شرائط ارشاد و هدايت انسان
از مهم ترين شرائط شناخت و آگاهى دادن به انسان اين است كه استدلالها بايد متناسب با استعدادهاى او باشد يعنى از راهى كه وى توان قبول و درك مطلب را دارد و با يك ارشاد و راهنمائى كوتاه ، مى تواند، تمام مسئله را حل كند بايد وارد بحث شد تا اينكه او را به نتيجه قطعى و غير قابل شك و ترديد نائل ساخت و چون كارشناسان الهى هدفى غير از اين نداشتند و مى خواستند بشر را در مورد شناخت خالق خويش بيك باور كامل برسانند از بازى كردن با الفاظ نفرت داشتند و با ساده ترين روش وجملات ، آسان مطلب را بيان مى نمودند.
حضرت على صلوات الله عليه در اين زمينه بفرزندش مى فرمايد:
و اَعلَم يا بُنَىَّ اَنَّهُ لَوكانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاََتَتكَ رُسُلُهُ، وَلَرَاءيتَ آثارَ مُلكِهِ وُسُلطانِهِ، و لَعَرفتَ اَفعالَهُ وَصِفاتِهِ، و لِكنَّهُ اِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، لايُضَادُّهُ فِى مُلكِهِ اَحَدٌ، وَلايَزُولُ اءبدا و لَم يَزَل ، اَوَّلٌ قَبلَ الا شَيآءِ بِلا اَوَّلِيَّةٍ، و آخِرٌ بَعدَ الا شياءِ بِلا نَهايَةٍ، عَظُمَ عَن اَن تَثبُتَ رُبُوبِيَتُهُ بِإِ حاطَةِ قَلبٍ اَو بَصَرٍ، فَاِذا عَرَفتَ ذلِكَ فَاَفعَل كَما يَنبَغَى لِمِثلِكَ اَن يَفعَلَهُ فِى صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقدِرَتِهِ، و كَثرَةِ عَجزِهِ، وَ عَظِيمِ حاجَتِهِ اِلى رَبِّهِ، فى طَلَبِ طاعَتِهِ والخَشيَةِ مِن عُقُوبَتِهِ، والشَّفَقَةِ مِن سُخطِهِ، فَاِنَّهُ لَم يَاءمُركَ اِلا بِحَسَنٍ وَلَم يَنهَكَ اِلا عَن قَبِيحٍ .
پسرم بدان ، اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز بسوى تو مى آمدند، آثار ملك و قدرتش را مشاهده مى كردى ، و افعال و صفاتش را مى شناختى ، اما او خداوند يكتاست همانطور كه خودش را توصيف نموده است .
هيچ كس در ملك و حكومتش قادر به ضديت با او نيست هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است او سرچشمه هستى است بدون اينكه آغازى داشته باشد و آخرين آنهاست بدون اينكه پايانى داشته باشد مقام و عظمت او بزرگتر از آن است كه ربوبيش در فكر و انديشه انسانى به گنجد و از طريق تصور نمى توان بخدا احاطه پيدا كرد.
حالا كه اين حقيقت را شناختى ، پس تلاش خود را در عمل كردن بدستوراتش بكارگير، آن چنان كه سزاوار است براى كسى مانند تو، كه در كوچكى قدر و منزلت ، و كمى قدرت ، و فزونى عجز و ناتوانى ، و در نيازمندى بسيار شديد، به پروردگار قرار گرفته است بايد در مسير اطاعتش كوشا، از عقوبتش ترسان ، و از خشمش بيم ناك باشد چرا كه او تو را جز به نيكى امر نكرده ، و بغير از كارهاى زشت و قبيح نهى ننموده است ،
نكات مهم و آموزنده
1 - توحيد و خداشناسى را براى جوان بطرز ساده و زيبا، بيان مى كند تا اينكه او در گرايش به خداوند از آلوده گيها فاصله بگيرد و بتواند اعتقاد خويش را نسبت بخداى متعال خالص كند و اگر جوانان در مورد شناخت خدا راه سالمى در اختيار نداشته باشند و يا تصوير درستى از حقيقت توحيد بر آنان عرضه نشود نمى توانند عقيده قوى و محكمى را در اندرون خود، ايجاد كنند كه مانند كوههاى بزرگ در مقابل طوفانِ حوادث و گرفتاريهاى زندگى ، صبور و متحمل باشند آنچه مى تواند انسان را در هنگام هجوم ابتلاءات و تلخيهاى دوران عمر، استوار و ثابت نگهدارد عقيده خالص او، بخداست و معناى خالص بودن اعتقاد اين است كه تعريف سالم و درستى را، مطابق با معيارهاى دينى از خداوند داشته باشد تا اينكه او را با مخلوقاتش مقايسه نكند. نقص و ناتوانيهاى آنها را در معناى توحيد قرار ندهد و يكتائى او را در تمام صفاتش بپذيرد و بدان باور كند كه صفات الهى عين ذات او هستند چنانكه در خطبه اولِ نهج البلاغه بطور مشروح آمده است .
