کتاب با جوانان در ساحل خوشبختی(قسمت سوم)

کتاب با جوانان در ساحل خوشبختی(قسمت سوم)

جوان و درك ارزشها :
1 - پدران و مادران يك نعمت بزرگ الهى هستند و براى احياء شايستگى و لياقتهاى فرزندان با عواطف و دلسوزيهائى فطرى مسئوليت دارند و انشاءالله در طول بحث به عظمت اين نعمت بزرگ الهى اشاره خواهيم كرد.
يكى از دلگرميهاى كه جوانان بايد داشته باشند اينكه والدينشان دوران جوانى را سپرى كرده و تمام پيچ و خم هاى مسير زندگى را با تمام وجودشان لمس نموده اند و عوامل خوشبختى و سعادت يا بيچاره گى و ذلت و نابودى را از نزديك درك و لمس كرده اند و از جهتى ، دلسوزى و محبت و علاقمندى آنان نسبت به موفقيت فرزندانشان جاى بحث و شبهه نيست و هيچ كس در آن شك ندارد.
بنابراين اينها بهتر، مى توانند جوانان خود را در مسير رشد و موفقيت قرار دهند پس وجود والدين يك نعمت بسيار ارزشمندى است كه خداى متعال بفرزندان مرحمت فرموده است جوانان بايد اين ارزش بزرگ و اسباب خوشبختى خودشان را درك نموده و از آنها استفاده نمايند، بخاطر اينكه هر پند واندرزى كه از والدين شنيده مى شود محصول يك عمر تجربه و آزمايشهاى مهم زندگى است كه بطور رايگان در اختيارشان واقع مى شود.
2 - دلسوزترين افراد براى جوانان بعد از مهر و محبت پروردگار متعال ، پدران و مادران آنها هستند و اين سخنى است كه هر جوان عاقل و آگاه و روشن ، آن را با تمام وجودش درك و لمس مى كند تجربيات دوران عمرشان هديه و سوغات لذيذ و شيرين و پرقيمتى است كه كام دوران جوانى را براى هميشه شيرين مى سازد و تمام قدرت و انرژى او را به سمت تكامل و ترقى و موفقيت وى رهبرى مى كند.
3 - در نگاه محبت آميز والدين ، هر خير و سعادت ، يا ضرر و خسارتى كه بفرزندانشان وارد مى شود بطور يقين آن را براى خودشان مى دانند چون در كشور وجود پدر و مادر تنها هدفى كه مورد توجه است خوشبختى و موفقيت فرزندانشان است و اين حقيقت در ابتداى سفارشات حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به امام حسن (عليه السلام ) بيان مى شود.
... وَ وَجَدتُكَ بَعضى بَل وَجَدتُكَ كُلى ، حَتى كَاَنَّ شيئا لو اَصابَكَ اَصابَنى ، وَ كَاَنَّ المَوتَ لَو اَتاكَ اَتانى .... .
اى پسرم .... وجود تو را بخشى از وجود خودم مى دانم ، نه ! بلكه وجود تو را كل وجود خويش مى دانم تا جائى كه هرگاه صدمه و خسارتى به تو وارد شود بمن رسيده است و اگر مرگ تو را فرا رسد مرا فرا گرفته است .
حضرت با اين جملات نسل جوان را بيدار و آگاه مى ساز تا بدانند كه والدينشان خود را نردبان ترقى و موفقيت ، و سپر بلاى زندگى فرزندانشان ساخته اند.
و اين سخن نشان دهنده اوج مهر و علاقه والدين به فرزندان است زيرا كه او عصاره وجودشان مى باشد براى اطمينان خاطر، فرزندان از دلسوزى والدين نسبت به آنها، مى توان اين واقعيت را كشف كرد چون تنها كسى كه تمامى اوقات و امكانات و شيرينى و لذتهايش را فداى آسايش ديگرى مى كند و خود را در مقابل هجوم حوادث روزگار سپر بلا كرده و به قيمت جان عزيزيش از او حمايت مى نمايد والدين است .
وقتى كه در آيات و احاديث بر وجوب احترام والدين تاءكيد شده است مبنى براينكه فرزند حق ندارد با كوچك ترين كلمه ناراحت كننده آنها را بيآزارد، حكمت اين دستور الهى از فرمايشات حضرت على روشن مى شود كه فرزند تمام وجود والدين است و هيچ وقت از ناحيه آنها ضرر و خسارتى متوجه ايمان و جان و مال فرزندانشان نمى شود و شايد يكى از علل وجوب احترام آنها بر فرزندان اين است كه والدين اگر كافر باشند يا در اثر غلبه نفس گرفتار گناه و معصيت هم به شوند در هيچ شرائطى علاقمند نيستند كه به فرزندانشان راه انحراف و معاصى را توصيه كنند بلكه پند و اندرزهايشان را در قالب اوامر و نواهى الهى مطرح مى سازند تا اينكه آنان را در مسير رشد و تكامل و عدم آلودگى بكارهاى ضد ارزشى قرار دهند مگر گروهى از پدران و مادرانى كه از زشتى و خسارتهاى اعمال نادرست خويش آگاهى ندارند و در اثر عدم آگاهى ، نونهالان خود را به بيماريهاى اخلاقى و روانى گرفتار مى سازند.
ولى غالب والدين تلاش مى كنند كه تمام زيبائيها را اعم از معنوى و يا ظاهرى متوجه فرزندان خود نمايند و آنان را تحت هر شرائطى بازيبائيها به بينند.
وقتى كه در اسلام احترام والدين گرچه كافر هم باشند بر فرزندانشان واجب شده است مگر در بعضى موارديكه سخن آنها مخالف خواسته هاى خداى متعال باشد بخاطر اينكه اين موجود بسيار ارزشمند نشانه و آية الهى است چون در وجود انسان اين همه عشق و علاقه و خيرخواهى وجانبازى و و .... براى فرزند يك حقيقت فوق تصور است پس بر همگان لازم است مطابق دستور الهى بعد از رعايت حقوق پروردگار، بحقوق آنان احترام عملى قائل شويم .
جوان : از آن جائى كه انسان طالب درك واقعيات است و از طريق نقل مصاديق و نمونه هاى تاريخى ، مى توان او را در نزديكترين مرحله براى قبول حقائق قرار داد، از شما مى خواهم به استناد آيات قرآن به نمونه و يا مصداق چهره هاى مثبت و نورانى و يا منفى و سياه ، از جوانان اشاره كنيد تا بيشتر با حقائق آشنا شويم و در ضمن علل دو چهره متضادا، در روشن ساختن افكار جوانان بيشتر توضيح دهيد؟
استاد: سؤ ال شما خيلى دقيق و ظريف است و مطلب مهم و لازمى را به ميان كشيديد و چون پاسخ سؤ ال از مضمون آيات قرآن تشكيل مى يابد بر همگان لازم است با دقت كامل آن را مدنظر قرار بدهيم .
در قرآن از دو فرزند جوان با دو قيافه و چهره هاى متضاد ياد شده است يكى مصداق روشن ايمان و معنويت و كمال است ديگرى نمونه عصيان و كفر مى باشد حالا به اصل مطلب اشاره مى كنيم تا حقائق براى هركس خود بخود روشن گردد.
موضوع اصلى ما همانطوريكه اشاره شد توجه فرزندان به نعمت بزرگ الهى يعنى وجود مقدس پدر و مادر است و چون دلسوزى و محبت والدين برفرزندان در كسب سعادت و موفقيت آنان خيلى عميق و دقيق است و لذا وجوب اطاعت كامل از آنها بر فرزندان نتيجه مطلوب در دنيا و هم در آخرت را به دنبال دارد و به همين جهت جوانان آگاه و متدين و متفكر و خداشناس بايد تلاش كنند تا از راه مهار غرائز و علائق و شكستن هواهاى نفسانى ، خود را تسليم علاقه و دستورات والدين نمايند و از مواهب و امتيازات خداى متعال بهترين استفاده را بدست آورند.
اما اگر جوانان در جمود فكرى و خواب غفلت بخفتند توان درك و تشخيص ارزشهاى زندگى را نخواهند داشت و با دلسوزترين افراد جامعه در بدترين شرائط برخورد مى كنند و مقام ارزشمند پدر و مادر، و دلسوزى و علاقه هايشان ، هيچ ارزشى براى آنها در پندارشان ندارد بلكه در اثر اسارت نفس و هواهاى شيطانى ، هميشه در جهت مخالفت آنها حركت مى كنند و موجبات آزار و اذيت پدر و مادر خود را فراهم مى سازند در اين حال كيفر تمرد و تخلفهايشان از راه مى رسد و به تمام آمال و خواسته هايش پايان مى دهد و آنها را براى هميشه بدبخت و رو سياه مى كند.
