(متن سخنرانی)
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ثم الصلاة و السلام علي سيدالانبياء والمرسلين وافضل السُفَراءِ المقربين و حبيب اله العالمين اباالقاسم محمد صلي الله عليه و آله المعصومين الطاهرين الانجبين سيما علي مولانا بقية الله في الارضين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه و لعن الدائم علي اعدائهم الي يوم القاء و بعد فقال الله الحكيم في كتاب الكريم: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلين * اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُون»[۱]
و قال مولانا علي بن محمد الهادي(ع): «الْحِكْمَةُ لَا تَنْجَعُ فِي الطِّبَاعِ الْفَاسِدَةِ»[۲]
خداي منان همة ما را جزء عارفان و والهان حضرات اهل بيت عصمت و طهارت خصوصاً اختر تابناك آسمان امامت و ولايت حضرت امام هادي (ع) و حضرت ولي الله العظم قرار دهد صلوات عنايت بفرماييد.
به مناسبت شهادت حضرت امام هادي(ع) در ابتداي بحثم يك روايت را كه اين روايت اتفاقاً در ارتباط با تبليغ و مبلغين است حتي ميخواهم بگويم با اين روايت ۶۰ يا ۷۰ درصد موفقيت تبليغي براي يك مبلغ را حل ميكند. روايت را ترجمه بكنم بعد وارد بحث تجربه تبليغي بشوم.
روايت را مرحوم خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمي(ره) در منتهي الآمال كلمات حضرت امام هادي (ع) عنوان و مطرح فرمودهاند: الْحِكْمَةُ لَا تَنْجَعُ: نجع به معني رويش و پيروزي است.
قرآن حكمت است، روايات اهل بيت (ع) حكمت هستند، معارف آسماني حكمتاند، امام شناسي حكمت است، اينها همهاش روايت است كه من براي شما مصاديقش را عرض ميكنم. خداترسي (خشية الله) حكمت است چون اينها موضوعات محكم هستند هيچ تزلزلي در اين موضوعات نيست حكمت رويش ندارد در طبيعتهاي فاسد، قلبهايي كه مبتلاي به رذايل اخلاقي هستند قرآن بخوانند «وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا»[۳] نتيجه نميدهد. رويش ندارد. من يك مثالي بزنم «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً»[۴] زمين شورهزار گندم درجه يك، آردش سفيد است نونش عالي در ميآيد چون گندم هم فرق دارد.
من بچة كشاورزم وقتي پدرم، ديگران ميخواستند گندم را به عنوان بذر انتخاب كنند، بكارند، ميرفتند همدان. گفتند: شما خودتان اين همه گندم داريد بذر گندم همدان خيلي عالي است. زيباترين بذر در اختيار ما ديگر زيباتر از قرآن داريم ابلغُ الموعظه، احسن الحديث. زيباتر از كلمات اهل بيت(ع) ما داريم زيباترين بذر در اختيار انسان و لكن در زمين شورهزار بپاشد عوض يك مشت ده مشت بپاشد فايده ندارد من زمين شورهزار بچه كشاورز بودم ديدهام گفتم پدر اينجا چرا اينجوريه دو تا سنبل اينجا يك سنبل يك متر آن طرفتر دو تا سنبل آن وَر اونجا هم حيوانات را ميانداختند ميگفتند بز و بزغاله بخورد و بروند.
ميچيدند صرف نميكرد گفتند زمين شورهزار همين گندم است ولي اونجا حاصلي ندارد. اگر زمين طيب و طاهر باشد يك دانهي گندم هفتصد دانه (وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ) [۵] بعضي زمينها خيلي استعداد دارند هفت هزار گندم را از يك دانه گندم تحويل ميدهد. من نميگويم؛ تفسير نمونه وقتي در سورهي مباركهي بقره به آيهي «مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»[۶] ميرسد ميگويد كشاورزاني بودند به ما گفتند تجربه كردند يك دانة گندم كاشتند آزمايشي هفت هزار دانه گندم برداشت كردند «وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» بيشتر هم ميشود. بعد ميفرمايد: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم» بعضيها سينه تنگ هستند يك ريال انفاق ميكنند. بله خيال ميكنند تخم دوزرده كردهاند مثل بعضي مرغها. آقا چه خبره يك تخم كردند تخم دو زرده نكرده كه اين همه سر و صدا ميكني اما خدا چي «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم» خدا تنگنا ندارد تنگي نداره «واسِعٌ عَليم» ممكن يك دانه گندم هفتاد هزار دانة گندم آدم برداشت بكنه اين بر حسب طبيعت.
يك آيهي كريمه قرآني وقتي در دل ميكاريم يك آية قرآني بايد هفتصد حكمت نصيب من و شما بكند اگر قويتر باشيم هفت هزار، قويتر باشيم هفتادهزار يك نمونهاش را عرض ميكنم ببخشيد چون ميخواهم روايت است زيباتر معني بشود اينها. مرحوم شيخ علي زاهد قمي آقا زادهاش مرتب در حرم مينشيند ايشان خيلي شيكپوش بود خربزه را با اتوي شلوارش ميتوانستي قارچ كني اينقدر تميز موهاي سرش، شلوارش و لباسش رد ميشد ملا حسين قلي همداني يك آيه خواند «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون»[۷] لباسي كه بر اندام دل بر اندام ذهن، چشم، گوش، زبان، بايد افكند و اين لباس بايد ما را از گرماي حرارات از سرماي مرگ و مردن و از خزان شدن فصل پاييز نجاتمان بدهد رهايي پيدا كنيم. بهتر از اين لباسِ. يك وقت ديدند اوضاعش به هم ريخت شيخ علي زاهد قمي شب عروسياش هم بود. همهي اوضاعش را به هم ريخت رفت، شد شيخ علي زاهد قمي نمازش محل تجمع مراجع تقليد، عرفا، اولياء. دل اگر آماده باشد يك دانه آيه يك دانه گندم، يك دانه حكمت، آدم بكاره اما دل كِي آمده ميشود وقتي كه آن علفهاي هرزه مواظبت بكنيم و جلويش را بگيريم. «الْحِكْمَةُ لَا تَنْجَعُ فِي الطِّبَاعِ الْفَاسِدَةِ» اين روايت را من و شما خيلي لازم داريم كه يك بحثي است به نام اخلاق منبري بعضيها منبر عالي ميروند زيبا ميروند خوب سخن ميگويند خدا ميداند در دل هيچ نفوذي نميكنند چون ما تجربه در بارة خودمان حالا كلي در بارة ديگران گاهي حرفهايي با ما ميزنند صحبتهايي، خبرهايي حالا بماند وارد اين مقولات نميشويم. اخلاق منبري اين هم دست كه ما با ديگران هم وَر نرويم. چرا؟ چون اخلاق منبري را رعايت نميكنند اخلاق حالا به من فرمودند كه يك جلسهي دومي هم در خدمت شما هستيم. حالا تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.