2 - توحيد خالص با حذف شريك براى او عينيت پيدا مى كند براى موحدان توجه به اين نكته ، خيلى مهم ، ضرورت دارد به خاطر اينكه اغلب خداشناسى ها بنوعى از شرك آلوده شده اند و گاهى اين آلوده گى بقدرى ريز و كوچك است كه بدون بصيرت كافى قابل تشخيص نمى باشد و لذا بر همگان خصوصا نسل جوان لازم است اخلاص را در خداشناسى با عشق و علاقه كامل تعقيب كنيم تا اينكه با استعانت از پروردگار متعال ، از مسيرى كه خودش راهنمائى فرموده ، به هدف نائل شويم براى حذف و يا خشكاندن ريشه شرك بخدا، لازم است يك تحقيق و بررسى كامل در جهان خارج از ذهن انجام بدهيم تا موردى براى ايجاد وسوسه شرك ، در روح و روان انسان پيدا نشود.
حضرت على صلوات الله عليه با يك شيوه خيلى دقيق و عميق ، هر انسان عاقلى را به سوى اخلاص و حذف شرك ، هدايت مى كند و آن اين است چه اگر پروردگار متعال شريكى داشت قطعا با برنامه هاى روشن ، در جهت مخالفت با خداى هستى ، خودش را آشكار مى ساخت و براى شكستن نظام توحيدى سفراء و رسولان خود را، اعزام مى كرد تا اينكه حركت و يا خواستهاى او را به مردم ابلاغ كنند، همانطورى كه خالق عالم ، انبياء خود را در جهت آگاهى و تربيت انسان ها، يكى بعد از ديگرى مبعوث مى كرد، پس وقتى كه برنامه اى جز نظام الهى در صحنه زندگى مطرح نيست و رسولانى شما را بسوى شكستن نظم واحدى ، كه حكايت از خالق واحد است دعوت نمى كنند مطمئن باش كه شريكى براى خداوند وجود ندارد.
دوم - اگر شريكى براى او وجود داشت و قادر به مخالفت با نظم موجود بود بايد بر خلاف اراده و مشيت الهى اِعمال نظر بكند سياست و تدبير مخالف خويش را آشكار سازد تا اينكه شما و يا هر انسان عاقلى بتواند اين موضوع را از نزديك مشاهده نموده و آثار حكومت و يا قدرت شريك خدا را بطور روشن به بيند.
پس وقتى كه چنين سياست و يا حركت مخالف در مقابل نظام توحيدى بچشم نمى خورد بلكه اساس جهان هستى بر مبناى تدبير واحدى كه از وجود خالق يكتا، حكايت دارد تنظيم شده و اداره مى شود، در اين صورت دليلى ندارد كه در افكار كسى وسوسه شرك بخدا پديد آيد.