جوان مغرور و بدبخت :
حضرت نوح يكى از پيامبران بزرگ الهى است پسرى دارد بنام [كنعان ] در هنگام نزول كيفر سخت الهى بر كافران و متخلفان ، حضرت نوح (عليه السلام ) طبق دستور خداى سبحان كشتى ساخت و از هر موجود زنده جفتى را سوار كشتى كرد و بعد به ايمان آورندگانش گفت كه سوار شويد در هنگام ورود بِسم الله بگوئيد در اين حال پسرش را كه در كنار كشتى ايستاده بود صدا زد ولى اوآئين پدر را قبول نكرد و در نكته اى دورتر از كشتى ايستاد، در اين حال پدر مهربان با كلمه اى كه نهايت راءفت و دلسوزى را نشان مى دهد گفت : يا بُنَىَّ اِركَب وَلاتَكُن مَعَ الكافِرين .(16)
اى پسرم سوار شو و در مسير كفار قرار نگير و با آنها مباش .
اين برخورد شيرين و لطيف و دلسوزانه پدر، كه مقدمه پرواز فرزند بسوى كمالات و نجات وى از امواج فتنه هاست ، نشان دهنده وظائف و مسئوليت پدر و شيوه هاى برخورد مناسب آن مى باشد يعنى اى جوانان عزيز به آرزوهاى پدران و مادرانتان كه در مورد شما دارند احترام كنيد زيرا خوشبختى و سعادت شما از همين راه قابل تاءمين است همانطوريكه اين واقعيت در پيشنهاد حضرت نوح (عليه السلام ) آمده است هر پدرى علاقمند است كه جوانانشان در كشتى معرفت و درك ارزشها قرار بگيرند تا در دام امواج فساد و فتنه ها گرفتار نشوند و از گرايش به افراد نادان و آلوده و بى معرفت و خدانشناس بپرهيزند چون دوستى و رفاقت با آنها نتيجه اى جز نابودى ندارد در اين جا به سخنان فرزند نادان حضرت نوح (عليه السلام ) گوش مى سپاريم كه قرآن مى فرمايد: او چنين گفت :
قالَ سَآوى اِلى جَبَلٍ يَعصِمُنى مِنَ المآء قالَ لاعاصِمَ اَليَومَ مِن اَمرِاللهِ اِلا مَن رَحِمَ وَ حالَ بَينَهُما اَلمَوجُ فَكانَ مِنَ المُغرَقينَ .(17)
او در پاسخ دعوت خير خواهانه پدر گفت : به كوه پناه مى برم كه از طوفان آب نجاتم دهد، پدر گفت : امروز كه دستور خداى متعال براى كيفر كفار صادر شده است هيچ نگهدارنده در مقابل دستور خدا وجود ندارد تا بتواند به كسى پناه دهد مگر آنكه در پوشش ‍ رحمت الهى باشد. در اين حال امواج آب در ميان پدر و پسر حائل شد و پسر از غرق شدگان گشت .
اين جوان مى توانست با اطاعت و تسليم از خواسته هاى پدر، خود را به عاليترين مراحل رشد و كمال و موفقيت نائل سازد ولى به غرور و نادانى خويش اسرار ورزيد و در جهت ناخشنودى پدر حركت كرد در اين حال كيفر و عذاب سخت خداى متعال فرا رسيد و تمام اميد و آرزوهايش را به ياءس و نوميدى تبديل كرد و چهره تاريكش براى هميشه با لَعن و نفرين هر شنونده عاقل در طول تاريخ ، از صحنه گيتى برچيده شد.
فرزندان نادرست در خانوادهاى مذهبى
جوان : چگونه در يك خانواده مذهبى فرزندى به وجود مى آيد كه به تمام مقدسات پشت مى كند و هيچ پند و اندرزى حتى از پدرش ‍ كه يك پيامبر بزرگ الهى است در او كارگر نمى شود چه عوامل و كمبودهائى در اين مورد مؤ ثر مى باشند، آيا انسان مى تواند اين كمبودها را جبران كند تا از حوادث تلخ آن در امان باشد؟
استاد: عواملى متعددى در مسائل زناشوئى دخالت دارند و انشاءالله در بحث معيارهاى ازدواج مطرح خواهيم كرد ولى بطور اجمال بايد گفت : اگر خانواده هاى مذهبى تلاش كنند تا با مراعات قوانين دينى ، فرزندان صالحى تحويل جامعه بدهد بايد به تمام جوانب زندگى از ديدگاه مذهب مقيد باشند تا بتوانند به خواسته هايشان نائل بشوند براى اينكه اغلب انسانها در اثر تبعيت از شيطان و هواهاى نفسانى به بيماريهاى خطرناك روحى مبتلا شده و با يك ارتباط كوتاه در محيط مدرسه و يا كار و تجارت و كسب و يا همسايگى و رفاقت و دوستى و و ... افراد سالم را آلوده مى سازند در اينصورت مجالست با افراد آلوده و بيمار، حوادث ناگوارى را بدنبال دارد حضرت امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: مُجالَسَة اَهلُ الهَوى مَنساةُ لِلا يمان و مَحضَرَةً لِلشَّيطانِ .(18) نشست و برخاست با افراد گمراه و هواپرست موجب فراموشى ايمان و حضور شيطان مى شود يعنى در چنين مجالست گمراهى و بدبختى انسان پايه گذارى مى گردد و شركت كنندگان با هلاكت خود چندان فاصله اى ندارند اگر فرض كنيم يك خانواده اى زير نظر كارشناس ‍ الهى اداره مى شود و تمام برنامه هايش مطابق دستورات خداى متعال اجراء مى گردد در اينجا لازم است پذيرش اعضاء خانواده را كه مبتنى برانتخاب آنهاست فراموش نكنيم زيرا در مواردى امكانات بيشترى بدست انسان مى رسد و او در جهت مخالف از آنها استفاده مى كند بنابراين عوامل مثبتى مانند داشتن خانواده مذهبى نمى تواند به تنهائى كسى را به سوى مذهبى شدن وادار نمايد ليكن آمادگيهاى او را در اين جهت افزايش مى دهد حالا ممكن است كسى در يك محيط سالم چندان رشدى پيدا نكند بلكه در عكس آن حركت نمايد براى اينكه در مسئله تربيت ، علل و يا عواملى گوناگونى وجود دارد كه او را با اين همه عوامل سعادت و خوشبختى ، به بدبختى و ذلت مى كشاند كه ما از وجودشان آگاهى نداريم بنابراين در يك اجتماع ناسالم و آلوده ، نگهدارى خانواده از ميكروبهائى كه هر لحظه در كمين نشسته ، خيلى دشوار و مشكل است بلكه از عهده انسان خارج است چون قدرت لازم را براى مبارزه ندارد به عنوان مثال :
يك پدر مذهبى و متدين چگونه مى تواند در مقابل عوامل منحرف كننده اى كه هر لحظه از طريق محيط درس و يا همسايگى ، كسب و تجارت ، يا از طريق جرائد، تلويزيون و راديو و يا برنامه هاى ماهواره و امثال اينها اخلاق و رفتار و اعتقاد فرزندان او را هدف قرار داده قيام كند و در يك لحظه چندين مبارزه متفاوتى را انجام بدهد تا اين كه بتواند فرزندانش را از شر آنها نجات دهد. به هر حال وجود فرزندان نادرست در خانواده هاى مذهبى ، علل و عواملى متعددى دارند كه خنثى كردن همه آنها از قدرت تربيتى والدين خارج است .
وعده اى از مفسران و مورخان باستناد بعضى از اخبار خواسته اند زشتى فرزندان بيمار و آلوده و گمراه را از خانواده هاى مذهبى و متدين و خصوصا از پيامبران جدا كنند تا اينكه در افكار مردم مقام و منزلت انسانهاى پاك خدشه دار نشود غافل از اينكه وجود خارهاى تيز و نيشدار هيچ صدمه اى بر زيبائى و ارزش گُل ها نمى زند بلكه به بى لياقتى و عدم شايستگى آنها بهترين دليل است چون همنشينى با گُل يك توفيق بزرگ است اما چرا در وجود اين خارها از لطافت و زيبائى و محبت و جاذبه گُلها خبرى نيست و براى هر انسان عاقل روشن است چرا عده اى از فرزندان با بندگى نفس و شيطان در محيط خانواده مذهبى به خارى تبديل مى شوند و در شعاع گُلهاى معنوى هيچ ارزشى به خود نمى گيرد.
درباره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ، حضرت امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
... وَاَقصى اَلادنَينَ عَلى حُجُودِهِم و قَرَّبَ الا قصَينَ عَلى اِستجابَتِهم لَك .... (19)
از قوم و خويشان بخاطر انكار خدا و حقائق توحيد فاصله گرفت وبا دورترين انسانها به جهت قبول توحيد و ارزشهاى دينى نزديك گشت .