اگر گوينده اخلاق را رعايت كرد نقصان منبرش، ضعف و سستي منبرش جبران ميشود.
اولين سالي كه بنده براي تبليغ رفتم، رفتم محلي به نام بهاباد در زرند كرمان يك همحجره داشتم و رفيق بوديم فرمودند ميايي برويم اون محل. گفتم: برويم. سال اولمان هم كه هست. ايشان اهل مطهرآباد بودند بهش ميگفتند تاج آباد اهل مطهرآباد بعد از انقلاب شد مطهرآباد و خوب ما را براي بهاباد بُرد اينها خوب ما يك تكي زديم رفتيم اونجا ديگر ثابت بوديم ولي اين رفيق من پاتك زد به خانةما پسرش داماد ما شد كار نداريم هر تكي، پاتكي هم داره. جوابب هم داره رفتم براي بهابادتبليغ گفتند يك دهي به نام عبداللهآباد ميخواهيد برويم آنجا را ببينيم گفتم: بله بسمالله آنهايي هم كه با من آمده بودند به آن منطقه براي تبليغ دو تا از طلبههايي بودند كه در مدرسه آيتالله گلپايگاني كه تدريس ميكرديم با آنها بوديم رفتيم عبدالله آباد. آشنا شديم هر خانهاي كه رفتيم عكس يكي از رفقا در طاقچهشان بود خيلي تعجب كردم اين رفيق ما منبري نيست بيان قدرتمند منبري ندارد هنوز هم نداره ولي فقيه و مجتهد و فاضل است. گفتم اين رفيق ما عكسش در خانهي شما چه كار ميكند. شما بريد مناطق تبليغي عكس كدام يك از مبلغان را در خانهشان ميزنند چند تا هستند حالا يك وقت ميخواهند پرستيژ بدهند مثل هنرپيشهها به ما بگويند آقا شما يك بيت شعر براي من بنويس، يك امضاء و ... اون را من كار ندارم. با عشق بيايند اين كار را انجام بدهند تمام خونههاي اون دِه عكس ايشان شايد هنوز هم باشد برنداشتند سؤال كردم اين آقا كيه ميدونستم رفيق خودم بود. گفتند ايشان فلان آقاست. گفتند حاج آقا بلد نبود منبر اون هم اون زمان حدود سي سال پيش منبر بلد نبود خوب بِره و لكن اونقدر خليل و با محبت بود كه بعد از ظهرها جوانها را جمع ميكرد با خودش ميرفتند يك بياباني يك مزرعهاي ۴۰ ـ ۵۰ نفر مينشستند با جيب پول خودش ميوه ميخريد هندوانه، خربزه، حالا هر ميوهاي كه دو اون منطقه بود ميخريد و باهاشون حرف ميزد روايات و مسائل و عنوانشان را مطرح ميكرد بعد به من گفتند ايشان سلام را در آبادي رسم كرد. چون ما كه راه ميرفتيم همه ميگفتند حاج آقار سلام، سلام گفتم چه خبره اين آبادي، آبادي سلام است گفتند اون آقا اين كار را انجام داد.
اخلاق، اخلاق، اخلاق، علماي رباني، مبلغين ممتاز اونهايي كه موفق شدند اثر گذاري داشتند نامشان، يادشان، مطالبشان يادشان ماندگار شد. به خاطر اخلاق منبريشان بود. رعايت كردند ويژگيهاي زيباي منبراون چه كه ميگفتند قبلش عمل ميكردند بعد ميگفتند.
«كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[۸] در مقام عمل اثبات كردند. حالا اين اخلاق منبري چگونه است را در جلسه بعد توضيح خواهيم داد انشاءالله تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.
من يكي دو آيه از سورة مباركة «يس» را انتخاب كردم هم اين دو آية مباركة را در ارتباط با ويژگيهاي زيبا و موفق يك مبلغ ديني را مطرح كنم و هم بعضي تجربياتي كه خدام منان لطف كرد. من نرفتم من نفهميدم اما خدا گاهي يك عنايتي ميكند با اون عناياتي ناخداگاه افرادي راه ميروند:
گر ميبرندت واصلي گر ميروي بيحاصلي
يك گوينده قبل از منبر بايد بگويد خدايا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشي و ما رستگار خداي منان عنايت بكند يك توسل مختصر قلبي و دروني بگويد خدايا آنچه كه حق است آن چه كه مفيد به حال مستمعين است بر زبان من جاري شود يكي از تجربيات حالا قضايا، جريانات عجيب و قريبي در اين رابطه نه براي بنده براي بسياري از گويندگان بزرگوار و ممتاز در زندگي رخ داده ما بايد منبرهايمان را با توسل، توسل دروني خودمان را به خدا بسپاريم نه اينكه بگوييم بله ما كه حفاظمان خوب است تمرين كردهايم تجربه داريم اين خبرها نيست يك وقتي در همين مدرسه فيضيه شايد من خدود ۲۲ يا ۲۳ سالم بود ۱۸ سالم بود آمدهام طلبه شدم يعني كلاس نهم خواندم و يك سال ترك تحصيل كردم آمدم طلبه شدم حال كار نداريم يك مقدار درس را خوب ميخوانديم يك بزرگوار بود از عالمان ممتاز گفتم ببخشيد (چون همشهري بوديم) شما كتاب روضةالمتقين في شرح من لا يحضره الفقيه را به خيلي از اقايان دادهايد (در بازار نبود) ميشود دورة ۱۴ جلديش را به من هم بدهيد برگشت گفت: مگر تو ميفهمي. حالا ما هم تازه طلبه آمدهايم چند سال. گفتم: بله ميفهمم هر كجايش را باز كن بدون قرار قبلي برايتان بخوانم لازم نيست به من بگوييد اين را بخوان فردا بيا. پس روضةالمتقين را آوردند و قسمتي را (ما چون ادبيات كار كرده بوديم تدريس داشتيم) خواندم ـ رفتم كه امتحان بدهم خدمت آيتالله دوزدوزاني يادم است (رتبه سوم) بيع معاطاة مكاسب بود (الكلام في المعاطاة) گفتم سخن پيرامون معاطات است گفت منبري هستي اين جوري صحبت ميكني گفتم بله منبر هم ميروم بعد آنجا نمره