شيوه مهمى كه امام (عليه السلام ) در اين زمينه بكار گرفته اينكه افكار هرانسان ضعيف و ناتوانى را بسوى واقعيات هدايت مى نمايد چونكه آن حضرت در مقام نفى شريك خدا، نمى خواهد ديگران را تسليم تشخيص خويش سازد بلكه دست او را مى گيرد و در جهان خارج از ذهن با هم به سير و تحقيق مى پردازند و تمامى مسائل را به عنوان يك كارشناس دقيق و دلسوز به جوانان تشنه حقيقت ، تعريف مى كند تا اينكه آنان بتوانند به تشخيص سالم توفيق حاصل كنند و در نفى شريك . براى خالق هستى بطور آگاهانه اعتقاد پيدا نمايند چون اگر انسان در مقابل حقايق زندگى و انتخاب رنگ اخلاق و رفتار خويش ، از طريق آگاهى هاى لازم وارد نشود و بوسيله فكر و انديشيدن ، اعتقاد خود را خالص نسازد نمى تواند با نقل و گفتار و يا باور ديگران ، بيك عقيده سالم نائل گردد چون او بايد بطور خود جوش عقيده سالم و نفى آفات توحيد را در خود پديد آورد.
حضرت على صلوات الله عليه در مقام تربيت و رشد نسل جوان مطابق با آئين الهى رفتار مى كردند و با دادن اطلاعات و آگاهيهاى لازم ، روح و روان او را بسوى تشخيص سالم و مطابق با واقع ، هدايت مى فرمودند تا اينكه وى بتواند پايگاه قوى و محكمى را در ساختمان اعتقاداتش بوجود آورد و در برابر سيل وسوسه و گرفتاريهاى روزگار ثابت و مقاوم بماند و بهر نسيمى تمايل نشان دهد.
وقتى كه ثابت شد در جهان هستى شريكى براى خالق متعال وجود ندارد و نظم واحدى بر كل عالَم حاكميت دارد، وحدانيت خداى هستى خودبخود آشكار مى شود و عمده ترين استدلال بر توحيد، همانطورى كه خداوند خودش را توصيف فرموده است وجود نظم يگانه اى است كه كل هستى را با تمام ذراتش در برگرفته است گويا همه خلائق يك چيز بيش نيستند و اين نظم از درون اتم ها تا بى نهايت را شامل مى شود.
نكته زيبائى كه مى تواند اين حقيقت را بطور ساده بيان كند توحيد و نظام او را در تمام هستى اعم از ذره و يا كهكشانها ثابت نمايد جمله ايست كه امام (عليه السلام ) به آن اشاره مى فرمايد:
لايُضادُّهُ فى مُلكِهِ اَحَدٌ ... در صحنه مملكت و حكومت الهى ، هيچ كس قادر به ضديت و مخالفت با او نيست .
هر گياهى كه از زمين رويد
وحده لاشريك له گويد
ابتداء و انتهائى براى او متصور نيست
بلكه او خالق هر ابتدا و پايانى است
چون كه در ميان انسانها اين دو كلمه بيانگر زمان است و زمان هم به اول و آخر تقسيم مى شود در صورتيكه خود زمان مخلوق خداست و در مورد حضرت حق جلت عظمته ، استفاده از كلمات قبل و بعد يا اول و آخر به معناى اقسامى از زمان و يا مكان نيست بلكه به معناى ، اول و آخرى كه زمان در او لحاظ نشده باشد بهر حال نبايد خالق را در ظرف مخلوق خود توصيف كرد.
3 - قلب و فكر بشر قادر نيست كه پروردگار متعال را در خود جاى دهد با اينكه وجود ذهنى و شعاع تصورات بشر خيلى دامنه وسيعى دارد و مى تواند كل هستى را در خود جاى دهد ولى از حقايق توحيد و چگونگى آن نمى تواند مطلبى را بطور كامل دريافت نمايد چون هرچيزى كه در ذهن انسان بوجود آيد مخلوق آن محيط خواهد بود و مقام ربوبى اجل است از اينكه بشر بتواند در دنياى ذهن و تصوراتش آن را قرار دهد زيرا او بر تمام اشياء احاطه دارد و هيچ چيزى نمى تواند بر او محيط شود.