عده اى را عقيده بر اين است كه اين پسر گمراه فرزند صلبى حضرت نوح نبوده بلكه مادرش از شوهر قبلى داشته و روايتى از حضرت على (عليه السلام ) آورده اند كه ايشان آيه را .... [ابنَهَ] با فتح آخر كه حاكى از [اِبنَها] باشد مى خواندند و الف را به جهت اكتفاء به فتح هاء حذف كرده است و معنا چنين مى شود كه حضرت نوح پسر آن زن را صدا زد.
و گروهى معتقدند كه او پسر حضرت نوح بوده است و در عيون اخبار الرضا از حسن وَشا نقل مى كنند كه حضرت امام رضا (عليه السلام ) فرمود: او پسر نوح بوده و چون عصيان ورزيد خداى متعال وى را از جرگه فرزندان آن حضرت خارج ساخت .(20)
نتيجه اقوال و توجه به اصل مطلب ....
در اينجا دو حديث با هم تعارض دارند يكى در مقام نفى و ديگرى در مقام اثبات قرار گرفته است واگر بحث سندى و مضامين آنها را كنار بگذاريم و اصلاً از مفاد احاديث هيچ استفاده نكنيم و بخود قرآن مراجعه كنيم موضوع بطور كامل روشن مى شود چون حضرت نوح در چند مورد او را با عنوان پسرم مطرح مى سازد:
[... يا بُنَّى اِركَب مَعَنا ...](21) : اى پسرم با ما سوار كشتى شو.
و در آيه ديگرى مى گويد: [... فَقالَ رَبِّ اِبنى مِن اَهلى ....](22) حضرت نوح عرض كرد پروردگارا پسرم از خانواده من است چون خداوند وعده داده بود كه خانواده او را از غرق شدن نجات دهد و در آيه 44 آمده [وَ نادى نوحٌ ابنَهُ ...] حضرت نوح پسرش را صدا كرد.
بنابراين از ظهور آيات استفاده مى شود كه او پسر حضرت نوح بوده و در اثر عصيان و تخلف و تمرد، از ميان اين فضاى روحانى و معنوى برچيده شد و اين واقعيت در معناى آيه خودبخود تفسير مى شود كه خداوند سبحان فرمود: قالَ يا نُوحُ اِنَّهُ لَيسَ مِن اَهلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ ... .(23) فرمود اى نوح او از خانواده تو نيست و او عمل ناشايست و نادرستى است يعنى وى در دين و آئين تو نيست و يك فرد بيگانه از دين تو مى باشد.
نكته مهم : همانطوريكه ارزش انسان با تقواى الهى سنجيده مى شود در روابط خانوادگى هم ملاك حفظ آئين توحيدى است يعنى اعضاى خانواده ها در شعاع ايمان به خداى متعال به هم متصل مى شوند ولى اگر كسى از ميان آنها اين اتصال را قطع كند خودش ‍ را از اين اجتماع خارج ساخته است و از امتياز و ارزشهاى خانواده نمى تواند بهره مند شود.
بنابراين روابط خانوادگى در زير چتر ايمان به خالق يكتا تحقق مى يابد تا زمانيكه عُلقه ايمان در ميانشان رعايت گردد در آغوش پر مهر خانواده اش مى تواند زندگى كرده و از مزايايش برخوردار شود اما اگر از معنويت و آئين الهى قطع رابطه كند ديگر نمى تواند در فضائل و ارزشهاى خانواده مذهبى خود شريك باشد بلكه با مخالفت اعتقادى خود به يك فرد بيگانه تبديل مى گردد، در اين جا لازم است به فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) توجه كنيم كه در مورد سلمان مى فرمايد:
اَلسَّلمانُ مِنا اَهلَ البَيتِ .(24)
سلمان از خانواده ما بشمار مى رود يعنى در فرهنگ دينى الگوئى وجود دارد كه افراد اجنبى و محارم با آن سنجيده مى شوند همانطوريكه با اجراء صيغه عقد ازدواج در ميان دو نفر بيگانه محرميت حاصل مى گردد هم چنين با گره خوردن علقه ايمان به پروردگار متعال در ميان مسلمانان ، مسئله بيگانگى حذف شده و همه از يك حيثيت و ارزش لازم برخوردار مى شوند شخصى به نام سلمان با تزكيه و طهارت نفس از اهل بيت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) به شمار مى آيد و پسر حضرت نوح (عليه السلام ) با فساد اخلاقى و غرور خود آئين خدا را تكذيب كرده و به خانواده خويش بيگانه و نامحرم گشت .
شخصى بنام سعد از فرزندان عبدالعزيز ابن مروان از طايفه بنى اميه در زمان امام باقر (عليه السلام ) مى زيست و در اثر مودت اهل بيت عليهم السلام حضرت به او [سعد الخير] مى گفتند، روزى بشدت مى گريست حضرت سؤ ال كرد چرا گريه مى كنى ؟ گفت :
كَيفَ لا اَبكى وَ اَنَا مِنَ الشَّجَرَةِ المَلعُونَةِ فى القرآن ، فَقالَ لَهُ، لَستَ مِنهُم اَنتَ اُمَوىٌ مِنا اَهَلَ البَيتِ، اَما سَمِعتَ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ يَحكى عَن ابراهيم : فَمَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنى .
چگونه گريه نكنم در حالى كه من از شجره ملعونه در قرآن هستم [اين كلمه در قرآن به طايفه بنى اميه تفسير شده و خداوند آن قوم را لعن نموده است ] امام (عليه السلام ) فرمود: تو از آنها نيستى تو با اينكه از طايفه اموى هستى ولى از ما اهل بيت مى باشى ، مگر نشنيدى كه خداى متعالى از قول حضرت ابراهيم (عليه السلام ) نقل مى كند كه هر كسى از من تبعيت كامل كند پس او از من است .(25)
امام صادق (عليه السلام ) در مورد شخصى بنام عيسى بن عبدالله كه از اهالى قم بود فرمود:
اِنَّ عيسَى بَنُ عَبدُالله مِنا اهلَ البَيت ... لاِنَّهُ مِنا حَيا وَ هُوَ مِنا مَيتا .(26)
حضرت فرمود عيسى بن عبدالله از ما اهل بيت بشمار مى رود ... براى اينكه او در حال حياتش با ماست و بعد از مرگ نيز با ما خواهد بود.
بنابراين ايجاد روابط در ميان انسانها با اعتقادات و تبعيت كامل از حجت الهى در هر عصر و زمان ، مفهوم پيدا مى كند و اين يك واقعيت غير قابل ترديد در فرهنگ اديان الهى است .
جوان خوشبخت در قرآن
جوان : ضمن تشكر از توضيحاتى كه داديد از شما مى خواهم در مورد جوان سعادتمند و علت موفقيتش به مصاديق قرآنى نيز اشاره كنيد تا جوانان بيدار شوند و از لحظه هاى دوران جوانى خود بهترين استفاده ها را دريافت نمايند؟
استاد: جوانى كه در قرآن از آن با عظمت و كمال ياد شده است اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) است كه خداوند سبحان مى فرمايد: فَبَشَّرناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ. (27)
ما به او [ابراهيم ] مژده پسر صبور و بردبار را داديم مسئله حِلم يكى از بزرگترين صفت كمالى مؤ منان و عمده ترين ابزار انبياء الهى است حضرت ابراهيم و پسرش اسماعيل در قرآن با اين صفت ياد مى شوند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از خداى متعال تقاضا نمود كه فرزند شايسته اى برايم مرحمت فرما، پروردگار مهربان اسماعيل حليم را برايش مژده داد اين فرزند در كنار پدر رشد يافت تا به سن جوانى رسيد، روابط آنها همانطوريكه قرآن اشاره مى كند خيلى ظريف و دقيق است كه پدر با صراحت تصميم خود را در مورد پسرش به او مى گويد و اين جوان قهرمان بدون هيچ تعلل و ترديد و يا احساس شخصيت ، خود را تسليم تصميم پدر با كمال ميل و علاقه مى سازد و براى دل گرمى پدرش مى گويد: خواسته و ماءموريت خود را در مورد من انجام بده اميدوارم در اجراى ماءموريت مرا صبور و متحمل بيابى .
و در قرآن آمده است :
فَلَّما بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ، قالَ يا بُنَّى اِنى اَرى فِى المَنامِ اَنَّى اَذبَحُكَ فَاَنظُر ماذا تَرى ، قالَ يا اَبَتِ اَفعَل ما تُؤ مَرُ سَتَجِدُنى اِن شآءَ اللهُ مِنَ الصابِرينَ .(28)
زمانيكه اسماعيل به سن بلوغ رسيد و مى توانست پدر را در كارهايش يارى كند وقتى كه با هم در مسائل زندگى سعى و تلاش ‍ مى نمودند حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گفت : اى پسرم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم حالا فكر كن كه چگونه تصميم خواهى گرفت ، در پاسخ گفت اى پدر ماءموريت خود را در مورد من انجام بده ، و اگر خدا بخواهد مرا از صبر كنندگان خواهى يافت .