مقبوله. گفت بس ديگر كفايت ميكند، بفرماييد برويد ـ روضةالمتقين را آوردند باز كردند خواندم فرمودند برايتان ميآورم. بعد ما آمديم عرضه اندام كرديم گاهي ديدي آدم كر و فر ميكند عرضه اندام ميكند حال بگذرم چه قضايايي رخ داد همهاش را كه نميتوانم بگويم «لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ كُلَ مَا تَعْلَمُ»[۹] حال خصوصي ميشود گفت اما عمومي نميشود گفت. گفت حاج آقا ببخشيد شما در كتابتان يك آيه تيمم را آوردهايد اشتباه آوردهايد مرحوم آخوند در كفايه اشتباه كرده «وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا» نوشته، قرآن «وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوا» ندارد. گفت: اِ . من اين همه مطالعه رو قرآن خوب بياوريد كتابشان را آوردند نام نبرم ديدم بلي يك اشتباه دومي هم كردهاي بحث واو و فاء عاطفه اولاً اينجا آن حرف وجود ندارد و بحثمان هم درست نيست. گفت: اِ . من در مقدمات و ادبيات هستم. گفتم نه حاج آقا شما بوديد من هستم صمديه را آوردم نگاه كردند و يك تشكر كردند و بعد به من اين حرف را زدند ديدم كن خيلي بالاخره چي بگم من يك وقت ميخواستم بروم هرسين كرمانشاه دعوتم به يك شهر محبت يك آقايي در هرسين بود به من و حاج آقاي فرحزاد ما ساليان سال دو نفري تبليغ ميرفتيم هم دورود با هم ميرفتيم هم هرسين كرمانشاه با هم حرفهايمان هم يكي بود اون حرفي كه ميگويد دو آخوند در يك اقليم نگنجند باطل كرديم گفتند بابا آخوندهايي مثل شما در يك گليم هم بخسبند نه اينكه در يك اقليم نگنجند و اينها قبل از اينكه من بروم هرسين خواب ديدم سوار بر فيل شدم گاهي با خواب آدم را هدايت ميكنند خدا ميداند هدايت ميكنند به آدم نشان ميدهند كه آدم مواظب خودش باشد ديدم سوار بر فيل شدهام رفتم ديدم يك مرادي نامي است قرآن ميخواند يك صداقتي، يك امامزادهاي حالا توي خواب رژه ميرود ديگه گفتم خدايا اين خواب چيه به يكي از شاگردان شيخ رجبعلي خياط گفتم همچنين خوابي ديدم فرمود آنجا تبليغ ميروي تبليغت ميگيرد باد ميكني سوار فيل شدن يعني حسابي باد كردن. اما خدا به دادت ميرسه خودت ميگي صداقتم مُرد به مُرادم نرسيدم من تبليغ آمدهام خودم آدم بشم به مردم هم آدرس آدم شدن بدهم نه صداقت زنده بود مرادي هم زنده بود آقا رفتيم پناه بر خدا مثل فيل باد كرديم. جمعيت! يك عدهاي ميگفتند اين مبلغ به مانند اون مسؤل بزرگ چه تحليلگر قوي و سياسي تعليم ميكرديم ديگه ميدوني كه مسائل سياسي هم آبكي هر جور تحليل كرد. تحليل كردي آن قدرها قُول تحليلات را نخوري اساس و پايه خيلي نداره. بعد گروهي هم ميگفتند مطهري ثاني است ببين چه دقيق حرف ميزند خوب ما قهراً باد كرديم سوار بر فيل. رفته بوديم پارك هرسين يك آقايي آمد بعداً ميفهميديم گفت آقا به نظر شما مقام معظم رهبري بالاتر است يا فلان شخصيت. اون موقع هنوز مقام معظم رهبري به رهبري نرسيده بودند گفتم هر كدام يك امتيازاتي دارند گفت حاج آقا من از شما باسوادترم باد مرا خالي كرد. رفقا خنديدند گفتند ميدوني اين كيه اين كي ديوانه است. يك ديونهي رواني مأمور بود كه باد ما را خالي بكند.
حالا اين آية مباركة سورة «يس» را كه قلب القرآن است مطرح كنم سورة «يس» چون عقايد بلند را بيان ميكند حضرت رسول الله العظم حالا يكي دو آيه را عنوان و مطرح كنم. مبلغ چگونه بايد باشد.
چند رسول از جانب حضرت عيسي بن مريم علي نبينا و آله و عليه السلام مأمور شدند براي تبليغ به شهر انتاكيه قرآن قبل از اين آيات انتاكيه را ميگويد: « إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ» چي؟ «الي القريه» ميگويد: دِه. اين حبيب نجار وقتي كه ميآيد دفاع كند از آل رسولان « وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى» چي شد؟ مدينه. يعني با نگاه به مؤمن يك دِه ميشود شهر و با نگاه يك غير مؤمن يك شهر ميشود دِه. اين اصطلاح قرآني است حبيب نجار آمد « وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلين» تبعيت كنيد از ايشان به چه دليل. شما دليل و برهان منطقي داريد، ما حرف اينها را گوش بدهيم فرمود من دو دليل دارم يك «اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً»[۱۰] از شما مزد نميخواهد نميگويد پول نميخواهد گاهي آدم پول نميخواهد ولي رأي ميخواهد يك منطقه حسابي تبليغ ميكند بعداً ميخواهد كانديدا بشود براي مجلسي براي جايي سلامش بالاخره يك طمعي درش وجود دارد نه مُريد ميخواهد نه پول ميخواهد نه جا برايش بدهند ميخواهد نه توقع محبت دارد هيچ كدام. خالصاًو مخلصاً الي الله آمده براي تبليغ « اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» مزد نميخواهد اين يك ويژگي مبلغ صادق از مبلغ كاذب.
كسي كه پول ميخواهد اين ايجاد مشكل ميكند فردا در تبليغ زبانش بند ميآيد نميتواند زبانش آزاد باشد و حرف بزند.
