وآنکه گوید جمله بـاطل، او شـقی است
این حقیقت دان، نـه حـقند این همه نی به کلّی گمرهانند این رمه
نسبت میان ادیان، نسبت مـیان حـق محض و باطل محض نیست، بـلکه نـسبت مـیان حق بیشتر و حـق کـمتر است. نمیتوانیم بگوییم دیـن «الفـ» حق مطلق است و دین «ی» باطل محض. ادیان هر اندازه که بتوانند گوهر اصـلی و بـنیادین دین را در پیروانشان ایجاد کنند، بهرهمند از حـقیقتاند. هـر دینی کـه بـهتر بـتواند وجود انسانی را متحوّل سـازد و انسان را از خود پرستی و حاکمیّتِ نفس رها سازد و به حق پرستی و حاکمیّت حق تسلیم کند و انـسان را از خـود محوری، به خدامحوری یا به تـعبیر عـامتر بـه حـق مـحوری برساند و هرچه دیـنی کـه از خود گذشتن و به حق رو کردن را به انسان آموزش دهد، موفقتر و با حقیقتتر است. البته، در تفسیر حـقیقت نـیز اخـتلاف نظر وجود دارد، اما آنچه مهم است، پرورشـ روح حـقطلبی در مـیان پیـروان اسـت. بـنابراین، درباره نجات و رستگاری نیز باید گفت: کسانی اهل نجاتاند که هر چه بیشتر از خود رها شوند و به حق تسلیم گردند.
در ترسیم چهارم، یک دین، مثلاً دین اسلام، بـیشترین توانایی را برای آزادسازی انسانها از قید خودپرستی و بندگی نفس و تسلیم ساختن او در برابر حق و ایجاد ملکه حقطلبی، حتی در مواقع ضرر، دارد و پیروان ادیان دیگر نیز به هر اندازهای که از این روحبرخوردارباشند اهلنجات خـواهند بود؛(18) زیـر تعالیم هر پیامبر با تعالیم انبیای دیگر تفاوت ماهوی و تباین بالذّات ندارد، بلکه تفاوت تعالیم انبیا تشکیکی است و همه، مرتبههای مختلف حقیقتاند؛ تمام اعمال و شعایر و اخلاقیات هر دین الهـی مـتوجّه این هدف والاست که انسان را بر گونه خداوند و با اخلاق الهی بسازند.(19)
عقل آدمی این را بر خدای رحمان و رحیم نمیپسندد که تنها جمع انـدکی از هـدایت یافتگان به سعادت برسند و اهـل نـجات باشند و انسانهای بیشماری، بلکه بیشتر انسانها، به شقاوت و عذاب ابدی دچار گردند. نه تنها انسانیّت ما چنین چیزی را روا نمیدارد، بلکه از متون دینی هم چـنین اسـتنباطی نمیشود. از یک سو، تـکلیف مـا لا یطاق عقلاً و شرعا محال و قبیح است و خداوند هیچ گاه از انسانها، تکلیفی بیش از توان آنها نخواسته و نمیخواهد: «لا یکلّف اللّه نفسا الاّ وسعها» (بقره: 286) و از سوی دیگر، انسانها در شرایط بسیار متفاوتی پا به عرصه وجود مـیگذارند و تـربیت میشوند؛ بسیاری از امور از دست آنها خارج است و در محدوده اختیار آنها نمیگنجد. بنابراین، معنا ندارد بگوییم خداوند مهربان آنها را به اموری تکلیف کرده و دینی را از آنها خواسته است که از آن بیخبرند یا تـوان پذیـرش آن را ندارند و از عـمل به آن عاجزند. تکلیف هر انسانی به اندازهای است که علم، قدرت و اختیار او اجازه میدهد. این سه مـفهوم در مسأله تکلیف نقشی اساسی بازی میکنند. شخصی که در سرزمین اسلام و از پدر و مـادری مـسلمان زاده شـده و در شرایط خوبی از تعالی بهرهمند گشته و توانسته با اختیار و آزادی، دین خود را انتخاب و به دستورات آن عمل کند و در مـسیر رشـد و تعالی خویش به درجات عالی انسانی و حتی عرفانی دست یابد، با شخصی کـه در مـهد کـفر و جهالت در محیط دور از تمدن و تربیت و فرهنگ دینی به دنیا آمده است و طبیعتا نتوانسته صراط مستقیم بـندگی حق را بشناسد و در آن گام نهد و اگر هم از دور خبری از آن شنیده آن قدر نبوده که بتواند فـشارهای محیط و تربیت و وراثت را بـشکند، هـیچ گاه از نظر تکلیف دنیوی و پاداش و جزای اخروی برابر نیستند. هر کس در هر دین و آیینی اگر به مقتضای آنچه شناخته و آن را حق میداند عمل کند و با صدق نیّت به دنبال دستیابی به حق و عـمل به مقتضای آن باشد، در واقع به حقیقت دین، که تسلیم باشد، دست یافته است. در یک تعبیر، از «اسلام» نیز چنین تفسیری در روایات به عمل آمده است: «الاسلام هو التسلیم» قرآن نیز بر مـفهوم «اخـلاص» تأکید کرده و سلطه شیطان را بر کسانی دانسته است که از دایره اخلاص خارج شدهاند: «قالَ رَبِّ بِما اَغْوَیْتَنی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الاْرْضِ وَ لأَغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ قالَ هذا صِراطٌ عـَلَیَّ مـُسْتَقیمٌ.» (حجر: 41 ـ 39)
