قرآن مجيد مى فرمايد:
وَجَحَدُوابِها وَاَستَيقَنَتها اَنفُسُهُم ظُلما وَعُلُوا، فَاَنظُر كَيفَ كانَ عاقِبَةُ المُفسدِينَ .(51)
آيات الهى و حقايق دينى را انكار و تكذيب كردند در حاليكه نسبت به حقيقت آنها يقين داشتند و با انكار يقين خويش ، ظلم و تعدى بر نفس خودشان روا داشته ، و برترى طلبى و خودپسندى را در مقابل ايمان ، پيشه خود ساختند پس بنگر و ببين كه عاقبت افراد فاسد چگونه مى باشد)).
گاهى انسان در مسير درك و يقين واقع مى شود ولى توان قبول آن را ندارد يا تحمل پذيرش حق را ندارد چون ضعف ايمان بخداى يكتا و نداشتن آمادگى و قابليت لازم ، او را از تحمل واقعيات دينى محروم مى سازد.
و در مواردى تسلط هواى نفس مانع قبول حقايق مى گردد.
در بخش اول ، انكار و تكذيب از جهل و نادانى مايه مى گيرد اگر چه آگاهيهاى محدود و مختصرى هم داشته است مانند اينكه دانش آموز دوره راهنمائى ، مطالب دوره كارشناسى ارشد را منكر مى شود يا تكذيب مى كند، غرور نفسانى كه از نادانى مايه مى گيرد شايد بعد از طى دورانى ، شكسته شود و انسان را بقبول واقعيات نائل كند.
ولى بخش دوم مربوط به تجاهل مى شود يعنى انسان با آگاهى و شناخت كامل ، منكر واقعيات مى گردد و يا آن را تكذيب مى كند چنانكه اغلب انسانها در طول تاريخ به آن گرفتار شده و با يقين كامل از حق ، آن را تكذيب مى كردند بعنوان نمونه بعد از رحلت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) اكثر مسلمانان با داشتن يقين به حقانيت خاندان عصمت و طهارت و چراغ فروزان آسمان ولايت و امامت ، يعنى حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب صلوات الله عليه ، آن را انكار نموده و بر خلاف يقين خودشان رفتار كردند با اينكه در كتابهاى مهم عامه ، احاديث بسيارى در مورد امامت و جانشينى آن حضرت ، از رسولخدا (صلى الله عليه و آله ) نقل گرديده ولى در اثر سُلط هواهاى نفسانى مفاد رواياتى را كه خودشان نوشته اند مبنى براينكه حق با على (عليه السلام ) و على (عليه السلام ) با حق است و و ..... قبول نكرده بلكه در مقام عمل منكر آن مى شوند، و كسانى كه اين حديث شريف و نظائر آن را نقل كرده اند عبارتند: تاريخ بغداد 14/14، مستدرك حاكم 3/119 مجمع الزوائد 7/235 كنزالعمال 6/157، صحيح ترمذى 2/298، ملل و نمل 1/103.
حتى فخر رازى در تفسيرش مى نويسد: هركس به على بن ابيطالب اقتداء كند و اطاعت او را بر خود واجب بداند در حقيقت هدايت يافته است .(52)
و نمونه هاى بسيارى در اين زمينه موجود است كه ما به اختصار نقل نموديم ،
در هر صورت آرامش روحى انسان در كنار هر كار و حركت و يا سخن گفتن ، و كتاب نوشتن و و .... ضرورى است زيرا بدون آن ، عمل خالص ، و يا سخن حق را نمى توان انجام داد پس بايد در ابتداى هر حركتى نيازهاى روحى را تاءمين كرد و سپس وارد عمل شد و آن استعانت از پروردگار رئوف و رحيم و حفظ بهداشت و نظافت روح است و بهمين جهت مولاى متقيان على (عليه السلام ) در ادامه سخنانش مى فرمايد:
وَابدَاء قَبلَ نَظَرِكَ فى ذلِكَ بِالاِستِعانَةِ بِالهكَ والرَّغبَةِ اِلَيهِ فى تَوفِيقِكَ، و تَركِ كُلِّ شائِبَةٍ اَولَجَتكَ فى شُبهَةٍ اَو اَسلَمَتكَ الى ضَلالَةٍ، فَاِن اَيقَنتَ اَن قَد صَفا قَلبُكَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَاءيُكَ فَاجتَمَعَ، وَكانَ هَمُّكَ فى ذلِكَ هَمَّا واحِدا فَانظُرفيما فَسَّر تُ لَكَ ..... .
اى پسرم : .... اما پيش از آنكه در مسير آگاهى در اين باره قدم بردارى از خداوند خويش استعانت و يارى بجوى ، و براى موفقيت بيشتر در اين راه ، رغبت و علاقه نشان بده ، و هر گونه عاملى كه سبب اخلال در افكار و انديشه ات مى شود، يا تو را در ميان شُبهات مى افكند، و يا اينكه تو را به گمراهى و بدبختى تسليم نمايد، تمامى آنها را رها ساز، و خود را گرفتار مكن .