مرحوم آيتالله آخوند همداني اين مرد بزرگ كم نظير فرموده بودند در يكي از دهات ايران يك طلبة محلي بود تبليغ ميكرد پول جُوي الاغش را كدخداي محل ميداد، آن زمان اين رسمها بود الآن ديگر بنزين ماشينهاي مبلغين را كسي نميدهد رفيق ما ميگفت رفته بودم منبر در همين قم منبرم تمام شد بيرون آمدم ديدم هر كاري ميكنم و استارت ميزنم ماشينم روشن نميشود خدايا چرا؟ فهميدم هر چه بنزين داشته در كوچه كشيدهاند مرحوم برقعي منبرهاي شيرين داشت در يك لحظه ميخنداند و در يك لحظه ميگرياند يك منبري كم نظير در منزل حضرت آيتالله بروجردي كه با مرحوم آقاي فلسفي منبر ميرود (مرحوم آقاي فلسفي منبري دوم بود) بعد از آقاي برقعي منبر ميرفتند و بحث آقاي برقعي را دنبال ميكردند چند روز آمدند بعد ديدند نميشود خوب ميگفت بگذريم ما بحث مستقل خودمان را بكنيم من پاي منبر آقاي برقعي بودهام فرمودند در يكي از دهات قم دعوت ميكردند پدر ما را منبر برود صاحب خانه ميگويد حاج آقا منبر شما خيلي شيرين است ۵/۲ الي ۳ ساعت بايست منبر بروي گفتم ۵/۲ الي ۳ ساعت كه نميشود گفت شيرين است و مردم هم طالب هستند فرمود پدر ما منبر ميرفت وفتي بيرون از منبر ميآمد هم خودش خسته ميشد هم الاغش حال نداشت الاغش هم راه برود خودش هم خسته مبگفت من خسته الاغم كه بهش رسيدهاند چرا اينگونه است يك روزي از منبر نيم ساعتي زودتر ميآيد پايين ميآيد بيرون ميبيند الاغش نيست ميگويد الاغم كجاست حاج آقا اين ۱۰ شبي كه از شما قول گرفتم خاك برداري ميكند شبها خاك و كود برميدارد براي مزرعهاش حال حواسمان جمع باشد براي مردم خدا ميداند يك منبري به مردم احترام ميكند محبت ميكند دعا ميكند ولي براي حركات مردم ارزش قائل نيست حواسمان باشد قُولشان را نخوريم گاهي ميگويند به به، چهچه، من مسجد امام منبر ميرفتم ماه مبارك رمضان حواست باشد زمين ميزنند بعضي از مردم قم. خوب زمين بزنند ما كلاول هستيم اول زمين بوديم. ما دردمان نميآيد قرار نيست كه برويم بالا بزنند زمين دردمان بيايد منبري بايد كلاول باشد.
پريد محكم سوار شتر بشود از آن طرف زمين افتاد همه خنديدند گفت چرا ميخنديد كلاول اول زمين بودم الآن هم زمين هستم حساب باز نكن ما حالا حالاها بالا بالاهام چنين هستيم چنانم كلاول بايد باشيم.
رفقاي مشترك داشتيم با يك از منبريهاي او همان جاي ميرفت منبر هم مسجد امام گفت حاج آقا گفتم: بله. ديروز ۵۰ نوار از فلان منبري بردند گفتم: چي؟ ميگفت: يك وقت منبري هم قُول ميخورد ۵۰ نوار از من بردهاند چي؟ ميگفت: گفت: سپاه را كوبوند گفتم: نيش جانش همه را كه ما ميكوبيم حالا هم آمده كارش رسيده سپاه را ميكوبوند بعداً ۵۰ نوار هم معلوم است كه وضعشان چگونه است نسبت به انقلاب و نظام آخه چه كاري است انسان آن هم كلي بيايد نه يك نفر را نه دو نفر را حواسمان جمع باشد حساب باز نكنيم وظيفةيمان را انجام ميدهيم حساب باز نكنيم « مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» نه مريد ميخواهد نه براي پول حركت ميكند نه براي اينكه آينده بخواهد به يك پست و مقامي منصبي برسد. نه. فقط براي خدا حركت ميكند. سلامش طمع ندارد سلام بدون طمع تبليغ بدون طمع است اين ويژگي زيباي يك مبلغ است « مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً » يك رفيقي داريم اهل شهر رضاي اصفهان است فرمودند ميآيي برويم آبادي سابق پدري ما به نام يحيي آباد گفتم ميآيم. مشكلي ندارد رفتيم وقتي كه ميخواستيم برويم وارد عالم بزرگوار محل آيتالله حجازي بود يا كي . رفتيم خدمت ايشان فرمودند فاميلان چيست گفتم: گنجي. فرمودند: آنجا گنج ندارد. گفتم حاج آقا ما براي گنج نيامدهايم البته آن موقه مجرد بوديم و زن و بچه نداشتيم.
مَرد آن است كه زن و بچه داشته باشد و براي رضاي خدا برود.