فَلَّما اَسلَما وَتَلَّهُ لِلجَبينِ و نادَيناهُ اَن يا إ براهيمُ قَد صَدَّقتَ الرُؤ ياء ... .(29)
وقتى كه پدر و پسر تسليم خدا شدند ابراهيم او را به پيشانى خواباند تا سرش را جدا كند ما او را [ابراهيم ] صدا زديم ، مبنى بر اين كه تو ماءموريت خود را كه در خواب واقع شده بود با بهترين وضع تصديق و انجام دادى ...
مطابق احاديث قسمتى از مسئوليت هاى انبياء در حال رؤ يا به آنها ابلاغ مى شد، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) به پسرش گفت فرزندم ، در خواب ماءموريت يافتم كه تو را ذبح كنم وقتى كه زمان اجراى ماءموريت رسيد هر دو براى اطاعت امر الهى آماده شدند در اين حال صدائى به گوش ابراهيم رسيد كه تو ماءموريت خويش را با بهترين وجه انجام دادى و خداوند قوچى را بسوى او فرستاد تا به جاى اسماعيل آن را ذبح كند.
قرآن و ايجاد اعتماد
يكى از بركات بزرگ قرآن مجيد اين است كارهاى شدنى و ممكن را با زيبائى هاى تمام در اختيار مسلمانان قرار مى دهد و آنان را براى رسيدن به قُله كمال و معرفت ، از اعتماد و اطمينان خاطر برخوردار مى سازد، وقتى كه انسان از توان وجودى خويش در به ثمر رساندن كارى اطلاع حاصل كند و باور داشته باشد كه او مى تواند از عهده اينكار برآيد به حركتهاى مفيد وسودمندى كه در تصورش ‍ نمى گنجيد دست مى يابد و افكار عمومى را به تعجب و حيرت و اميدارد.
قرآن در تمام زمينه ها دست انسان را مى گيرد و بتوسط كارشناسان الهى او را از يك اطمينان كامل برخوردار مى سازد تا اينكه وى در تلاش و فعاليتهايش مصمم باشد، چون از عمده ترين اهداف قرآن ساختن انسان است مبنى براينكه او در دوران عمرش زيبائى هاى گران قيمتى را از خود نشان دهد تا جائيكه جان عزيز و شيرين خويش را با آگاهى و عشق و علاقه كامل ، هديه ، راه خدا كند بهر حال انسان در كنار هر حركتى كه مى خواهد انجام بدهد احتياجاتى دارد و اولين نياز او در اين مورد، اعتماد به نفس است بلكه با اعتماد بنفس مى تواند ساير نيازمنديها را جبران كند بعنوان مثال : در مسائل پزشكى ، راهگشاى معالجات دكتر در هر بيمارى ، ايجاد اعتماد بنفس در بيماران است چون دارو و عمل جراحى و توصيه هاى دكتر بعد از آن مفيد واقع مى شود.
حركت يك جوان بسوى رشد علمى و رسيدن به بالاترين سطح دانش ، قبل از هر چيز اعتماد بنفس را در او لازم دارد.
هنرمند خوب كسى است كه با اعتماد بنفس وارد صحنه شود يك خطيب و سخنران يا نويسنده هنگامى كه بنفس خود باور و اعتماد، دارد مى تواند بهترين خطابه و يا تاءليف را تحويل جامعه دهد انسان در دوران جوانى ، تمامى امكانات لازم را با خود دارد ولى عمده ترين نياز وى اين است كه از آنها در بهترين شرائط استفاده كند اما نگرانى و اضطراب چون كل وجودش را فرا گرفته است او نمى تواند انرژى هاى دوران جوانى را در مسير كمال و خوشبختى خويش پياده كند، براى اينكه او همه چيز دارد ليكن از اعتماد بنفس محروم است براى ايجاد اعتماد بنفس در انسان ، شيوه خاصى كه قرآن مجيد ارائه مى دهد اين است اگر روح و روان او بيك باور و امكانِ شدن كارى ، هدايت شود در نتيجه فوائد درخشان و مطلوب آن ، كه ايجاد اعتماد بنفس در دل انسان است خودبخود ظاهر مى شود.
مثال يك پزشك قبل از توصيه دارو، بايد تلاش خود را در جهت باور بيمار، براى پيداكردن عافيت مبذول كند تا اين كه مطمئن شود كه صحت و عافيت براى او ممكن خواهد بود.
قرآن مجيد: براى ايجاد اعتماد بنفس در دل جوانان ، از باور آنها استفاده مى كند تا آنها بدانند در دوران جوانى ساختن يك شخصيت با عظمت برايشان محال نيست بلكه يك كار ممكن است او مى تواند در اثر رعايت تقواى الهى به طور كامل از مسير گناه و معصيت برگردد و با تعديل و مهار كردن غرائز، خواسته هاى خود را، از راه حلال و خدا پسند، انتخاب كند و به بزرگان خود از صميم قلب احترام قائل شود تا تجارب گرانقدر و دعاهاى خالصانه آنها را نصيب خود سازد وقتى كه قرآن حرمت والدين را با آن عظمت و سختگيرى بفرزندان واجب مى داند بخاطر اينكه جوانان از طريق رعايت حقوق آنان مى توانند بيك اعتماد بنفس كامل نائل شوند.
مثال اگر يك راننده با تجربه ماشينى داشته باشد و فرزند جوان خود را سوار ماشينكرده و آموزشهاى لازم را به او ياد دهد و بعد از مدتى او را در پشت فرمان مى نشاند وخودش در كنار وى مى نشيند و از او مى خواهد كه راننده گى را زيرنظر وى ادامه دهد دراينصورت اين راننده جوان با وجود راننده پرتجربه اى كه در كنارش نشسته از اعتمادبنفس كاملى برخوردار خواهد بود فرزندان اگر چرخهاى زندگى را زير نظر والدينخود بحركت در آورند قطعا از يك اعتماد بنفسى كه در برابرسيل مشكلات آنها را مثل كوه استوار نگه مى دارد برخوردار خواهند شد.
قرآن وجود جوان موفق را بنام اسماعيل مطرح مى سازد تا اينكه در دل جوانان باورهاى كافى بوجود آيد براى اينكه اسماعيل هم يك جوان است تمام احساسات دوران جوانى در او هست زمينه هاى شهوت و ارتكاب به معاصى و و ... براى وى نيز مطرح است و با خود غرور و احساس جوانى دارد ولى با تمام خصوصيات دوران جوانى ، بفكر اين است كه يك انسان واقعى باشد او هيچ وقت بفكر اين نبود كه من جوانم ، قهرمانم ، احساس شخصيت مى كنم و چرا بايد تسليم خواسته هاى پدرم باشم بلكه اين جوان با صفا با كلمه [اِفعَل ] ، تمام ارزش و زيبائى هاى معنوى را متوجه خود ساخت و در برابر خواست پدرش آن چنان تسليم گشت حتى لحظه اى به استقلال و تشخص خود فكر نكرد، با وجود اينكه پدرش با گفتن [... فَاَنظُر ماذا تَرى ] به شخصيت و اراده او احترام گذاشت مبنى بر اينكه خواسته پدر ذبح توست حالا تو هم بيانديش تا آگاهانه تصميم بگيرى آيا راضى هستى كه در برابر در خواست پدرت خود را تسليم كنى ؟
او در پاسخ چنين گفت : [يا اَبَتِ اِفعَل ما تُؤ مِر ...] اى پدر ماءموريت خويش را انجام بده ، يعنى در مقابل ماءموريتى كه از ناحيه خداى متعال بر تو محول شده است كه مرا ذبح كنى ، هيچ اعتراضى ندارم و براى انجام ماءموريت تو، نهايت هم كارى را با شما خواهم كرد نكته مهمى كه مى تواند درس بزرگى براى نسل جوان ، در هر عصر و زمان باشد اين است : چه عاملى در وجود، اسماعيل جوان اين عظمت را ايجاد كرد و مديريت كامل روح و روان او را، در جهت جلب رضاى پدر، به عهده گرفت براى اينكه اطاعت اين جوان بسيار عزيز و محترم ، از پدرش ، يك چيز ساده اى نبوده ، تا عده اى به گويند اين يك مسئله آسانى است بلكه خواست پدر، جان فرزند است و او هم بدون توقف ، با روح انقياد و تسليم كامل ، جان خويش را نثار مى كند.
اين برخورد افكار عمومى را به حيرت واداشته ، مبنى براينكه چگونه اين جوان ، بيدرنگ گفت : يا اَبَتِ اِفعَل ما تُؤ مَر ... (30) اى پدر ماءموريت خويش را انجام بده .... براى اينكه در جوامع بشرى ، هر جوانى به خود مى انديشد و با تمام قدرت تلاش مى كند تا هر چيزى را بنفع خود استخدام كند حتى والدين خويش را، براى تحقق آرزوهايش دوست دارد و آنها بايد به خواست او احترام كنند و و ...
