کتاب با جوانان در ساحل خوشبختی (قسمت نهم)

کتاب با جوانان در ساحل خوشبختی (قسمت نهم)

فصل چهارم : حرمت ديگران را با خوبيهاى خودت حفظ كن
وقتى كه دنيا مطابق با موازين دينى توسط كارشناسان الهى تفسير و تعريف مى گردد حقيقت آن بطور روشن واضح مى شود در اين صورت براى هر انسان لازم است نسبت به دنيا و خاصيت قطعى و آثار واقعى آن هيچ ترديدى نداشته باشد چون شناخت دنيا از طريق آگاهيهاى كه خداى متعال توسط پيشوايان معصوم عليهم السلام در اختيار همگان قرار داده است يك شناخت حقيقى است بخاطر اينكه خود انبياء و امامان معصوم عليهم السلام در مقام عمل و برخورد با دنيا، همان طرز تفكر را داشتند و با آن بشكل يك ابزار حساس و خطرناك برخورد دقيق انجام مى دادند تا هيچ نوع وابستگى و اعتماد بدنيا و محتوايش در دلها پديد نيآيد بعد از اين تعريف و شناخت ، سزاوار است كه هر عاقلى بيانديشد و دنيا را همانطورى كه هست بشناسد و قبول كند تا اينكه بتواند از دنيا بعنوان يك ابزار و وسيله ترقى و كمال استفاده نمايد و در طول مدت زندگىِ دنيوى ، در جانب ارزشها حركت كرده و از خود زيبائيهانشان دهد اما در چنين موقعيتى كه فرصت زندگى براى همگان پيش آمده است بايد چكار كنيم و از كجا شروع نمائيم تا اينكه بتوانيم به عمده ترين هدف آفرينش خود نائل شويم ؟
آنچه بيشتر از هر چيز براى انسان در اين مدت كوتاه عمر ضرورت دارد خودسازى است يعنى بايد مطابق با الگو و معيارهاى دينى ساختمان شخصيت خويش را بنيانگذارى كنيم چون بهر اندازه در اين زمينه توفيق حاصل شود بهمان مقدار موفقيتها وارد زندگى خواهد شد.
بعنوان مثال : كسى مى خواهد اتومبيل خود را به نحو احسن در مسير جاده هاى پر پيچ و خم ، با رانندگى سالم ، بسوى مقصد هدايت نمايد بايد در مورد فن رانندگى و خصوصيات ماشين آگاهى هاى لازم را كسب كند تا با اطمينان خاطر از آن استفاده كرده و بدون مانع و يا مشكلى به سمت مقصود خويش رهسپار گردد.
زندگى دنيوى هم چون اتومبيل است كه در اختيار انسان قرار گرفته است و بايد ضمن شناخت كامل و دقيق از آن ، اصول استفاده مناسب را هم فرا بگيرد تا اينكه بتواند با بهترين شرائط و با كيفيت مناسب ، بسوى مقصد واقعى خود، حركت نمايد.
انسان بوسيله خودسازى ، معرفت و بصيرتى در خويشتن پيدا مى كند كه او را بسوى ارزشها راهنمائى كرده و از فرصتهاى بعمل آمده بهترين فايده را نصيب وى سازد.
در اين جا لازم است به مهم ترين خواسته انسانى كه همان حب ذات است اشاره كنيم يعنى او خود را دوست مى دارد و تمام تلاشهاى زندگى را در شعاع همين علاقه مندى شروع كرده و بپايان مى رساند در اين حال اگر از كانال خودسازى وارد صحنه بشود خواسته هاى خود را تعديل مى كند تا اينكه گرفتار آثار زيانبار افراط و تفريط، نشود و ثمره اعتدال اين خواهد بود كه خود را درهر شرائطى با ديگران در يك رديف مى داند و هر انديشه ايكه در مورد خود دارد و مى خواهد با كمترين تلاش به آن توفيق پيدا كند براى ديگران ، هم ، همان حقوق را محترم مى شمارد.