يك طلبه بوديم يك نون و پنير كفايت ميكرد ما را. گفتم من براي گنج نيامدهام فرمودند خيلي خوب عيبي ندارد البته بگويم اين پيام داشت يعني آنجا گنج ندارد ما گنجي نداريم به تو بدهيم گفتم باشد المخلص في امان الله رفتيم آنجا براي تبليغ در حالي كه زمان بحراني بود براي شاه كدخدا گفت از شاه حرف نزني سياسي حرف نزني ما هم ساسي حرف ميزديم جمعيت خوششان ميآمد. برادر كدخدا آمد دستش را زد پشت من منتها ما اينجوري حرف ميزديم « وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرين» حالا توي ده رفتيم داريم از اين حرفها ميزنم بتهايتان را درهم ميشكنيم اين بتها چه ويژگيهايي دارد. برادرش آمد دستش را زد به كمر من گفت: بگو از هيچ چيز نترش و وحشت نكن. وقتي كه ميخواستيم بياييم يك كله قند با يك مقدار ماست پوست (ماست كيسه) دادند، برداشتيم آورديم در حجرهاي در گذرخان مجموعهاي از دوستان بوديم خوردند و تمام شد اينها رفته محل من واقعاً براي گنج و پول نرفته بودم طلبه در ابتداي كار متوجه پول نيست كم كم « كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ فهو عَلَى الْفِطْرَةِ و إنما أبواه يهودانه أو ينصرانه»[۱۱] خدا ميأاند ما را بد عادت دادهاند مردم خودمان هم بد عادت كردهايم پول زياد به ما دادهاند ميدانيد بعضي از مبلغين وقتي پول زياد برايشان ميدهند برميگردانند ميگويد اين زياد است مرحوم حجتالاسلام والمسلمين شمس را منبري جالب و زيبايي داشت منبري ۱۰ تومان ميدادند يك سالي ۲۰ تومان دادند نگاه كرد ۱۰ شده ۲۰ رفت در صاحبخانه گفت: چرا ۲۰بيست؟ گفت: حاج آقا بالا بالا آمده چنين و چنان. گفت: ۱۰ تومان بس است. پول را بگير پول را پس داد و آمد اما گفتش فلاني از پول بدش ميآيد گفت: اِ . من پاكت دادم گاپيد و زود جيبش گذاشت. خدا رحمت كند آيتالله شيخ محمد حسين زاهد معركه بود اين مرد يك وقتي مسجديها جمع شدند گفتند ما ماهي ۳۰ شاهي به اين آقا ميدهيم. بابا كم است. خرجها بالا آمده و چنين و چنان شده يك پول حسابي جمع كردند آمدند خدمت آقا. گفتند: آقا ببخشيد جبران چند سال گذشته از اين به بعد هم ماهي ۵ گران ميخواهيم به شما بدهيم آقا فرمود عجب من ديشب توي خواب ميديدم نجاست نزديك قبا و عبايم شده ميخواهد نجس بشود همین بوده (همین پولهای شما بود ميخواسته نجس کند عبا و قبای مرا) من ۳۰ ـ ۴۰ سال است که تنظیم نمودهام زندگی ميکنم. پول را قبول نکرد. مَرد ميخواهد که رد بکند حالا آن وقتها ما متوجه نبودیم. آمدم محلمان به نام اشتهارد در استان البرز (آیت الله بادنی ميفرموند مرحوم مؤسس حوزه شهریه ميداد در حوزه ماهی ۲ تومان طلبهها دیدند شهریهها بالا نمیرود. ماهیانه مرشد و بچه مرشد درآوردند ميگفت بچه مرشد: جان مرشد آن چه یکی است که دو نمیشود ميگفت خدا آنچه دویی است که سه نمیشود ميگفت شهریه شیخ عبدالکریم ميگویند طلبهها آنقدر خندیدند بعد به گوش آقا رساندند که ۵ تومانش کرد خوب آن هم زحمت بود هر پولی به زمان و تناسب خودش) من رفتم اشتهارد گفتند باید منبر بروی گفتم بابا من هنوز بچه طلبه و صفر کیلومتر هستم من هنوز در حال مصرف کردن هستم.
طلبه در ابتدا هنوز در حال مصرف است یک مقدار که بالاتر ميرود پرخاش ميشود پخش ميکند یک مقدار بالاتر ميآید مُولد ميشود طلبه منبری باید مولد بشود از تولید به مصرف و الا ۳۰ سال است که بنا است معمار نشده یک کاری بکنیم در دراز مدت مولد بشویم.
من هنوز صفر کیلومتر بودم دیدم وِل نمی کنند اِلاّ و بِلا. خوب ما منبر رفتیم، گرفت. مسجد دیگر آمد، گرفت. مسجد دیگر آمدم، گرفت. حسابی برایم پول دادند پولی که در آن زمان به دیگران نمیدادند این پول جبران یحیی آباد جبران آن کله قند، اما ببینید چه شیرین کاری کردم جوانها ميآمدند پای منبر من ـ ببخشید چون این قضیهاش شأن نزولش این جوری افتاده من دارم ميگویم و اینها ـ بعضی چیزها شأن نزول دارد و اینها، ميگویند یکی از شهرها یک درویشی بود سبیلهایش آمده بود روی دهانش را کاملاً گرفته بود. این دهان ندارد بعد درویش فهمید سبیلهای خود را کنار زد و گفت پس این چیه مادرت است دهان ندارد. بعد به رفیقش گفت چرا این جوری حرف ميزنی گفت چارهای نیست شأن نزولش این است باید این گونه شأن نزولش را بیان کرد.
بعد جوانها ميآمدند ميگفتند حجازی آمده بیا و ببین چه جوری صحبت ميکند من مسلسلوار و غیره در جاهلیت بوده جاهلیت اول حالا در جاهلیت ثالث هستم. بعد بندۀ خدا، شب عاشورا یک فامیلی داشتند در تهران گفت بیا برویم پای منبر فلانی. حجازی دوم است. بیچاره را آورد جایتان خالی ميدانی چه کار کردم شب عاشورا قبل از انقلاب هم بود بر علیه تلویزیون و مظاهر فساد صحبت ميکردم گفتم آنان که تلویزیون به محیط خانه خود راه ميدهند فاحشه خانه باز کرده اند آقا خدا خیر بدهد این بیچاره آمده بود (خانهیشان هم در تهران) تلویزیون داشت گفت این است حجازی دیدی خانۀ ما را فاحشه خانه کرد و امثال اینها تا مدتی حال من گرفته بود فهمیدم بابا حساب شده.
گوینده باید حرف بزند داغ بشود و از هر دری آهنگی بگوید که نمیشود باید حساب شده منظم کنترل شده «اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» آنهایی که مزد نمیخواهند. بابا من و شما را ميگویند «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ»[۱۲] همۀ انبیا اعلان کردند «لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» اگر مزد مودت اهل بیت(ع) هم پیامبر مهربان ما خواسته «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[۱۳] نه برای خودش نیازی نداشت «فَهُوَ لَكُمْ» یک گوینده نباید برای پول و اجر و مزد حرکت بکند من به بوشهر رفته بودم امام جمعه بوشهر آیت الله ایمانی بعد الآن امام جمعه شیراز است گفت حاج آقا اینجا پخش کرده اند یک آقایی آمده ماه محرم ۲ میلیون برایش پول داده اند این قضیه مال ۱۵ ـ ۱۶ سال پیش است گفت ۲ میلیون که چیزی نیست شیراز ما که ميآید منبری ۴۵۰ هزار تومان ميگیرد اینجا اعوان انصار ندارد آنجا اعوان و انصار هم دارد ميآیند خوب چرا اجازه ميدهید پخش بشود؟ فرمود آنهایی که دعوت ميکنند خودشان هم پخش کرده اند بعد این جمله را گفت: فرمود ما هر که را دعوت کردیم از یک شهری از آن شهر آمده یا طی کرده اینقدر ميگیرم یا گفتند به حساب ما بریز ما بیایم؛ اما در قم یک مورد نداریم نه با ما طی کرده اند و نه به حساب همین جوری آمدند من آنجا رُویم نشد بگویم حاج آقا شما هم باید خوش انصاف باشید آنی که اصلاً طی نمی کند ميدانم شما چه جوری باهاشان برخورد ميکنید به آن بابا منبری ۵۰۰ هزار تومان ميدهید به این بابا که منبرش هم قشنگتر از آن است شهرت ندارد پرستیژ ندارد کل دهۀ محرم ۵۰۰ هزار تومان ميدهید یک مسأله گو مسأله ميگفت در مسجد آیت الله گلپایگانی حسین آباد مسائل قشنگی ميگفت خدا رحمت کند من او را ميشناختم حضرت آیت الله گلپایگانی فرموده بود چرا مردم برای مسأله نمیآیند؟ چه مسائل قشنگی تو گفتی چرا استقبال نمیکنند؟ برگشت گفت حاج آقا خود شما هم استقبال نمی کنید گفت چه طور گفت به منبری ۱۰ هزار ميدهی به من بیچاره ۲ هزار تومان آقا خنده اش گرفته بود ميگفت خوب راست ميگوید و امثال اینها «لا یسئلکم اجرا» این نشانۀ صدقش است نه مرید نه دَمُ و دستگاه، نه به دنبال پول، ریاست شهرت این اولین ویژگی زیبای مبلغ و گوینده است.