بهر حال عامل اصلى در وجود و شخصيت اسماعيل ، ايمان اوست چون هيچ عاملى ، به غير از يقين به پروردگار متعال ، قادر به ايجاد يك تحول اساسى در روح انسان نمى باشد و بخاطر همين تحول عظيم ، بر تمام خانواده ها لازم است كه در روح و روان فرزندانشان ، آمادگى هاى اساسى را براى تحقق ايمان ايجاد كنند و جوانان هم بايد، در اين زمينه هم كارى هاى لازم را بكار گيرند، در غير اين صورت جوانان نمى توانند از مال و امكانات و يا وقت خود، در هنگام نياز والدين صرف نظر كرده و آنان را برخودشان مقدم بدارند به عنوان مثال :
جوان بيست ساله اى در پاى تلويزيون با شدت علاقه به تماشاى فيلمى نشسته است و عمر گرانقيمت خويش را بدون كمترين عايدى از دست مى دهد، در اين حال پدر و يا مادرش به او مى گويد كه از شما مى خواهم همين الا ن دنبال كارى بروى ، يا تشنه ام ، برايم آبى بياور و خواسته هائى از اين قبيل .... بى ترديد پاسخ منفى مى شنود و شايد از ميان ميليونها جوان ، چند نفر پيدا شود كه خواسته هاى پدر و مادر را بر علاقه و خواسته هاى خويش ترجيح دهد ليكن اغلب آنها به خود و خواسته هايشان مى انديشند، اما اين پسر جوان چگونه در مقابل خواسته پدر، بذل جان مى كند و او را بر اين كار دشوار تشويق مى نمايد تا پدرش حضرت ابراهيم (عليه السلام ) با عشق و علاقه وارد عمل بشود. اينجاست كه بايد جوانان به خود آيند و نسبت به پدر و مادر خويش توجه عميقى پيدا كنند تا بتوانند تمامى قدرت و نيروهاى خود را در تحقق خواسته هاى آنان بكار گيرند و از اين راه به بزرگترين ارزش و امتيازها نائل شوند و اين دستور خداى متعال است كه مى فرمايد:
لَن تَنالُوا البِرَّ حَتى تُنفِقُوا مِما تُحِبُّونَ .(31)
شما هرگز نمى توانيد به موفقيتهاى مهمى نائل بشويد مگر اينكه از چيزهائى كه مورد علاقه شماست بذل و انفاق كنيد.
جوانانى كه علاقمند هستند در ميان جامعه انسانى تاج افتخار بر سربگذارند و مانند ستارگان در شب هاى تاريك و ظلمانى درخشيده و از خود ارزشها نشان بدهند بايد آموزشهاى مهمى را كه در مكتب امامت عنوان گرديده فرا گيرد تا اينكه بتوانند با تعديل و مهار غرائز نفسانى ، خويشتن را در اطاعت خداى متعال كه با پند واندرز والدين آشكار مى گردد قرار دهند و اخلاق و روشهاى خود را با معيار و الگوهاى دينى تطبيق نمايند تا بذر لياقت و شايستگى هائى كه در نهاد آنان آفريده شده است احياء شود و به ثمر نشيند.
قرآن و راه موفقيت انسان
در آيه شريفه چند نكته حائز اهميت است و هر انسانى را به راه موفقيت و دريافت كمالات ارزشمند رهنمون مى سازد.
1 - حرف [لَن ] در ادبيات عرب به معناى نفى ابدو هميشگى دلالت دارد پروردگار متعال بدينوسيله منحصر بودن راه سعادت و خوشبختى را معرفى مى كند.
2 - كلمه [اَلبِر] به معناى خير و سعادت و يا موفقيت و نيل برحمت و رضوان پروردگار متعال است اگر كسى در دوران عمرش ‍ برحمت و خوشنودى خداى سبحان نائل شود يعنى موفقيت كامل را بدست آورده است بخاطر اينكه عمده ترين سعادت و يا موفقيت يك انسان همين است كه با تمام وجودش در شعاع رحمت و رضاى الهى واقع شود و اين موفقيت تنها در صورتى نصيب كسى مى شود كه بتواند با مهار غرائز خويش از علاقه و خواسته هايش دست بردارد و به خواسته هاى پروردگارش گردن نهد.
3 - [تُنفِقُوا مِما تُحِبُّونَ] در ادامه همين آيه اين جملات نشان دهند يك آزمايش و ظهور كمالات معنوى است زيرا ممكن است انسان در مقام بذل و احسان و انفاق از اشيائى كه مورد علاقه اش نيست يا ارزش چندانى ندارد شروع نمايد ليكن اين انفاق موجِد و يا موجب ، اثرى كه قرآن براى بذل عنوان مى كند نمى گردد بخاطر اينكه احسان از [مِما تُحِبُّونَ] يعنى چيزهائى كه مورد علاقه شماست بايد انفاق كنيد بنابراين مسئله با يك نكته حساس و آزمايش بزرگ و مهم ختم مى شود زيرا براى انسان خيلى سخت است كه بتواند از آن چه خود دوست مى دارد و به آن علاقه مند است انفاق نمايد مگر اينكه از جهت ايمان و يقين بخداى متعال به مرحله اى نائل شود كه لذت ايثار و انفاق را با تمام وجودش احساس كند در اين صورت تلاش خواهد كرد از چيزهائى كه مورد علاقه اوست بذل و انفاق نمايد چون در برابر آن نتيجه بهتر و ارزشمندترى بدست مى آورد اگر فرزندى مانند اسماعيل را مى بينيم كه در مقابل ماءموريت پدر و جلب خوشنودى وى ، از آنچه مورد علاقه اوست يعنى جان عزيز و شيرينش ، انفاق مى كند چون در بُعد ايمان و يقين ببالاترين سطح لازم و اصل گرديده است و مى داند مقدم داشتن رضاى والدين بر خواسته هاى خويش چه ارزش و نتيجه اى را بدنبال دارد و لذا بدون كمترين فاصله اعلام آمادگى مى كند و جان شيرينش را انفاق مى نمايد.
اسماعيل الگو و معيار تمام جوانانى است كه تشنه موفقيت اند آنها هم بايد در مقابل پدران و مادرانشان هم چون او، اطاعت و انجام وظيفه نمايند و بر طبق مفاد آيه رحمت و رضوان خدا را از اين راه نصيب خود سازند پس اگر جوانى بتواند مانند اسماعيل در برابر خواسته هاى پدر، تا پاى جان انفاق كند بطور يقين موفقيت و خوشبختى دنيا و آخرت را نصيب خود ساخته است آن چنانكه نصيب اسماعيل گشت و خداى متعال راضى نشد يك جوان با ايمان و ارزشمند با اين همه ايثار و از خودگذشتگى شكست بخورد پس بايد همگان ، خصوصا نسل جوان بيدار و آگاه باشيم و از غرور دوران جوانى دست برداشته و عاشق سعادت وموفقيت خويش شويم تا اينكه در لحظات امتحان بتوانيم بهترين ثمره را در پرونده خود ثبت نمائيم .
و از وجود اين دو جوان درس زندگى و سعادت را بيآموزيم يكى در اثر بى اعتنائى به قعر درياى بدبختى و هلاكت سقوط كرد ديگرى در اثر احترام به سخنان پدر ببالاترين مقام ومنزلت انسانى نائل گشت .
حساسيت دوران جوانى
دوران جوانى يك زمان ويژه اى است و هر كسى از نزديك آن را ديده و يا خواهد ديد كه در اثر انرژى و قدرت زياد جسمانى ، و داشتن احساسات پرشور و رشد علاقه و آرزوهاى بى شمار، يك درگيرى بزرگى در روح و روانش واقع مى شود و براى تشخيص مصالح خويش ، مجال و فرصت درست انديشيدن را پيدا نمى كند و گاهى از مسير حق و سالم چنان منحرف مى شود كه با دست خود هلاكت و نابودى و يا از دست دادن ارزشهايش را فراهم مى كند و تمام امكانات دوران جوانيش ، بدون كمترين سود و فايده و يا سرمايه گذارى لازم ، نابود مى شود چون او مى پنداشت كه براى هميشه جوان خواهد ماند و تمامى امكانات اعم از قدرت وجودى و استعداد و خستگى ناپذيرى و و .... از او جدا نخواهد شد اما با يك چشم برهم زدن همه آنها از دست مى رود.