پس وقتى كه روشن شد كه شريكى براى خدا وجود ندارد و جهان هستى با تمام اعضاى خانواده اش زير نظر يك تدبير و سياست اداره مى شوند و انسان هم كه از اعضاى اين خانواده به شمار مى رود با اراده و اختيار خويش بايد اين نظم را پذيرا شود چون در ميان اين اجتماع بزرگ تنها او مى تواند راه تخلف پيش گيرد و تسليم قوانين موجود نگردد اما اگر درست بيانديشد و از واقعيات موجود درس سالم بگيرد با همان قدرت اراده خود بايد علاقمند شود كه عضو متخلف خانواده هستى نباشد چون عواقب ناگوارى كه در پى متخلفان است بدون كمترين مهلت او را دستگير مى كند و بسزاى اعمالش مى رساند به هر حال انسان متخلف از قافله كمال عقب مى ماند و راهى جز اطاعت از نظام هستى برايش وجود ندارد.
بعد از عنايت به اين مقدمه كوتاه براى هر انسان عاقل و خردمند لازم است با بصيرت و بينش كامل موضع خويش را در برابر اين نظم جهان شمول مشخص سازد تا اينكه بتواند مصلحت واقعى را در كليه جريانات زندگى تعقيب كند زيرا مخالفت براى موجودى كه فقر و احتياج تمام وجودش را پوشانده است جز شكست نتيجه اى ندارد و عمده ترين راه براى او اين است كه بتواند خود را با نظام هستى تطبيق دهد و از طريق بكار گرفتن فرمولهاى لازم در جهت رشد و كمال و نيل به صلاح و مصلحت خويش بيانديشد انسانى كه با نياز كامل وضعف و ناتوانى بدنيا مى آيد و نمى تواند با حشرات كوچكى مانند، پشه و يا مگس مبارزه كند پس بايد خود را تسليم خدا كند چون بطور كامل محتاج عنايات و توجهات پروردگار متعال است كه بدون آن لحظه از زندگى را نمى تواند اداره كند، با اين وضعيت نهايت بى خردى و بى ادبى است كه بشر در مقابل خواسته هاى الهى راه گناه را انتخاب نمايد بلكه شايسته است كه او با خضوع و خشوع كامل از دستورات الهى اطاعت كرده و زندگى را بر طبق ميل و علاقه هاى خداوندى اداره نمايد زيرا شناخت وى نسبت به ابزار موفقيت و راه خير و صلاحش بقدرى محدود است كه هيچ عاقلى را برازنده نيست كه دوران حساس و پيچيده زندگى را بدون داشتن آگاهى كامل آغاز نمايد بخاطر اينكه موفقيت و رسيدن به اوج خوشبختى و سعادت با شناخت و آگاهيهاى لازم مى تواند نصيب انسان باشد و چون او قادر به تحصيل شناخت كامل نيست و نمى تواند به اطلاعات و آگاهيهاى انسانى بسنده كند و دوران زندگى را با ابهام و بدون درك و معرفت شروع نمايد در اين صورت تنها راه معقول و مطلوب انتخاب بندگى خداست يعنى او بايد باور كند كه خالق متعال با فراهم ساختن زمينه بندگى انسان ، به تمام مصالح او برنامه ريزى فرموده است .
مثال بيمار وقتى كه به پزشك مراجعه كند بايد بفكر اطاعت از دستورات او باشدچون دكتر با تمام دقت مصلحت او را در نظر دارد و تا بوسيله دارو و رعايت پرهيز غذائىسلامتى و عافيت را به بيمار برگرداند.
انسان عاقل كسى است كه بعد از شناخت خويشتن ، وابستگى كامل خود را بخداى هستى اظهار نمايد و تمام دستورات او را بدون كمترين تعلل و تخلف در محل مناسب خود اجراء كند و در مقابل مهر و محبت هاى پروردگار كفران نعمت و يا بى ادبى نكند براى اينكه تخلف از نظم موجود عقوبتها دارد و بايد در اندرونش ، ترس و وحشتى از خشم و غضب خداى سبحان در برابر نافرمانيهايش داشته باشد چون هركارى حد و مرزى دارد عفو و گذشت هم در فرهنگ دينى تحت عنوان يك قانون مطرح است ليكن شرط عمده آن اين است .