حالا من تجربۀ مهمی در این رابطه دارم من به عنوان تجربه ميخواهم بگویم شما تجربه را نگاه بکن «انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ»[۱۴] مَنْ قَالَ را وِلَش بِکُن به عنوان تجربه زیبا و دقیقی که آرام ميگیرد آدم که بنده بهش رسیدهام ماه مبارک رمضان قم منبر ميرفتم یکی از دفتردارهای بیوت مراجع و صاحب رساله به من رسید گفت قم ماندی گفتم بلی گفت در قم خبری نیست خودت هم که ميدانی گفتم بلی ميدانم و باخبرم گفت تو باید به شهرهای بزرگ بروی چنین و چنان گفتم اجازه ميدهید یک حرفی بزنم گفت بفرمایید گفتم من به این نتیجه رسیدهام در کل دوره تبلیغیام من حدوداً سال ۵۱ طلبه شدم سال ۵۶ دیگر تبلیغ ميرفتم منتها زمانی که تبلیغمان گرفت دیگر ۶۰ یا ۶۱ بود که دعوت ميکردند شهرهای گوناگون من به این نتیجه رسیدهام اقتصاد تابع من است از شئون من انسان است من از شئون اقتصاد نیستم سایه به دنبال من ميآید من نباید به دنبال سایه بروم هر چه بروم سایهام در ميرود حال پشت به سایه بکنم سایه به دنبال من ميآید و این تجربه را داشتم تا این حرف را زدم گفتم اگر من زاغه بروم همین است اگر شهر بروم همین است اگر ده بروم هیمن است من یك تجربه ۳۰ ساله در این رابطه دارم گفت خیلی ممنون حرفت حق است من دیگر حرفی ندارم خداحافظ.
یک طلبه باید بداند اقتصاد تابع من و شما است.
حضرت آیت الله بهاءدینی ميفرمودند اقتصاد تابع منطقه تبلیغی نیست هر آن کس که دندان دهد نان دهد فراوان اتفاق افتاد تبلیغ که بنا بود بروم پول خیلی نمیدادند من هم خبر نداشتم از منطقه چقدر جمعیت دارد پول ميدهند نمیدهند بابا جمعیت شیطان است چقدر جمعیت دارد یعنی چه؟ یکی حساس بود گفتم حساسی برای خدا حرف بزن ۱۰۰ نفر هستند ۲۰ نفر تربیت ميشوند ۱۰۰۰ نفر هستند ۲ نفر تربیت ميشوند کدام بهتر است ۱۰۰ نفر یا ۱۰۰۰ نفر بعد خودش به من گفت شبی در عالم رؤیا دیدم وارد جلسه ای شدم جمعیت خیلی فراوانی یک وقت دیدم شیطان با کلاه قندی شکل هم در جلسه است فهمیدم شیطان من جمعیت است به جمعیت چه کار داریم ما به منطقه اقتصادی چه کار داریم رازق خدا است «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين» نمیدانستم آن منطقه چقدر به ما ميدهند نه حرفی زدیم نه اشاره ای کردند و نه ميدانستم ولی قبل از ماه رمضان یک پولی مِنْ حَيْثُ لَا يُحْتَسَبُ ميگویند ميرسد ميگوید این پول مال آنجاست یک وقت پول پاکتش لاغر بود ضعیف بود ناراحت نشوي به قول آقای سیبویه ميگفت شهری رفتم تبلیغ وقتی برگشتم پاکت لاغری به من دادند گفتم لابد چِک است آخر گاهی چک هم ميدهند (چک برگشتی هم ميدهند که به من دادهاند ميگفتند من این چک را وصول کنم جالب بود وقتی دیدم چک را ميدهند ماشین خیلی معطل ميکند چرا اینها نمیآیند سوار بشوند برویم توی آیینه نگاه کردم دیدم یک آقا سید این جور ميکند این چیه فهیمدم چک پاره بوده دارد ميچسباند چک چسب زده و برگشتی) کاری ندارم من فهمیدم در آن منطقه کم ميدهند قضیه اینجا دیگر تمام است آقای سیبویه فرمودند: گفتم لابد چک است باز کردم دیدم صاحب خانه نوشته بسم الله الرحمن الرحیم حاج آقا زحمت آمدن از شما چایی دادن و پذیرایی از ما، منبر رفتن از شما جلسه گرفتن از ما خدا از هر دوی ما قبول بکند والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.
همین بودِ ها، بندة خدا ۱۰ شب منبر رفته هیچ چیز نداده بودند.
ندهند خدا هست خدا هوای ما را دارد گاهی امتحان ميکند.
من تبلیغ رفتم در یک منطقهای وقتی که ميخواستیم برگردیم گفتند حاج آقا نتوانستیم بلیط قطار بگیریم حال خودمان باید بلیط قطار بگیریم برگردیم. من بودم با یک مداح من رفیقی داشتم در یک منطقهای نزدیک آنجا سریع رفت بلیط قطار گرفت و آمدیم پول هم که ندادند کار ندارم احتیاطاً همیشه پول توی جیبم هست.