مثال : دوران جوانى مانند آب جارى است كه از دامنه كوهها سرازير شده و بتدريج به يك رود بزرگى تبديل مى شود اگر كسى بتواند از طرق سالم آن را مهار كند و با ساختن سد ايمان جلو فشار و هدر رفتن آن را بگيرد انسان موفقى خواهد شد زيرا اين همه قدرت و امكانات براى تمام دوران زندگيش مهيا گرديده است و او مى تواند با آبياريهاى يقين بخداوند دامنه زندگى خويش هميشه را سرسبز نگهدارد.
چنانكه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
فَانى اُوصيكَ بِتَقوَى اللهِ وَ لُزُومِ اءمرِهِ وَ عِمارَةِ قَلبِكَ بِذكرِهِ، و الا عتِصامِ بِحَبلِهِ .... (32)
من تو را [اى فرزندم ] سفارش مى كنم به تقواى الهى ، و تمام دستوراتش را ملتزم شوى و دل خويش را با ياد او آباد كنى و به ريسمان محكمش چنگ بزنى .
تقوا و پرهيزكارى و التزام به اوامر و نواهى الهى همان سد محكمى است كه جلو فشار جوش و خروش و احساسات جوانى را مى گيرد و با تعديل آنها، دوران جوانى را به يك زمان تكامل و موفقيت تبديل مى كند وقتى كه والدين براى فرزندان خويش نهايت كوشش را متحمل مى شوند و هر لحظه با ارشاد و نصيحت و تنبيه و يا تهديد زمينه هاى رشد و ترقى را در او فراهم مى كنند جوانان بايد با درك و هضم اين واقعيت ، مشترى واقعى تجربيات و مواعظ والدين باشند و در مواردى خشونت و عصبانيت حتى تنبيه آنان را مانند جراحى پزشك در روى بيمار معنى كنند زيرا پزشك وقتى كه با چاقو و قيچى به جان كسى مى افتد خصومتى با او ندارد بلكه براى نجات وى ، دست به اينكار مى زند.
والدين وقتى كه در مورد فرزندان حساسيت زيادى نشان داده و با دقت كامل اعمال و برنامه هايشان را كنترل مى كنند و در شرائط خاصى برخوردهاى تندى هم نشان مى دهند تا اينكه بتوانند فرزندان جوان خويش را از گرفتاريهاى ذلت بارهميشگى محافظت نمايد اينجاست كه بايد جوانان بدانند هيچ پدر و مادرى با فرزندان خود دشمنى و خصومت ندارند بلكه از طريق داروهاى پند و اندرز مى خواهد هم چون پزشك دلسوز و مهربان در برابر هزاران بلا و آفتهاى اخلاقى و فرهنگى و عقيدتى فرزندانش را واكسينه كند تا غبار ذلتِ فساد و گناه بر شخصيت آنها ننشيند، همانطورى كه پزشك براى درمان مريض ابتداء با قرص و دارو و آمپول و و ... معالجات را شروع مى كند و در صورت مؤ ثر نبودنِ داروها، راه نهائى همان عمل جراحى است ، والدين هم با بكار گرفتن تشويق و احترام و احسان ، محبت ، موعظه و ارشاد هدف خود را در انجام مسئوليت پدر و مادرى تعقيب مى كند تا ميوه هاى شيرين و لذيذى تحويل جامعه بدهند. اگر از اين مسير نتوانستند فرزندان خويش را به يك بينش ومعرفت كافى وادار كنند از راه ديگرى كه همان خشونت و يا تنبيه و تهديد و و ... است وارد مى شوند تا اينكه فرزند بيمار خود را جراحى كرده و ريشه غده سرطانى را كه همان غرور و تكبر و تسليم هواهاى شيطانى شدن است از عمق وجودش قطع كند. تنها نكته اى كه جوانان بايد درك كنند اين است كه والدين آنها بيشتر و بهتر از خودشان آنها را دوست دارند و به خير و سعادت و موفقيت آنها مى انديشند ولى تا انسان پدر و يا مادر نشود نمى تواند جايگاه آنان را نسبت بفرزندانش درك كند كسانيكه توانسته اند با متدو روشها و فرمولهاى دينى خود را در پناه آئين الهى رشد بدهند تنها گروهى هستند كه بخشى از عظمت اين نعمت بزرگ الهى را درك نموده و خود را به رضايت و خشنودى والدين مقيد ساخته اند، زيرا با جلب خشنودى آنها رضاى الهى هم تاءمين مى شود.
نقش والدين در موفقيت جوانان ....
والدين پليس راه خوشبختى و موفقيت فرزندان هستند آنها دورانى را سپرى كرده اند كه با تمام خصوصياتش براى فرزندان پيش ‍ خواهد آمد و آنان بدون كمترين تفاوت قدم به قدم ، از همان مسير عبور خواهند كرد ولى آشنائى پدر و مادر از اوضاع دوران جوانى و هم چنين آگاه بودن آنها از فراز و نشيب هاى جاده زندگى ، و كيفيت راه پيمائى سالم و بى خطر، يك واقعيت است كه احدى نمى تواند در مورد آن ترديد پيدا كند، و آنها در اثر تجربه كامل ، بهتر از هركس ديگر، مى توانند، نسل جوان را در اين مسير حساس و خطرناك ، بخوبى هدايت نمايند تا انرژيهاى موجود، در وجود فرزندان جوان ، براى ايجاد خسارت و جبران آنها، صرف نشود.
مثلاً پليس راه به تمام جوانب جاده ها، آگاهى دارد و با نصايح و اندرزهايش ، مانع وقوعحوادث تلخ و ناگوار مى شود و بوسيله تابلو و خطكشى ها و و .... مى خواهد از آمارحوادث دلخراش كاسته شود راننده اى كه در مقابل پند و اندرزها، و يا راهنمائى و نصيحتتابلوها، بيدار نمى شود و با خواب غفلت و نادانى ، مسير را طى مى كند، بطور يقين جزهلاكت و نابودى نتيجه اى براى اين گونه افراد، وجود ندارد.
اما اگر خود را به نصيحت و راهنمائى پليس و يا تابلوها تسليم كند و مسير را مطابق نظر آنان طى نمايد، بدون نگرانى از وقوع حوادث دلخراش به حركت خود، ادامه مى دهد چون آگاهى هاى لازم را، از طريق پليس و يا تابلوهاى كنار جاده ، بدست آورده است او ضمن اينكه با سلامتى كامل به مقصد مى رسد، آرامش هاى روحى خود را نيز حفظ مى كند.
بخاطر اينكه انسان مجرم ، ضمن اينكه به جرائم گوناگونى محكوم مى شود اضطراب و نگرانى هاى ، خطرناكى را در روح و روان خويش احساس مى كند. مجازات ظاهرى و باطنى به سراغ او مى روند.
پدر و مادر و يا بزرگسالان وقتى كه فرزندانشان را نصيحت مى كنند تا در ساختن يك شخصيت سالم ، از مسير مناسبى وارد شوند، بخاطر اينكه آنها، مانند پليس راه به تمام جوانب راه و رسم زندگى ، آگاهى كامل داشته و تجربه گرانبهائى را براى تحقق زندگى سالم ، تواءم با موفقيت ، در اختيار دارند و مى دانند يك جوان چگونه اين مسير خطرناك را، بدون مشكل و حوادث دلخراش و با سلامتى كامل ، مى تواند طى كند همانطورى اطاعت راننده از پليس ، موجب موفقيت و سلامتى او مى شود جوانان هم اگر هوى و هوس خود را زير پا بگذارند و با تمام علاقمندى خريدار پند و اندرزهاى والدين باشند بطور يقين موفقيت و سعادت خود را كسب خواهند كرد اما وقتى كه آنان با بى اعتنائى كامل ، از مسير خطرناك عبور مى كنند فرياد پدر و مادر كه پليس راه زندگى آنهاست بلند مى شود تا با هر وسيله ممكن آنها را از بدبختى و جهنم سوزان فتنه ها نجات دهند.
ولى انسان تا كى مى خواهد به اين وضع آشفته ادامه دهد و به پليس راه خوشبختى و سعادت خود يعنى پدران و مادران اعتنائى نكند و بر خلاف رضاى آنها حركت نمايد؟
ج : درك و فهميدنِ وظائف با وجود امتياز بودن ، براى ادامه زندگىِ مطلوب يك امر لازم و ضرورى است چون بدون آن زندگى ، معنا و مفهومى نخواهد داشت و هيچ امتيازى نصيب انسان نخواهد شد جوانانى كه هر لحظه به دوران حساس و پر مسئوليت زندگى نزديك مى شوند بايد در كنار تفريح و بازى و كارهاى ديگرشان به آينده خود بيانديشند و ريشه هاى عوامل بدبختى و گمراهى را از امروز بخشكانند. براى اينكه تلاش و زحمت دوران جوانى مى تواند آينده آنان را از حوادث ناگوار بيمه كند همانطوريكه تحمل زحمت درسهاى دبستان و دبيرستان و دانشگاه شما را به روزگار سعادتمند مژده مى دهد تحمل شنيدن نصايح والدين و اجراء كردن آن ، زندگى شما را به يك دوران ارزشمند مبدل مى سازد.