يعنى به انسانهاى ديگر، اعم از كوچك يا بزرگ آشنا يا بيگانه هم چون خويشتن ارزش قائل مى شود و راضى نمى شود كه با شكستن و پايمال كردن حقوق آنان ، به آرزوهاى خويش نائل گردد بلكه مى خواهد با ديگران در چنين مواردى هماهنگ شده و امتياز بيشترى را به خود اختصاص ندهد.
در اين صورت او مى تواند ارزشها و زيبائيها را در زندگى بدست آورد چون با تعديل و مهار غرائز توانسته ، واقعيات را بخوبى به بيند و به آن احترام عملى نشان دهد. حضرت على صلوات الله عليه در اين زمينه بفرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) توصيه مى كند.
يا بُنَّى اِجعَل نَفسَكَ مِيزَانا فِيما بَينَكَ و بَينَ غَيرِكَ، فَاءَحبِب لِغَيرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ، و اَكرَهَ لَهُ ما تَكرَهُ لَها، وَلا تَظلِم كَمالا تُحِبُّ اَن تُظلَمَ وَاَحسِن كَما تُحِبُّ اَن يُحسَنَ اِليكَ، وَاءَستَقبِح مِن نَفسِكَ ما تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِكَ وَ اَرضَ مِنَ الناسِ بِما تَرضَاهُ لَهُم مِن نَفسِكَ، وَلاتَقُل مالا تَعلَمُ وَ اِن قَلَّ ما تَعلَمُ وَلا تَقُل ما لا تُحِبُّ اَن يُقالَ لَكَ.... .(83)
پسرم ! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار بده ، پس آنچه را كه براى خود دوست مى دارى براى ديگران هم دوست بدار، و هر چه را براى خود نمى پسندى بر ديگران نيز مپسند، ظلم و ستم نكن ، همانطور كه دوست ندارى بتو ستم بشود، نيكى و محبت كن ، چنانكه مى خواهى ديگران نسبت بتو نيكى كنند.
براى خود هر چيزى را زشت و ناپسند ميدانى همان را براى ديگران نيز قبيح بشمار، بهمان چيز براى مردم راضى باش ، كه براى خودت مى پسندى ،
آنچه نمى دانى مگو، اگر چه دانستنيهايت بسيار كم و اندك است و آن چه را كه دوست ندارى درباره تو، بگويند تو هم در حق ديگران مگو،
نكاتى كه در اين جملات حائز اهميت است :
1 - احترام بديگران ، يعنى هر انسانى بايد نفس خويش را ملاك قضاوت قرار دهد بخاطر اينكه ديگران هم مانند او انسان هستند و در دل خود علاقه و آرزوها دارند چگونه كسى خود را، در نردبان مزيت مى بيند ولى هيچ اعتنائى به هم نوعان خويش ندارد تنها خود را مى بيند و به خواسته هاى خويش مى انديشد آيا اين گونه اعمال و طرز تفكر دليل جهل و نادانى نيست ؟ آيا سزاوار است كه فردى بدون احترام بحقوق ديگران خود را عزيز و محبوب جامعه پندارد؟ در حاليكه بزرگان دين هميشه ابتداء ديگران را مى ديدند و با حفظ حرمت آنان وارد صحنه زندگى مى شدند. بنابراين ما اگر بتوانيم در مورد اين سخنان ارزشمند درست مطالعه كنيم خواهيم ديد كه حضرت بدينوسيله وجدانها را بيدار مى كند تا هر فردى متوجه باشد كه تمام انسانها علاقه هاى مشتركى دارند و نبايد كسى با داشتن علم و دانش و يا امكانان مادى ، هيچ اعتنائى بحقوق قطعى و مسلم ديگران نداشته و خود را ارزشمندتر از آنان نشان دهد چون هر چيزى كه شما بخودتان مى پسندى و يا از هر چيزى كه آن را بخود قبيح ميدانى ديگران هم در اين علاقه با شما شريكند ولى چطور يك فردى با زير پا گذاشتن حقوق ديگران زندگى را در چهار چوپ منافع و خواسته هاى خويش مى بيند؟