آمدیم منطقه پول ندادند، گفتند: فی امان الله. باید یک پولی داشته باشیم، بتوانیم برگردیم کار نداریم آمدیم قم بعد از یکی دو ماه آمد منزلمان در قم. گفت حاج آقا خیلی استفاده کردیم. من سه تا منبر در هر روز ۳۰ منبر رفتم حاج آقا خیلی ممنون استفاده کردیم سال بعد هم ميخواهيم دعوتتان بکنیم (دعوت نکرد حالا دعوت ميکرد ميرفتم) بعد گفت این پول را بنا دارم به اقساط پرداخت بکنم بعد رفت پاکت را باز کردیم ببینیم قسطش چه قدر است دیدم ۱۰ هزار تومان قسطهای بعدیش را هنوز هم نیامده بده ۱۵ سال از این قضایا و جریانات ميگذرد «مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً» مبلغ موفق ميگوید ما حالیم نبود خوب خدا گاهی آدمها را راه ميبرد دیگر. ما التماس بكنيم.
گر ميبرندت و اصلي گر ميروي بيحاصلي
در جايي جايي زندگي احساس ميكند اقتصاد تابع من و شما است ما از شئون اقتصاديم ما اصليم، اقتصاد فرع است.
سالي بود ما خانه خريديم ۴۰۰ هزار تومان دو تا طلبه آمده بودند پولي را برداشته بودند از بانكي هيچ ربوي هم نبود درصدهاي كذايي هم نبود گفتند ما ميخواهيم بدهيم به شما خانه بخريد گفتم باشه ميل شماست اين خانه را خريدم بعد هم بعد از مدتي ميخواستيم تبديل بكنيم يك خانه را ديديم ۹۰۰ هزار تومان. ۴۰۰ هزار تومان خونه ما بود و ۵ هزار تومان پول داشتم شد با هم ۴۰۵ هزار تومان آن خونه را ميگويند ۹۰۰ هزار تومان نميدانم گاهي وقتها خدا عقل آدم را ميگيرد كار را انجام ميدهد بعداً عقل سَرِ جاش برميگردد ما رفتيم خونه را خريديم گفت يكي از ائمه جمعه فهميد. گفت الآن وقتش است كه فلاني را از قم بِكَنيم بعد آمدند ما را از قم بِكَنند گفتند بيا فلان جا استخدامت ميكنند منبر هم ميروي مال خودت استخدام همه كه هستي حقوق ماهيانه داري. گفتم: نميآيم. گفت: بيا برويم بعد به رفقا گفته بود اين گنجي سفيه است. الآن با اين وضعيت نميآيد گفتم انشاءالله چند ماه ديگ بهش ميفهمانم كه سفيه خودش است يا من هستم. خانواده آش را آورد به جان بچههاي ما گفت بگو آخه بَسِ ديگه پاشو بيا بچهها به من گفتند گفتم ۴ ـ ۵ ماه به من مهلت بده جواب مطلب تو را بعداً ميدهم گفتم عيب ندارد! گفتند نه ۴ ـ ۵ ماه كه ايرادي ندارد آقا ۴ ـ ۵ ماه به من مهلت داد تمام قرضهايم را دادم حالا ميگويم چگونه دارم پول جيبيمم برايم ماند چگونه؟ خدا ميداند يك سرفه نكردم (بعضيها سرفه ميكنند به پول برسند) يك سرفهاي، اشارهاي، جايي بنشينم بگويم بله ما مقروض هستيم. اصلاً و ابداً به هم برميخورد اين حرفها را بزنم ديگران هم جرأت نميكردند بعد مرا دعوت كردن ماه مبارك رمضان به دو تا شهر به يك محل (آبادي بهاباد) به يك شهر ديگر. بهاباد ماه رمضان به من ۱۰۰ هزار تومان ميدادند آن زمان چون قبلش رفته بودم ميدانستم ۱۰۰ هزار تومان به من ميدهند كمتر نميدادند بيشتر هم رويش ميگذاشتند اون شهر به من ۱۰ هزار تومان ميدادند خوب اينجا را من ترجيح دادم با حاج آقاي فرحزاد رفتيم ماه مبارك رمضان رسيد ۱۸۰ هزار تومان در آن شهر به من دادند معجزه بود در قَرنِ آن شهر نميدانم الآن هم ميدهند يا نميدهند ۱۰ هزار تومان ۱۸ برابر شده بود آمدم قم رفيقم را فرستادم بهاباد بعد از ماه رمضان آمد گفتم خوش گذشت. گفت خيلي تحويل گرفتند، خيلي احترام گذاشتند. گفتم پاكتت درست بود. گاهي من خودم واسطه اگر بشوم پاكت كم بدهند جبران ميكنم پاي لرزش ميگويم بايد وايسم. خودم اين كار را كردم خودم از جيب خودم بايد جبران بكنم، اگر واسطه شديد بايد پاي لرزش هم وايسيد، اخلاق اين را ميگويد.
گفتم چقدر بهت دادند گفت ۹۰ تومان گفتم براي من ۱۰۰ هزار تومان فرستادند گفت چطور؟ اون گفت به من حال شما را اونجا جويا شدند گفتم منزل خريدهاند ايشان رفتند فلان شهر بعد به من زنگ زدند گفتند خانه خريدهاي گفتم بله. گفتند چند؟ گفتم چه كار داري به چندش؟ بدهاكار هم هستي؟ گفتند ما اين حرفها حاليمون نيست ما ميخواهيم يك پولي برايت بفرستيم چون با هم رفيق بوديم.
مُبلِّغ بايد با مردم رفيق بشود خانههايشان برود نشت و برخاست داشته باشد خاكي باشد بابا « هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ»[۱۵] «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»[۱۶] آقا منبر ميآيد و ميرود وقت منبر ميآيد بالاي منبر ميرود تمام شد خداحافظ شما. اين منبري موفق نيست.
منبري بايد بنشيند بايد رابطه داشته باشد با مردم باهاشون صبحانه، نهار، شام بخورد بعد هم ارتباط تلفني.
آنها زنگ ميزنند شما هم زنگ بزن عيب ندارد ما پول را براي چي ميخواهيم براي همين بحثها براي اين قضايا و جريانات ميخواهيم.