تا زمانيكه انسان از مرحله احساس به فضاى تعقل و انديشيدن منتقل نشود نمى تواند وضع روحى و اخلاقى خويش را معتدل ساخته و در مسير مصالح خود حركت نمايد هر چند كه عمر زيادى هم داشته باشد در اينجا لازم است توجه شما را به يك نكته مهم جلب كنم .
موضوع اختلاف چيست ؟
ج : در مورد اختلاف و برخورد جوانان با والدينشان چه موضوعى مطرح است ؟ آيا كسى مى تواند با شجاعت و شهامت پاسخ اين سؤ ال را بدهد؟ مخاطب ما در اينجا جوانان هستند كه غالبا با پدر و مادر خود جنگ و جدال و اختلاف دارند و هميشه در مخالفت با رضايت آنها قدم بر مى دارند حالا از شمائى كه كتاب بر دست داريد سؤ ال مى كنم :
1 - وقتى كه در ميان شما و پدر و مادرتان اختلاف است آيا مى دانيد چرا ...؟
2 - آيا هيچ فكر كرده ايد هدف والدين از اين همه پند و اندرز و رسيدگى چيست ؟
3 - آيا مى توانيد با قدرت و شجاعت موضوع اختلاف را روشن كرده و به آن اعتراف كنيد؟
4 - آيا مى توانيد ريشه اين همه مراقبت والدين خود را در پند و اندرز و يا رسيدگى به وضع اخلاق و رفتار و يا مسائل درسى و نهى كردن از بعضى كارها كه فرداى تاريك را به دنبال دارد پيدا كنيد مبنى براينكه چرا نسبت به شما حساسيت زيادى نشان مى دهند؟
پاسخ تمامى اين سؤ الات ، اين است كه موضوع اختلاف و برخورد، مصلحت شما جوانان است يعنى در ميان والدين و فرزندان اختلاف و جدال معنائى ندارد براى اينكه اينها يك وجودند و فرزند عصاره وجود پدر و مادر است اما وقتى كه فرزند جوان به مصلحت خويش نمى انديشد و بلكه در عكس آن حركت مى كند صداى دل سوزانه والدين بلند مى شود مانند اينكه به عضوى از بدن آنها صدمه اى وارد گرديده كه درد آن را در تمام وجودشان احساس مى كنند بنابراين علت اين همه دقت و نصيحت و مراقبت و نهى نمودن ازكارهاى زشت و و ... از سوى پدران و مادران محترم بخاطر اين است كه جوانانشان كشتى زندگى را در مسير مصالح خود حركت داده تا از اين درياى پر تلاطمى كه با امواج خروشان فساد و فتنه و بدبختيها، نسل جوان را به نابودى و اضمحلال مى كشاند به ساحل نجات برسانند.
پيشنهاد صلاح و خيرى كه جان آدمى را از ميان هزاران حوادث ناگوارى بيمه مى كند و او را از آلوده شدن به بيماريهاى گمراهى و ضلالت و از دست دادن شخصيت و امكانات سالم زندگى نجات مى دهد و وى را در جايگاه صعود به ارزشهائى كه سعادت و موفقيتها را با خود دارد قرار مى دهد به نظر شما جوانان عزيز و غيرتمند چه پاداشى را مى توان در مقابل اين همه محبت تعيين كرد؟
من مطمئن هستم كه شما و هر جوان ديگرى خواهيد گفت كه پاداش چنين كسى اين است كه ما تا آخر عمر، خودمان را مديون آنان بدانيم و در برابرش تعظيم و اطاعت كامل را انجام بدهيم ، و اين پاداش در فرهنگ دينى و سيره پيشوايان معصوم عليهم السلام مورد تاءييد واقع شده است .
اى جوانان محترم : پدران و مادرانِ شما همين پيشنهاد را در دل دارند و هر كدام از آنها با يك روش خاصى آن را مطرح مى سازند چون روشها و طرز تفكرها متفاوتند فلذا هركسى با شيوه خاصى با شما عزيزان برخورد مى كند ولى مطمئن باشيد و هيچ ترديدى به خود راه ندهيد كه والدين پاسدار و نگهبان خوشبختى و سعادت شما جوانان هستند و به عبارت ديگر: آنچه در مسئله اختلاف شما فرزندان با والدين عزيز و محترم مطرح است مصلحت و خير جوانان است يعنى اگر جوانان در راه خير و مصلحت خودشان حركت كنند و هميشه خريدار آن باشند هيچ اختلافى به وجود نمى آيد بلكه فضاى منزل به يك محيط آرام و لذت بخش ‍ تبديل مى شود.
نتيجه اين شد:
بى اعتنائى جوانان به مصلحت خويش والدين را وادار مى كند كه از طرق گوناگون وى را آگاه سازند تا از بدبختيها نجات پيدا كند ولى جوانانى كه از عقل خود بهره نمى جويند هميشه به مصالح خود بدبين بوده و از پذيرفتن سخنان والدين امتناع مى ورزند در نتيجه برخوردها تشديد مى شود تا جائيكه والدين از راه نفرين ، نفرت خويش را از عدم درك و بيچارگى فرزندش ابراز مى كند و از خدا مى خواهد محيط زندگى او را از وجود اين فرزند جاهل و نادان و بى خرد پاكسازى كند چون جوانى كه در اذيت پدر و مادر خويش ‍ حركت كند مورد خشم و غضب خدا خواهد بود و به سرعت در عذابهاى دردناك الهى واقع مى شود.
عواقب بى اعتنائى به سخنان والدين
جوان : سخنان شما در مورد دلسوزى پدر و مادران در حق فرزندانشان و عدم استقبال آنها از اين مهر و محبت به قدرى مرا منقلب ساخت كه به مظلوميت والدين يقين پيدا نمودم با اينكه هر پسرى روزى پدر، و هر دخترى روزى مادر مى شود و تمام اين حقائق و مظلوميت ها را از نزديك درك خواهد كرد و چون فرصت جبران حقوق والدينش را از دست مى دهد و براى هميشه متاءسف و پشيمان مى شود. اما آنچه از شما مى خواهم اين است كه به مجازات اين همه بى اعتنائى در برابر آن همه مهر و محبت و دلسوزى اشاره نمائيد تا اذهان عمومى از عواقب اعمال نادرست خويش با خبر باشند.
جواب : مجازاتِ تخلفاتى كه انسان مرتكب مى شود در چند صورت ظاهر مى گردد: 1 - افتادن به گودال بدبختى در اثر ارتكاب به عملى كه نهى شده بود. 2 - مجازاتهائى كه از طريق وجدان و يا نفس لوامه صورت مى گيرد. 3 - مجازاتى كه از مكافات عمل در دنيا به وى مى رسد. 4 - عقابهائى كه در روز قيامت از ناحيه خداوند براى متخلفان معين شده است .
توضيح اجمالى :
1 - وقتى كه پدر فرزند خويش را از كار و يا برنامه حرام و يا غير معقولى نهى مى كند و او را به سوى كارهاى معقول و مشروع دعوت مى نمايد اما فرزند جوان به آن بى اعتنائى نشان مى دهد و بعد از مدتى خود را در ميان شعله هاى آتش بدبختى مى يابد به عنوان مثال : پدر و مادر به او مى گفتند كه به درس خواندن اهميت بده و تا مى توانى در اين بخش پيشرفتها داشته باش ، ولى فرزند به جاى قبول اندرزها بكارهائى مانند رفتن به دنبال برنامه هاى بيهوده و بازيهاى نامناسب ، افتادن در دام دوستان نالايق و و .... را ادامه مى دهد و بعد از چندين سال از اين خواب غفلت بيدار مى شود و مى بيند كه همكلاسيهايش صاحب تخصصها شده و در كارهايشان موفقيتها كسب كرده و از امتيازات مادى و معنوى زيادى برخوردار هستند و هر لحظه كه به آنها مى نگرد كمال و خوشبختى آنها را با بدبختى خويش ‍ مقايسه مى كند شعله هاى سوزان آتش بى اعتنائى خود را كه از درون وى زبانه مى كشد احساس مى كند كه تمام آسايش و آرامشهاى روحى و روانى و زندگى را از دست او مى گيرد اين مجازاتها در اثر بى توجهى انسان به سخنان والدين و يا هر ناصحى دلسوز وارد زندگى او مى گردد و براى هميشه عذابش مى دهد.