آيا اين چنين اخلاق و طرز تفكر دليل بيمارى و كسالت نيست ؟ آيا انسانى كه از جهت روانى سالم است مى تواند بخود اجازه دهد كه تنها بخود بنگرد و تمام ارزشها و يا حقوق ديگران را در استخدام منافع خويش قرار دهد؟
بهر حال يك انسان سالم و آزاد، همانطورى كه بخود احترام قائل است بديگران هم همان حرمت را حفظ مى كند، چون عقل و وجدان اخلاقى اجازه نمى دهد كه با شكستن حريم ديگران و نابودى حقوق آنها، خود را محترم بداريم . و اساسا اين حركت و يا تلاش قابل طرح و پياده نيست بجهت اينكه ما بدينوسيله در نابودى خويشتن گام نهاده ايم ،
سيستيم زندگى و وضع روحى هر انسانى بايد با يك برنامه ريزى دقيق و معقول ، مطابق با اصول كلى تنظيم شود و معناى آن اين است كه تمام انسانها در علاقمندى بزيبائى و نيكى و تنفراز كارهاى زشت و قبيح و و .... با هم شريكند و هر كسى بايد در چهار چوب همين علاقمنديهاى مشترك ، خواسته هاى خود را مطرح نمايد يعنى در همان حاليكه انتظار محبت و نيكى از ديگران دارد بايد ديگران را در رديف منتظران محبت خود ببيند چون آنها هم مثل او به نيكى و محبت علاقمند هستند بنابراين هر عملى را كه براى خويش ‍ زشت و قبيح مى داند بايد ديگران را مانند خود بداند و زشتى ها را به آنها هم زشت بداند.
چرا انسان در مقابل حفظ حرمت و حقوق ديگرانتعلل مى ورزد و نمى خواهد به حقوق قطعى آنان احترام قائل شود ؟
بعد از بررسى هاى لازم روشن مى شود كه شكستن حرمت ديگران و بى اعتنائى بحقوقآنان ، ضمن اينكه شايسته يك زندگى اجتماعى نيست بلكه از بيمارى روحى متجاوزانحكايت دارد همانطورى كه يك بيمار تنها خود را مى نگرد و در اثر شدت كسالت ، حقوقخانواده و يا ديگران را ضايع مى كند بيماران روانى هم در اثر شدت ناراحتىتحمل رعايت حقوق هم نوعان خود را ندارند بلكه با آگاهىكامل به آنها ستم ، روا مى دارند حالا براى روانشناس دينى ، مطالعه در روى بيماران وتشخيص مرض ، لازم است كه با كاوشهاى دقيق روانكاوى ، به موضوع رسيدگى كنند تااينكه علت اين بيمارى و كسالت ذلت بار را پيدا نمايند.
آنچه از مجموع آيات و احاديث استفاده مى شود عمده ترين بلكه تنها عامل ، اين ظلم و تعدى بحقوق ديگران ، بيمارى عُجب و خودپسندى است انسانى كه به مرض خودپسندى و خود بزرگ بينى مبتلا شود نمى تواند رعايت حال و حقوق ديگران را تحمل نمايد چون تنها بخودش توجه دارد و حتى گاهى ميكروبهاى اين بيمارى آن چنان رشد مى كند كه او خدا را هم نمى بيند و بحقوق او هم ستم روا مى دارد و با شيوه هائى مانند از خود راضى شدن ، و يا اعمال عبادى خود را بزرگ جلوه دادن ، و يا در مقام مقايسه ، امتيازهاى توهمى و پندارى را بخويشتن تعيين نمودن ، موجبات آلوده گى به بيمارى عُجب و خودپسندى را در روح و روان انسان پديد مى آورد وقتى كه ويروسهاى ضعيف اين بيمارى مانند از خود راضى بودن و و ..... بتدريج تقويت گرديد بيك كسالت بزرگى ، چون برترى طلبى و يا خود بزرگ بينى در روح او تبديل مى شود در نتيجه مانع بزرگى بين انسان و تكاليف و وظائفش خواهد شد و نمى گذارد به هم نوعان يا موجودات ديگر احترام قائل شود و حقوق آنها را در هر شرائطى مراعات نمايد.