گفتند اِلّا و بِلا حساب بده گفتم من حساب بانكي ندارم يك رفيقي داشتم اون حساب بانكي داشت برادرهايش برايش پول ميريختند از او گرفتم حساب بانكي ۱۰۰ هزار تومان، ۱۰۰ هزار تومان هم از جاي ديگر اين حاجي فهميد ما خانه خريدم براي ما فرستاد. جالب اين است كه بچه كوچكي داشتم ميخواهم بگويم بابا گوينده خرجش با خدا است بارون شديد آمد خانه داشت خراب ميشد آدم سَر و ساده رفت بالا گفت خدايا باران كه شديد دارد ميآيد خانه هم كه دارد خراب ميشود من حرفي ندارم ولي خرج خودت زياد ميشود من كه ندارم خانه را درست بكنم. آفرين به اين معرفت خرج خودت زياد ميشود ما چه كار داريم به اين حرفها به تعبير آن بزرگوار به من فرمود حضرت فرمود: فلاني قهوهخانهات را قفل زدهاند تو ميروي جمكران ميگويد تو بايستي اينجا بماني چايي به ما بدهي بازاريابي كني گفتم آقا جان مگر من بزغاله هستم بمانم بع بع بكنم، جُو بخواهم. هر آن كس كه دندان دهد نان دهد، حل ميكند.
بچة كوچك ما مدرسه نميرفت. گفت بابا در خواب ديدم حضرات ۱۲ امام معصوم خانة ما آمدند دانه، دانه هر كدام پول دادند آقا امام رضا (ع) يك پول ويژه به تو داده اين خواب تعبيرش چيه؟ گفتم نميدانم ولي ظاهراً تمام قرضهايمان تمام ميشود. ولي من نميدانم چيي است. بعد رفتم اين خانهاي كه خريده بوديم يك در لازم داشت بگذاريم حاج آقاي فرحزاد آمد آن وقت پيكان داشت باز كرد و دسته پولها را آورد ديدم همه نوشته مكتبةالرضا (ع) گفتم اين پولها چيست؟ گفت: حاج آقاي دولابي برايتان فرستاده پولها اضافه هم آمد.
اقتصاد تابع منطقه نيست اقتصاد دست خداي منان است به تعبير آن بزرگ اين آيت را قشنگ و بزرگ بخوانيم: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»[۱۷] ميگفت: چرا تشديد دارد؟ ميگفت حكمت دارد. شُل نگو «هو الرزاق» (بدون تشديد) گاهي ديدي بعضيها شُل حرف ميزنند.
داشتيم ميرفتيم تبليغ صبح زود بعد از حرم ديدم حضرت آيتالله بهجت (ره) مشرف ميشوند دويديم سلام و احوالپرسي يكي از ماها گفت حاج آقا داريم ميرويم تبليغ گفت حالا كه داريد تبليغ ميرويد محكم با مردم حرف بزنيد محكم بگوييد شراب حرام است، دروغ حرام است، موسيقي حرام است، و اگر شما محكم بگوييد يك خورده اثر ميگذارد. لَعَلَ (شايد اينگونه باشد) يك آقا كه ميگفت مسأله از من ميپرسند بلد نباشم ميگويم اگر مرجع تقليد اجازه بدهد مانع ندارد بابا رساله عمليه كه نوشته احتياج به اجازه نيست اين بازيها چيست؟
اخلاق منبري كه صاف بگويد نميدانم خدا ميداند آدم بزرگ ميشود. « مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ»[۱۸] هر كس براي خدا فروتني بكند بزرگ ميشود.
در قدمگاه زرند كرمان منبر ميرفتم دبيرها و معلمها ميآمدند آمدم شعر بخوانم يادم رفت گفتم فراموش كردم تا گفتم فراموش كردم يادم آمد گفتم يادم آمد و خواندم مدير مدرسهاي آمد بعد از منبر گفت فلاني تمام منبرهايت يك طرف اين جملهايت يك طرف من ديگر مطمئن شدم كه هر چه ميگويي درست ميگويي قاطي نميكني سَرِ ما شيره نميمالي آدم كه بنا نيست سر مردم سر اين و آن شيره بمالد و امثال اينها.
آن ولي خدا ميگويد اين آيات را خوب بخوان تشديد يعني محكم «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» «ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين»[۱۹] ميگويد خدا عمداً تشديد بر اين كلمات گذاشته و در قرآنش به كار برده است. «إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُون»[۲۰] .
حضرت آيت الله ميرزا هاشم آملي (ره) با حضرت آيت الله سيد محمد شاهرودي (ره) هم بحث بودند بعد ميگويد حضرت آيت الله شاهرودي نامه كه از شاهرود برايش ميآمد زير تشك ميگذاشت و نميخواند بعد از اينكه مجتهد شد يكي يكي خواند بعضي جاها نوشته بودند كه خالهات فوت كرد و كي كي ... فوت كردند. گفت من اگر بنا بود اين نامهها را بخوانم جواب بدهم تكليف ميآمد بايد بروم پس من كي مجتهد بشوم. حال گاهي من شوخي ميكنم ميگويم نامه به من ندهيد نامههايتان را نميخوانم تا حرفهايم تمام بشود ميگويند به يك آقايي هم نامه داده بودند بعد آن آقا ديد نوشتهاند وقت شما تمام است گفت نوشتهاند شما ۲۰ دقيقه ديگر هم صحبت بكنيد.
والسلام عليكم والرحمة الله
اللهم عجل لوليك الفرج
[۱]. سوره يس، آيات ۲۱ - ۲۰.
[۲]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۷۵، ص ۳۷۰.
[۳]. سوره إسراء، آيه ۸۲.
[۴]. سوره أعراف، آيه ۵۸.
[۵]. سوره بقره، آيه ۲۶۱.
[۶]. همان.
[۷]. سوره أعراف، آيه ۲۶.
[۸]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۶۷، ص ۳۰۹.
[۹]. من لا يحضره الفقيه، ج ۲، ص ۶۲۶.
[۱۰]. سوره يس، آيه ۲۱.
[۱۱]. تصحيح اعتقادات الإمامية، ص ۶۱ .
[۱۲]. منية المريد، ص ۳۷۲.
[۱۳]. الكافي (ط - الإسلامية) ج ۸، ص ۴۳۹.
[۱۴]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۲۴۱.
[۱۵]. سوره جمعه، آيه ۲.
[۱۶]. سوره توبه، آيه ۱۲۸.
[۱۷]. سوره ذاريات، آيه ۵۸.
[۱۸]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج ۲، ص ۱۲۲.
[۱۹]. سوره ذاريات، آيه ۵۸.
[۲۰]. سوره ذاريات، آيه ۲۳.