2 - در اندرون هركسى دادگاه مهمى به نام وجدان اخلاقى آفريده شده است تا او را در برابر اعمال زشت و گناه و خلاف اصول انسانى محكوم و ملامت مى كند اشخاصيكه مرتكب ظلم و جنايت مى شوند و يا به حقوق ديگران تجاوز مى كنند و يا در مقابل راهنمائيهاى ناصحان مخصوصا پدران و مادران ، كمترين اعتنائى از خود نشان نمى دهند بلكه با توهين و جسارت پاسخ مى دهند از طريق وجدانشان محاكمه مى شوند و در سخترين شرائط با همان فشارهاى روانى مجازات شده تا جائيكه به گناهكار بودن خود اعتراف مى كند و در قرآن ازاين محكمه به [نفس لوامه ] تعبير شده است كه بصورت يك قاضى دقيق به تمام اعمال زشتِ انسان رسيدگى مى كند و از طريق درون او را مجازات مى دهد.
3 - هركسى در گرو اعمال خويش است و در همين دنيا به نتائج آن خواهد رسيد كه در زبان عمومى به مكافات عمل تعبير مى شود و معناى آن اين است كه هركس بايد در انتظار نتايج اعمال خويش باشد مثلاً فرزندى كه امروز حاضر به قبول نصيحت والدين نيست و بلكه آنها را از طرق گوناگون اذيت مى كند بايد بداند كه روزى او هم پدر مى شود و فرزندانش هر نوع برخوردى كه او با والدين خود داشته با او خواهند كرد و اين يك قانون مسلم است كه تجربه واقعيت آن را روشن ساخته است در داستانها آمده است فرزندى تشكيل زندگى داده بود پدر پير و زمين گيرى داشت بعد از مدتى نتوانست مشكلات او را تحمل كند و در اثر شدت ناراحتى و خستگى او را در سبدى گذاشت و به سوى صحرا حركت كرد و در يك جائى قرار داد تا بميرد، در اين حال پدر پير و زمين گير خنديد، پسر سؤ ال كرد حالا كه وقت خنده نيست ! گفت : پسرجان به مكافات عمل خود مى خندم ، چون روزى كه من جوان قوى بودم پدرم را به اينجا آوردم و به تنهائى گذاشتم و رفتم و حالا همان سرنوشت در حق خودم تكرار مى شود، پسر بيدار شد و با رضايت پدر او را دوباره به منزل آورد.
4 - مجازاتهائى كه از ناحيه پروردگار متعال براى عاق والدين در نظر گرفته شده است خيلى سنگين و شكننده است براى نمونه به چند آيه و حديث شريف اشاره مى كنيم :
1 - قال الله تعالى :
وَقَضى رَبُّكَ اَلا تَعبُدُوا اِلا اياهُ و بِالوالِدَينِ اِحسانا. (33)
پروردگار تو چنين دستور مى دهد كه جزء او كسى را بندگى نكنيد و به پدر و مادر خويش محبت و نيكى نمائيد.
اِما يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبرَ اَحَدُهُما اوكِلا هُما فَلا تَقُل لَهُما اُفٍّ وَلا تَنهَرهُما وَ قُل لَهُما قَولاً كَريما .(34)
اگر يكى يا هر دو از آنها پيش توبه سن پيرى برسند در مقابل آنها اف نگو، و ناراحتشان نكن و در هنگام پاسخ به خواسته هايشان نهايت تواضع و ملايمت را مراعات كن .
آنچه از اين آيه و ساير آيات استفاده مى شود وجوب طاعت والدين است مگر در صورتيكه او را از مسير توحيد و خداشناسى منحرف كرده باشند حتى براى فرزندان خدمت به والدين از جهاد در راه خدا مقدم و برتر است چنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به جوانيكه مى خواست در جهاد شركت كند فرمود:
فَوَالذى نَفسى بِيَدِهِ لاَُنسِهُما بِكَ يَوما وَلَيلَةً خَيرٌ مِن جِهادِ سَنَةٍ. (35)
قسم به آن كسى كه جانم در قدرت اوست يك شب و روز مونس و همدم والدين بودن براى تو، از پاداش يك سال جهاد افضل است .
در اين جا هيچ خصوصيتى براى پدر و مادر اين جوان نبوده بلكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حرمت والدين و ارزش خدمت فرزندان را نسبت به والدين بيان مى كند يعنى يك روز در خدمت آنها بودن براى فرزندان از يك سال جهاد در راه خدا، بهتر است .
و اما مجازاتهائى كه به عاق والدين در دنيا مى رسد: 1 - كوتاهى عمر، 2 - محروميت از رحمت خدا، 3 - امام زمان عَجَل الله تَعالى لَهُ الفرج به او توجهى نمى كند هر چند در كارهاى ديگر مانند عبادت و دعا خواندن و و .... فرد خوبى هم باشد چون ملاك پذيرش هرانسانى در پيشگاه امام معصوم (عليه السلام ) به خشنودى والدينش متعلق است . حضرت على صلوات الله عليه مى فرمايد:
..... وَاَتَّقُوا اللهَ وَلاتَعصَوا الوَالِدينَ فَاِنَّ رِضاهُما رِضَااللهِ وَ سَخَطَهُما سَخَطَ الله .(36)
از خدا بترسيد از خواسته هاى والدين سرپيچيى نكنيد چون رضايت آنها موجب رضاى الهى و خشمشان سبب غضب او مى شود.
حفظ حرمت والدين سرنوشت سالمى را بر فرزندان تحويل مى دهد
از نعمت هاى بزرگى كه خداى متعال در اختيار انسان قرار داده است وجود والدين است و چون تعريف و شناخت نعمت هاى الهى كار دشوار، بلكه غير ممكن است ولى لازم است از وجود كارشناسان معصومِ پروردگار منان ، در اين زمينه استفاده كنيم و اگر در مورد علت وجوبِ شناخت نعمتها بررسى شود مبنى براينكه چرا بايد به نعمتهاى الهى آگاه شويم ؟ بايد گفت كه شناختن وآگاهى پيدا كردن مقدمه درك ارزشها و موجب تشكر و قدردانى است چون اگر كسى از حكمت و معناى واقعى نعمتى با خبر نباشد نمى تواند قيمت و ارزش آن را تعيين كند بنابراين والدين كه بعنوان يك نعمت بزرگى خداوندى براى انسان مطرح است بايد بطور روشن براى او تعريف شود تا اينكه حفظ حرمت آنان در حيات و مماتشان ، براى فرزندان يك عمل واجب و لازم و افتخار آفرين باشد و يكى از عوامل بى اعتنائى و يا عاق والدين شدن فرزندان ، نشناختن آنان است .
امام زين العابدين (عليه السلام ) در كتاب حقوقش والدين را تعريف مى كند و مى فرمايد:
فَحَقُّ اُمُّكَ اَن تَعلَم اَنَّها حَمَلتَكَ حَيثُ لايَحمِلُ اَحَدٌ اَحَدا، واَطعَمَتُكَ مِن ثَمَرَةِ قَلبِها مالا يُطعِمُ اَحَدٌ اَحَدا .... .(37)
حقوق مادرت اين است كه بدانى او تو را مدت زمانى در شكمش حمل كرده ، كه هيچ كسى در حق كسى اينكار را نمى كند، و از عصاره جان خويش بتو غذا داد كه هيچكس به كسى نمى دهد و با گوش و چشمش و دست و پا، و تمام وجودش تو را نگهدارى كرد و به اين فداكارى شادمان و مواظب بود و در اين راه ، هرناگوارى ، و سختى و تلخى و افسرده گيها را تحمل كرد تا اينكه بقدرت خداوندى زايمان نمود و تو را به دنياى جديدى وارد ساخت ، خوشحاليش بر اين بود كه تو سير باشى او گرسنه تو لباس پوش او برهنه ، تو سيراب او تشنه ، تو در سايه او در زير آفتاب بماند و با سختى كشيدن خود، تو را متنعم سازد، و با بى خوابى خود، تو را بخواب كند، شكمش ظرف وجود تو، خانه اش آسايشگاه تو، و پستانش مشك آب تو، و جانش فداء و قربانى تو، بخاطر تو گرما و سرماى روزگار را چشيد پس در مقابل اين همه مهر و محبت و دلسوزى قدردان او باش ، و جز بيارى خدا نمى توانى تشكر و قدردان او شوى .
و اَما حَقُّ اءَبيكَ فَتَعلَم اَنَّهُ اَصلُكَ و اَنَّكَ فَرعُهُ وَ اَنَّكَ لَولاهُ لَم تَكُن ... .(38)
و اما حق پدرت اين است پس بدان كه او ريشه واساس توست و تو شاخه اوهستى و آگاه باش چه اگر او نبود تو نبودى پس هر زمان در وجود و شخصيت خودت چيزى يافتى كه موجب خوشحالى و عظمت تو واقع گرديد يقين داشته باش كه وجود پدرت ريشه همان نعمت است كه در خود يافته اى و خدا را سپاس و شكر بجاى آور كه بتوانى قدرشناس اين نعمت بزرگ او باشى و جز با توفيق او نمى توان قدردان حق پدر شد.

آثار نوشتاری

ارسال پیام