كه بايد در مصلحت انسان قرار بگيرد يعنى اگر عفو او به صلاح و مصلحتش نباشد نبايد در مقابل اعمال زشت و نادرستش عقوبت ومجازات را تعطيل كرد و متخلف را بذلت و بدبختيهاى ناگوار گرفتار ساخت همانطورى كه عمل جراحى در بدن بيمار بايد در شرائط خاصى پياده گردد چون راهى براى نجات از چنگ بيمارى جز جراحى و يا قطع ريشه مرض وجود ندارد اگر در چنين موقعيتى تسامح كنند و كار لازم را در حق وى اجراء نكنند هلاكت و نابودى مريض قطعى خواهد بود.
4 - اوامر و نواهى الهى هميشه در صلاح انسان تنظيم گرديده است ، زيرا شكوفائى استعداد و رشد كامل آن در چهار چوب رعايت امر و نهى خدا، ايجاد مى شود و انسان بايد يقين داشته باشد كه پروردگار متعال هميشه او را به زييائى ها امر مى كند و از زشتيها و اعمال قبيح نهى مى نمايد و چون فكر و انديشه بشر قادر به تشخيص واقعيات امر و نهى با تمام خصوصياتش نمى شود و لذا لازم است ذهن خود را به عظمت خدا جلب كند تا در اجراى دستوراتش ، هيچ شك و ترديدى نداشته باشد چون خداوند متعال در هر امر و يا نهى مصلحت كلى انسان را در نظر گرفته است و او بعد از مدتها مى فهمد كه فلسفه او امر و نواهى الهى چه بوده است ؟ همانطورى كه دانش آموز در ابتداى تحصيل نمى تواند امر و نهى آموزگار را بدرستى درك كند ولى با رعايت سخنانشان ، قابليت بزرگى را در كسب علم و دانش بدست مى آورد و بعد از طى مدت زمانى ، بخوبى متوجه مى شود كه رشد و تكامل او مديون اوامر و نواهى معلمان دلسوز است .
شناخت دنيا، روح و روان انسان را در مسير رشد و كمال قرار مى دهد
در مورد دنيا لازم است تعريف درستى انجام بگيرد تا اينكه انسان در هر عصر و زمان بتواند با آن بطور اصولى برخورد كند و اهداف عاليه خود را در همين دنيا بدست آورد بخاطر اينكه دنيا تنها محيطى است كه انسان بعد از ولادت زندگى را در آن شروع مى كند و تمام هم و غم خود را براى رسيدن به خير و سعادت بكار مى گيرد وقتى كه دنيا جايگاه ويژه انسان بعد از رحم مادر مى باشد در اين صورت شناخت وضع محل زندگى و كيفيت امكاناتى كه در آن بدست خواهد آمد اولين قدم در راه رسيدن به سعادت و كمال است براى اينكه ما محيط ديگرى غير از دنيا نداريم تا به آن جايگاه مهاجرت نمائيم و زندگى خود را بر خلاف وضع دنيا و متناسب با آن محيط آغاز كنيم بلكه دومين محل زندگى موجودات بعد از سپرى كردن دوران رحم مادر همين دنياست كه بوسيله خالق هستى آفرينش يافته و در اختيار موجودات قرار گرفته است و در ذات خود هيچ بدى و زشتى ندارد بلكه مطابق آئين الهى هر مخلوقى بجاى خود نكوست و براى هدف خاصى آفريده شده است و اگر كسى دنيا را مذمت كرده و در مورد آن فحاشى مى كند مبنى بر اينكه دنيا تمام بدبختى و ذلتها را بوجود آورده است كاملاً در مسير اشتباه قرار گرفته و نسبت بدنيا بدون آگاهى حرف مى زند و بخاطر چنين طرز تفكر و تحليل هاى نادرست لازم است دنيا را از طريق كارشناسان الهى بشناسيم تا خوبى و بدى را در جاى مناسب خود تشخيص بدهيم .