وقتى كه در مورد اين بيمارى از كارشناس الهى ، يعنى حضرت على صلوات الله عليه سؤ ال مى شود مى فرمايد:
وَاصلُ الاِعجابِ مِن حُبِّ الاِنسان لِنَفسِهِ.... (84) ريشه بيمارى خطرناك خودپسندى در انسان ، از دوست داشتن نفس خويش است و در حديث ديگرى مى فرمايد: انسان اگر به حب نفس مبتلا شود از ديدن معايب خود كور و از شنيدن آنها كر مى گردد، و هميشه گرفتار وسوسه هاى شيطانى خواهد بود.
قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
.... وَ زَيِّنَ لَهُمُ الشَّيطانُ اَعمالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيلِ فَهُم لايَهتَدُونَ .(85)
شيطان اعمال فاسد و زشت آنان را در ذهنشان زينت مى دهد و آنها از راه حق باز مى دارد پس اين گروه از [انسانها] هدايت پيدا نمى كنند.
حضرت على ((صلوات الله عليه )) در ضمن وصيت خويش مى فرمايد:
و اَعلَم اَنَّ الاِعجابَ ضِدُّالصَّوابِ و آفَةُ الا لبابِ ... .(86)
اى فرزندم بدان كه عجب و خودپسندى ، ضد صواب و يك حركت نادرستى است [و بزرگترين ] آفت و نابود كننده عقل و خرد است ، كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش ، و حاصل رنج و زحمتهاى خود را در راه خدا انفاق كن ، و براى ديگران [وراث ] اندوخته مكن ، آن گاه كه به راه راست هدايت يافتى ، در برابر پروردگارت سخت خضوع و خشوع كن ،
بنابراين رشد و كمال در پيشگاه الهى نبايد وسيله خود بزرگ بينى باشد بلكه بهر اندازه مقام بندگى را دريافت كرديم بايد در مقابل پروردگار متواضع باشيم تا از اين بيمارى كشنده اى كه در طول تاريخ قربانيهاى بسيار گرفته است نجات پيدا كنيم حتى خود شيطان هم بعد از شش هزار سال عبادت خدا در اثر حب نفس ،، به اين بيمارى گرفتار شد و براى هميشه مورد لعن خدا واقع گرديد.
نكاتى كه در اينجا مطرح است عبارتند:
1 - معيار و الگوى احترام به شخصيت انسان ،
2 - عُجب و خودبينى يك بيمارى روحى است ،
3 - موفقيتها نيازمند تشكر و قدردانى است ،
نكته اول : انسان هميشه براى خويش امتياز بزرگى قائل است و آن را به قدرى توسعه مى دهد كه توان تحمل آن ، غير قابل تصور مى باشد چون تكاليف و وظائف انسان از ناحيه خداوند به اندازه توان و قدرت او معين مى شود زيرا تكليف اگر بالاتر از قدرت و ظرفيت او باشد امرى باطل و محال خواهد بود و خالق متعال بشر را به اندازه مقدوراتش مكلف ساخته است و انسانها بايد در وضع قوانين و يا پياده كردن برنامه هايشان ، و يا در جهت تربيت و پرورش همنوعان خود، از اين الگو و معيار خالق متعال ، استفاده نمايند. ممكن است عده اى مدعى شوند: كه برنامه هايشان به اندازه مقدورات انسانهاست و به همين جهت آنها را براى رعايت حريم شخصيت خودشان در تمام زمينه هاى زندگى مؤ ظف مى دانند و انتظار دارند كه ديگران بايد بدون تعلل ، به وظائف خودشان پاى بند باشند.
7 - ولى چرا خودشان قدرت اجراى اين برنامه ها را در حق ديگران ندارند.