در طول تاریخ، دو عامل اصلی موجب رستگاری بشر بوده است؛ یکی، ایمان به خداو رسول و دیگری، عمل خالصانه و پیروی صادقانه از شریعتهای الهی. کسانی که نه از روی آگاهی و عناد، بلکه از روی عـدم آگـاهی و یا غفلت به شریعتهای آسمانی ایمان نیاوردهاند، اما در انجام اعمال، رضای خدا را در نظر داشتهاند، مأجور و مثاب خواهند بود. در روایات بسیاری که از ائمّه علیهمالسلام رسیده، بر این مطلب تأکید شـده اسـت کـه هر چه بر سر انـسان مـیآید، از آن اسـت که وی در مقابل حق، تعصّب و عناد میورزد و یا دست کم از تحقیق و جستوجو سر باز میزند. اما افرادی که به واسطه قـصور فـهم و ادراک و یـا به علل دیگر، در شرایطی به سر میبرند کـه مـصداق مُنکِر یا مقصِّر در تحقیق و جستوجو به شمار نمیروند، در ردیف منکران و مخالفان نیستند، بلکه از مستضعفین و «مرجون لامر اللّه» به شـمار میروند.(20) بـاید در مـفهوم اسلام توسعه داد تا اینکه به نحوی شامل قاصران از اهل دیـگر ادیان هم بشود، اختلاف بین ادیان را نیز باید به اختلاف در تطبیق، توجیه و تبیین نمود؛ یعنی همه این اشـخاص در مـورد ایـنکه تسلیم حقیقت نهایی باشند اتّفاق نظر دارند، امّا در تشخیص مصداق دچـار اشـتباه شدهاند، که آن نیز با کمی مسامحه قابل چشمپوشی است. مهم این است که شخص، روح و نفس خـویش را چـگونه و بـا چه ملکاتی ساخته باشد. کسی که صدق نیّت داشته باشد و همواره تـسلیم حـق بـاشد، در قیامت نیز به همان صورت محشور میگردد برخلاف کسی که حق ستیز بوده و نـفسانیات بـر او غـلبه داشته است و تسلیم آنچه حق مییافته، نمیشده است، در قیامت نیز همین ملکهاش ظهور مـییابد و آنـجا نیز نمیتواند حق را تحمّل کند.
از آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت که امکان دارد نوعی شـمولگرایی را بـه عـنوان نظریه نجات بخش پذیرفت. بر این اساس، صراط مستقیم یکی بیش نیست و انسانها بـه مـیزان نسبتی که با آن پیدا میکنند و به اندازه بهرهای که از حقیقتِ تسلیمِ حق بـودن دارنـد، در آن صـراط قدم میگذارند، هر چند کسی که به دنبال حق بوده و آن را نیز به درستی شـناخته و بـر اساس آن عمل کرده است، اجر و مقامی مضاعف دارد.(21)
طریق تشخیص دین برتر از بـین ادیان
در ایـنجا مـمکن است اِشکالی مطرح شود به این صورت که: پیروان هر یک از ادیان معتقدند دین بـرتر، دیـن خـود آنهاست، هر چند در ادیان دیگر نیز بهرههایی از حق یافت میشود، در این صـورت چـه باید کرد؟
مسیحیان میگویند: بالاترین تجلّی خداوند در عیسی مسیح است که تجسّد الوهی است، مسلمانان معتقدند کـه حـضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ما را به بالاترین تجلّی الوهی آشنا میکند، یهودیان بر آنـند کـه موسی علیهالسلام بالاترین تجلّی را در کوه سینا دریـافته اسـت، بـوداییان معتقدند که بیشترین میزان تجلّی الوهیّت در بـودا سـاتواهاست، هندوها کریشنا را برترین تجلّی شیوا میدانند و...، با این دعاوی متعارض چه باید کـرد؟ اگـر یکی از این ادیان از سایر ادیـان بـرتر باشد، راه تـشخیص آن کـدام است؟
در ایـن باره راههای متعدّدی پیشنهاد شده اسـت: بـرخی بر آموزههای اخلاقی تکیه میکنند، برخی بر سنّتی که در طول تاریخ فـراهم آمـده، و دستهای دیگر بر آزمون تجربی. هـر چند هیچ یک از ایـن راهـها به تنهایی نمیتواند پاسخگوی مـسأله بـاشد، ولی به نظر میسد راههای عقلانی ـ تاریخی هنوز حجّیّت و اعتبار خود را داشته باشد و بـتواند انـسان را به سرمنزل مقصود برساند.