حضرت على صلوات الله عليه وقتى كه شنيد، كسى دنيا را مذمت مى كند با سخنان زيبا و شيوا دنيا را بصورت روشن تعريف نمود تا اينكه هر انسانى را در مورد آن بيك شناخت و آگاهى كامل نائل سازد فرمود:
اَيُّهَا الذامُّ لِلدُّنيا، المُغتَرُّ بِغُرُورِهِا، المَخدُوعُ بِاَباطِيلِهَا، اَتَغتَرُّ بِالدُّنيا ثُمَّ تَذُمُّها، اَنتَ اَلمُتَجَرِّمُ عَلَيها اءَم هِىَ اَلمُتَجَّرِمَةُ عَلَيكَ ؟.... .(80)
اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى در حالى كه تو خود به غرور آن گرفتار شده و فريفته باطل هاى آن هستى ، آيا تو خود مغرور به دنيا مى شوى و سپس آن را مذمت مى كنى ؟ تو از جرم دنيا شكايت دارى ، يا دنيا بايد از جرم تو شاكى باشد؟
كى دنيا تو را گول زد و چه موقع تو را فريب داده است ؟ آيا به محل سقوط پدرانت در دامن فنا و نابودى ، يا به خوابگاه مادرانت در زير خاك ، تو را فريب داده و مغرورت ساخته است ؟
چقدر بيماران را با دست خود پرستارى نموده اى ؟ و در كنار بستر آنان مراقبشان بوده اى و برايشان در خواست شفاء و معالجه كرده اى ؟
در آن ايام كه داروهاى تو بحال آنان سودى نداشت ، و گريه تو فايده اى نمى كرد، ترس و وحشت تو بدرد هيچ يك از آنها نخورد، تلاش و كوششهايت برايشان عايدى نداشت و تو قادر بر دفاع از آنها نبودى .
دنيا با اين وضع خودش را براى تو تعريف و مجسم ساخته ، و با قربانگاه هاى ديگران ، قربانگاه تو را مشخص كرد.
بعد فرمود: اِنَّ الدُّنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَقَها، و دارُ عافِيَةٍ لِمَن فَهِمَ عَنها، وَ دارُ غِنىً لِمَن تَزَوَّدَ مِنها، و دارُ مَوعِظَةٍ لِمَن اِتَّعَظَ بِها، مَسجِدُ اَحِباءِ اللهِ و مُصَلَّى مَلائِكَةِ اللهِ وَمَهبِطُ وَحىِ اللهِ، وَمَتجَرُ اَولِيآءِ اللهِ، اكتَسَبُوا فِيهَا الرحمَةَ وَ رَبِحُوا فِيَها الجَنَّةَ ... .(81)
اين دنيا جايگاه و محل صدق و راستى است براى كسانى كه با آن به راستى رفتار كنند و منزل تندرستى براى آنكس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى كسى كه از آن توشه برگيرد و محل پند و اندرز است براى آنانكه از آن اندرز به گيرند.
دنيا محل سجودِ دوستان خداست و نماز خانه فرشتگان پروردگار و جايگاه نزول وحى الهى ، و تجارت خانه دوستان حق است ، آنها در همين دنيا توانستند رحمت خدا را بدست آورند و بهشت را نتيجه و سود اعمالشان قرار دهند.
چه كسى دنيا را نكوهش مى كند در حالى كه دنيا جدائى خود را اعلام داشته و فراق خود را خبر داده و نابودى خود و ساكنانش را تصريح كرده است دنيا با نمونه هائى از بلاء و حوادث به آنها نشان داد كه اين برنامه ها در حق آنان نيز امكان پذير است ، با سرور و خوشحاليش ، دلهايشان را بسرور متوجه ساخت لحظه اى با عافيت و سلامتى ، و لحظه ديگر با مصائب و گرفتاريها ظاهر مى شود گاه تشويق مى كند و گاه مى ترساند، و گاه بر حذر مى دارد و بهمين جهت در صبح گاهان ندامت و پشيمانى ، گروهى آن را مذمت مى كنند ولى در روز معاد آن را مدح مى نمايند همان گروهى كه دنيا به آنها تذكر داد و آنان متذكر شدند و نصحيت را قبول نمودند برايشان سخن گفت آنها تصديقش كردن و اندرز داد و آنها با كمال دقت نصحيت او را پذيرفتند.