چگونه علاقه هايمان را تعديل كنيم ؟
هر انسانى بايد در هنگام انتظار از ديگرى ، خود را در جاى او ببيند و سپس امتيازات پندارى و توهمى خود را به ذهن آورد، اينجاست كه انتظارش تعديل مى يابد و سخنانش را به اندازه قدرت و توان خود، مطرح مى سازد:
براى اينكه القاب و يا عناوين ديگرى مانند: دكتر، مهندس ، عالم ، رئيس و و .... بايد از انسان جدا شود چون انسانها از هر جهت مانند هم هستند در علاقمند بودن به خوبيها و نيكيها و نفرت داشتن از بدى و زشتيها وناراحت شدن از توهين و جسارت و ظلم و و ... هيچ تفاوتى از يكديگر ندارند يعنى هركس خودش را و شخصيتش را دوست مى دارد و مى خواهد ديگران وى را مورد احترام قرار دهند بنابراين توهين و ظلم و بدى و و .... براى همگان ناراحت كننده است محبت و احسان و احترام و امثال اينها پيش هر كسى خوشحال كننده است ، بعنوان مثال :
اگر سنگى را پرتاب كنيم و به انسانى اصابت كند در اينحال درد شديدى در وجود وى ايجاد مى شود و او را به مقابله با آن عمل وادار مى سازد، آيا اين سنگ در ايجاد ناراحتى بين انسانها تفاوتى قائل مى شود؟ اگر به گروهى اصابت كند موجب آزار و اذيت آنها نمى شود و تنها گروه ديگرى را ناراحت مى كند؟ در اينجا بايد گفت كه سنگ نمى تواند انسانها را با داشتن القاب و عناوينى مورد احترام خويش قرار دهد بلكه بر سر هر كسى اصابت كند شاه و گدا، پير و جوان ، عالم و جاهل ، دكتر و يا مهندس يا افراد عادى و و .... آن را درهم مى كوبد بنابراين توهين و يا ظلم و جسارت ، و يا بدى و امثال اينها هر انسانى را ناراحت نموده و او را براى دفاع از خود، به هر طريق ممكن ، آماده مى سازد.
محبت و احسان و خوبى كردن و مانند اينها، مثل ظرف آب خنكى است كه در اختيار افراد تشنه قرار داده مى شود كه بر همگان لذت بخش خواهد بود.
هر كسى بايد در انتخاب برنامه هايش بيانديشد تا به حريم شخصيت ديگران تجاوز نكند زيرا شما هر مقدار براى خويش آزادى و آسايش قائل هستيد ديگران را هم بايد به همان اندازه در نظر به گيريد زيرا او هم مانند من و شما انسان است پس نبايد خود را بر ديگرى ترجيح بدهيم .
نكته دوم : عُجب و يا خود بزرگ بينى آفتى است كه تمام سرمايه هاى معنوى انسان را به خاكستر تبديل مى كند، و در ميان بيماريهاى روحى و روانى مرتبه حساسى را اشغال كرده است به جهت اينكه مبتلايان به اين بيمارى چون از جهت ايمان و اعتقاد، هيچ سرمايه اى ندارند و از ناحيه اخلاق و معاشرتهاى اجتماعى و خصوصى ، به يك وضع نابسامانى گرفتارند و نمى توانند با هيچ كسى حتى با خودشان هم زندگى مطلوبى داشته باشند چون در فضاى روحى وى تمامى امتيازات بر خودش اختصاص يافته است و معناى عُجب ، چنانكه در لغت و احاديث آمده ، اين است كه انسان اعمال نيكى انجام مى دهد و بعد از آن تصور شيطانى به دلش نفوذ مى كند مبنى بر اينكه كسى بهتر از من وجود ندارد حتى در مقام عبادات هم اين گرفتارى پيش مى آيد كه بعد از انجام فرائض تصور بهترين و عاليترين عبادت را به خود نسبت مى دهد، به هر حال تنها خود را مى پسندد و يا خود را مى پرستد در حاليكه بذر كاشته شده در دل خاك ، هر اندازه خاكى باشد و به آن بچسبد بيشتر رشد مى كند و انسان هم هر اندازه به بندگى خالق متعال نائل شود و با كوچك قرار دادن اعمال ، خود را مانند ذرات خاك در برابر خداى متعال به بيند، بيشترين توفيق را در كمال و ترقى نصيب خويش ساخته است در اين زمينه و به كتاب [بهداشت روانى در اسلام (87)] مراجعه شود.