باید اصـول اعـتقادی هـر دینی را به ارزیـابی عـقلانی کشید و تنها آن بـخش عـقلپذیر را، صحیح و پذیرفتنی دانست. برای مقایسه ادیان و مشخص نمودن صدق و کذب اعتقادات دینی آنها و نـیز تـشخیص نظامهای دینی صادق یا صادقتر، بـاید تـکتک گزارههای اصـولی و کـلیّت نـظامهای اعتقادی را با یکدیگر مـقایسه نماییم.(22)
یت یندل (Yandell, Keith) برای ارزیابی عقلانیِ نظامهای دینی، معیارهایی پیشنهاد میکند که به برخی از آنها اشـاره میشود:
1. گـزارههای بنیادین، یا اصول اعتقادات هر دیـن بـاید بـا یـکدیگر سـازگار باشند.
2. حقایق بنیادین یـک نـظام دینی نباید با دستاوردهای مسجّل علمی یا روانشناختی، تناقض داشته باشند.
3. در صورتی که تنها دلیل عرضه یـک نـظام دیـنی، حلّ معضلی خاص باشد، اگر آن نظام در حـلّ آن مـعضل نـاکام بـماند، دیـگر دلیـلی برای پذیرش آن نظام باقی نخواهد ماند.
4. یک نظام دینی باید قابلیّت تفسیر و تبیین تجربههای غنی و گسترده بشر را داشته باشد.
5. هر نظام دینی باید با پارهای از شهودیات پایه انسانها در زمـینه اخلاق و زیبایی شناسی، همخوان باشد و افراد را به یک زندگی اخلاقی مسؤولانهتر ترغیب نماید.(23)
علاوه بر ارزیابی عقلانی اصول اعتقادی هر دین، باید با بررسیهای تاریخی، میزان صحّت و اعتبار اسناد موجود ادیـان را بـررسی کرد به محکمترین و قابل اعتمادترین آنها تمسّک نمود. به نظر میرسد هیچ دینی به اندازه اسلام از پشتوانه عقلانی تاریخیِ محکمی برخوردار نباشد؛ زیرا هیچ دینی به اندازه اسلام از تـاریخ مـدوّن و مکتوب و بیوقفه برخوردار نیست. لحظه به لحظه تاریخ اسلام ثبت و ضبط شده است، هیچ دین و آیینی، متن مقدّسِ متواتری همچون قرآن در اختیار نـدارد. هـیچ دینی، جز اسلام، معجزه جـاوید نـدارد. هیچ دینی نتوانسته است در مدت زمانی کوتاه، تحوّلی معجزهوار در بخش وسیعی از کره زمین ایجاد کند و از قومی نیمه وحشی، ملّتی دارای تمدّن، فرهنگ و اخلاق بسازد.
··· پینوشتها
1ـ هادی صـادقی، پلورالیـسم (دین، حقیقت، کثرت)، چـاپ اول، مـعاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، ص 15 و 12
2ـ3ـ به نقل از جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، چاپ اول، الهدی، تهران، 1376، ص 79 و 76/ ص 81ـ 85
4ـ هادی صادقی، پیشین، ص 35 و 34
5ـ سیدامیر اکرمی، «نردبانهای آسمان»، کـیان، ش 40، / عـبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم، گفتوگویی درباره پلورالیسم دینی (سروش و محسن کدیور)، چاپ دوم، مؤسسه فرهنگی صراط، تهران، 1377، ص 230
6ـ مثنوی مولوی، دفتر ششم، ابیات 3682 و 3681
7ـ لفظ ترکی به معنی چشم من
8ـ مثنوی مولوی، دفتر دومـ، ابـیات 3688 ـ 3680
9ـ والتر تـرنس استیس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهی، سروش، 1367، ص 132، 131، 35، 34
10ـ11ـ12ـ عهد عتیق (تورات) سفر پیدایش، باب سی و دوم/ باب نـهم/ باب نوزدهم
13ـ پترس مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقیوابراهیم سـلطانی، تـهران، طـرح نو، چاپ اول، 1376، ص 415
14ـ سیدامیراکرمی،نردبانهایآسمان،صراطهای مستقیم، ص 208
15ـ عبدالکریم سروش، پیشین، ص 210، 209، 208
16ـ محمّد لگنهاوزن، «مفهوم نبوّت را خراب نکنید»، کتاب نقد (فصلنامه انـتقادی، فـلسفی، فرهنگی) شماره 4، پاییز 1376، ص 15
17ـ الوین پلنتینجا، دفاعی از انحصارگرایی دینی، ترجمه احمد نراقی / صراطهای مـستقیم، ص 249 و 248
18ـ هـادی صـادقی، پیشین، ص 49 و 48 و 47
19ـ «گفتوگویی درباره پلورالیسم دینی» (سروش و کدیور) در روزنامه سلام به تاریخهای 11/10، 18/10 و 16/11/76، گردآوری شده در «صراطهای مـستقیم»، ص 77
20ـ علی ربانی گلپایگانی، کالبد شکافی پلورالیزم دینی، کتاب نقد، ص 195 و 194
21ـ22ـ هادی صادقی، پلورالیسم، ص 84 و 82/ ص 51 و 50
23ـ پتـرسن مایکل و دیگران، پیشین، ص 422 و 421