واژه [دنيا] در نهج البلاغه در مباحث گوناگون بيشتر از 1600 بار مطرح شده است و در قرآن مجيد اين كلمه بصورت [الدنيا] 115 بار عنوان شده است .
در تمام اين موارد هيچ نسبت استقلالى براى دنيا داده نشده است يعنى دنيا با الزام و اجبار كسى را به گمراهى و ضلالت وادار نساخته است چون يك موجود ذى شعورى نيست كه بتواند با اراده و اختيارِ نسل بشر را به انحراف و ذلت بكشاند ولى اين همه تاءكيد و سفارش از سوى خداى متعال و كارشناسانش در هر عصر و زمان ، متوجه خاصيت دنياست همانطورى كه هر غذائى متناسب با خود آثارى در وجود خورندگان ايجاد مى كند دنيا هم متناسب با انتخاب انسان در روح و روان و ابعاد زندگيش آثارى با خود خواهد داشت چنان كه حضرت على صلوات الله عليه در تعريف دنيا به آن اشاره فرمودند، عده اى دنيا را وسيله سعادت و خوشبختى و كمال قرار مى دهند و بدون مشكلى ، اهداف خود را بدست مى آورند و گروهى در وابستگى كامل بدنيا، وارد صحنه مى شوند و بعواقب ناگوارى كه خاصيت وابستگى است گرفتار مى شوند بهر حال خود دنيا در تاريخ گذشتگان تمام بدبختيها را در چنين شرائط با نسلهاى آينده در ميان مى گذارد تا بيدارشان كند.
در اين صورت لازم است آگاهى و شناخت خود را از دنيا و آثار زيانبارِ انتخاب غلط و نادرست وابستگى ، بيشتر كنيم تا اينكه علل و عوامل خوشبختى و يا بدبختى را در زندگى دنيوى از انتخاب خود بدانيم و هيچ وقت ، دنياى ساكت وصامت را عامل عمده سرنوشت خود معرفى نكنيم حضرت اميرالمؤ منين على صلوات الله عليه در ضمن وصيت خود به امام حسن (عليه السلام ) به همين نكته اشاره مى كند.
يا بُنىَّ اِنى قَداَنبَاءَتُكَ عَنِ الدُّنيا و حالِها، و زَوَالِها و اِنتِقالِها ... .(82)
اى پسرم من تو را از وضع دنيا و خاصيت و تحولاتش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن ، آماده شده است مطلع گردانيدم و در مورد هر كدام از دنيا و آخرت برايت مثلها زدم تا اينكه بتوانى بطور كامل عبرت گرفته و در مسير سالم ، گام نهى ،
كسانيكه دنيا را خوب آزموده اند همانند مسافرانى هستند كه در سر منزلى بى آب و آبادى و پر مشقت كه براى ماندن سزاوار نيست قرار گرفته اند و قصد كوچ بسوى محل پر نعمت و به ناحيه اى كه در آن آسايش و راحتى است نموده اند و براى رسيدن به چنين محيط مشقتهاى مسير را متحمل گرديده اند فراق دوستان را پذيرفته ، سختى سفر و غذاهاى ناگوار را با جان و دل قبول كرده اند تا اينكه به منزل وسيع و راحت خويش دست پيدا كنند و از تمام ناراحتى هاى موجود در راه سفر احساس درد و رنج ندارند و هزينه هاى از دست داده را غرامت نمى انگارند و هيچ چيز برايشان شيرينتر از آن نيست كه آنان را به منزلشان نزديك مى سازد.
اما آنان كه بدنيا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند كه در منزل پرنعمت قرار گرفته و سپس برايشان گفته مى شود كه بايد به سوى منزل خشك و خالى حركت نمايند براى آنها هيچ چيز ناخوش آيندتر از مفارقت آنچه داشتند وجود ندارد چون بايد بسوى تلخيها حركت نمايند.