نكته سوم : موفقيتهاى انسان در تمام زمينه هاى زندگى به لطف و توجهات خداوندى نياز دارد و هر كسى كه بدان دست يابد، بايد مطمئن شود كه از الطاف پروردگارش بهره مند شده است اختراعات و اكتشافات علمى يا رسيدن به مدارج علمى ، و يا بدست آوردن محبوبيت قلبى در ميان مردم ، و يا هر چيزى كه براى انسان موفقيت و پيشرفت تلقى شود بايد همه آن ها را از عنايات و توجهات خالق متعال بداند زيرا او به تنهائى قادر به انجام چنين كارها نمى باشد.
چون احاطه و ظرفيت آگاهى هاى وى محدود است و خداى متعال مى فرمايد:
وَ ما اُوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلا قَليلاً (88) [و از علم و آگاهى جز مقدار كمى به شما داده نشده است ].
شكرگزارى يا دوام نعمت
شكرگزارى انسان از خداى سبحان در برابر نعمتهاى بى شمارى كه بروى ارزانى داشته است موجب ازدياد و فراوانى آن مى گردد و اگر بگوئيم در ميان شكرگزارى و فراوانى نعمتهاى الهى ملازمه اى حقيقى وجود دارد يعنى هر شكرى به دنبالش دوام و توسعه نعمت است سخن گزاف و بيهوده اى نگفته ايم بلكه صريح آيات قرآن مجيد است كه مى فرمايد: و اذ تاءذَّنَ رَبُّكُم لَئِن شَكَرتُم لاََزيدَنكُم ...(89)
وقتى كه پروردگار شما اجازه داده است مبنى بر اينكه اگر شكرگزار نعمتهايش باشيد بطور يقين آنها را افزايش مى دهيم .
با اينكه شكرگزارى در مقابل نعمتهاى خداوندى از حوزه قدرت انسان خارج است و پروردگار عالم احتياجى به تشكر و قدردانى ندارد اما اگر او اعتراف كند كه تمام نعمتها از ناحيه خداست و من از بجا آوردن شكر آنها عاجز هستم همين اعتراف و اظهار عجز و ناتوانى ، بالاترين مرحله شكرگزارى وى را به نمايش مى گذارد و حضرت زين العابدين (عليه السلام ) مى فرمايد:
فَاَشكَرُ عبادِكَ عاجِزٌ عَن شُكرِكَ وَ اَعبَدُهُم مُقَصِّرٌ عَن طاعَتِكَ ... .(90)
پروردگارا: شكرگزارترين بندگانت از بجا آوردن شكر نعمتهايت عاجز، و پرستنده ترين آنها از فرمانبرداريت ناتوان است .
پس قبول عجز و ناتوانى بهترين راه درك توحيد و قدردانى است چون او بدينوسيله خود را چنان كوچك مى بيند كه توان شكرگزارى را از عهده خود خارج مى داند و اين يك حركت كمالى در خداشناسى است ، فائده ديگرى كه از اين بينش حاصل مى شود اينكه انسان را وادار مى كند تا نعمتهاى الهى را در رضاى او بكار گيرند و با آن به گناه ومعصيتش اقدام نكنند.
حضرت على (عليه السلام ) به فرزندش توصيه مى كند از نعمتها در مسير معصيت و نافرمانى خدا، استفاده نكن يعنى وقتى كه علم و يا مقام و رياست و يا ثروت و و .... بدست آوردى سعى كن از تمامى اين امكانات در مسير بندگى خداى متعال استفاده كنى و اخلاق و رفتار خويش را با تواضع و فروتنى مرضى حق سازى .

آثار نوشتاری

ارسال پیام