پس آن گاه كه مطمئن شدى قلبت صفا يافته و در برابر حق خضوح مى كند و آمادگى قبول آن را دارد، راءى ونظرت تكامل نموده ، و در جايگاه اراده و تصميم تو تمركز و وحدت نظر حاصل شده ، در اين حال هر آنچه برايت تفسير مى كنم [وفرمولهاى قطعى و مسلمى را در جهت موفقيت و سعادت تو مطرح مى سازم ] با آگاهى كامل مورد توجه قرار بده ، و انديشه ات را بكارگير، اگر در سخنان من هر آنچه مى خواهى و يا مورد علاقه توست اگر برايت فراهم نشد و نتوانستى با فراغت كامل وآسوده گى خاطر در مورد راهى كه مى خواهى انتخاب كنى ، بيانديشى ، و تمام جوانب آن را بررسى و مطالعه نمائى ، پس آگاه باش ، در اين شرائط از طريقى كه برايت نا آشناست و از خطر سقوطش ايمن نيستى ، گام برداشته اى و در دل تاريكيها قدم مى زنى ،
[العَشواءِ] در مثال آن شترى را گويند كه جلو پايش را نبيند و در هنگام حركت پاهايش را به هر چيزى مى زند كسى كه نتواند از اين راهنمائى هاى دقيق و روشن استفاده كند مانند كسى است كه سوار شتر نابينا شده است كه او را به باتلاقهاى تاريك نادانى و ضلالت مى اندازد.
چون كسى كه در اشتباه يا در حال ترديد و تحير است نمى تواند طالب دين باشد و در چنين موقعى ، خوددارى و امساك از اين گونه مسيرها بهتر است .
فرمولهاى سعادت بخش :
1 - بشر با پوشيدن لباس خلقت براندامش ، فقر و نيازمندى را در طول زندگى با خود دارد و هيچ وقت از معناى غنى برخوردار نخواهد شد چون او در بقاء و دوام حياتش هر لحظه به عنايت خالق متعال محتاج است همانطورى كه نور لامپ در روشنائى خويش هر آن ، به نيروى الكتريسته وابسته است ، موجودات زنده ، مخصوصا انسان هم در هر لحظه بقدرت خداوندى نيازمند است و دوام حيات خود را در هر حال از او مى گيرد بنابراين پوشيدن لباس خلقت برتن ، مانع استغناى او مى باشد و اين كلمه تنها در مورد پروردگار قادر و توانا صادق است و در قرآن مى فرمايد:
يا اَيُّهَا الناسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلىَ اللهِ وَاللهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَميدُ .(53)
اى مردم شما هميشه بدرگاه خداوند محتاج و نيازمند هستيد در حاليكه خداوند، تنها، غنى و ستوده مى باشد.
برهان وجوب و امكان در اصطلاح فلاسفه به همين معناست ممكنات كه بر تمام مخلوقات صدق دارد فقير و نيازمندان درگاه واجب الوجود و يا غنى مطلق هستند.
غنى آن كس است كه ابزار را مى آفريند و به آن جان و حيات مى دهد و هر اراده اى داشته باشد آن مى شود و به همين سبب ستوده و حميد است .
بهر حال بشر در هر شرائطى قرار به گيرد نمى تواند از فضاى فقر و نيازمندى خارج شود و تمامى محصولاتش اعم از علم و دانش و صنعت ، يا كارهاى فرهنگى و تربيتى و هدايتى همه و همه هيچ استقلالى در رساندن فايده از خود ندارند و اگر روزى بخشى از برنامه هاى انسان مفيد واقع شده است بايد يقين داشت كه با جهان معنا ارتباطى برقرار نموده است و خداوند به محصولات و تلاشهايش قدرت اثر داده است .
همانطوريكه وجود [لامپ ] هيچ فايده اى در برندارد مگر اينكه از طريق خاصى به جريان برق متصل شود و نورافشانى كند،
علم و تربيت و تبليغات ، نصيحت و و .... بدون اراده و عنايت خداوند مؤ ثر واقع نمى شود و انسان نمى تواند به تلاشهاى خود در زمينه شناخت و آگاهى و پيدا كردن يقين و و .... بسنده كند و تصميمات لازم را اتخاذ نمايد بلكه او وظيفه دارد نهايت تلاش و دقت را بدست آوردن آگاهى و معرفت ، انجام دهد ولى در هنگام تصميم به قدرت لايزال الهى تكيه كرده و از او يارى و مددت جويد، چون اطلاعات انسان هر اندازه كه بيشتر باشد باز هم در برابر علم الهى ، قطره اى در مقابل اقيانوس ، هم نمى باشد پس براى او لازم است كه مجموع تلاشهايش را در شعاع استعانت بخداوند متعال قرار دهد تا اينكه بتواند از موانع موجود در مسير راهش ، با سلامتى كامل عبور كند.
وقتى كه او با استعانت از خداى متعال روح و روانش را به جهان معنوى متصل ساخت و مسئوليت سنگين ، بار زندگى را بخالق قادر واگذار كرد و خود را به اجراى دستورات موظف نمود در اين صورت هيچ نوع اضطراب و نگرانى و و ... نخواهد داشت .
2 - دو مين مسئله ايكه در آرامش روح انسان نقش اساسى را ايفاء مى كند بهداشت و نظافت روانى است و معناى آن اين است كه از اعمال و اخلاق و تغذيه ايكه با حرام و گناه آلوده گى دارند اجتناب ورزد و تا اطمينان حاصل نكند بدنبال كارى و يا خوردن غذائى اقدام نكند.
وقتى كه دوران جوانى فرا مى رسد حالت خاصى در او بوجود مى آيد و با جرئت وارد زندگى مى شود و از شيب و لغزندگيها در مسير راهش وحشت ندارد اما بعد از مدت كوتاهى خود را در گرداب بدبختيها مى بيند و از تصميم خويش نادم و پيشمان مى شود، براى همگان خصوصا نسل جوان لازم است تحولات جسمى و احساسات شورانگيز را در جاى مناسب خود، مورد توجه قرار بدهند ولى نبايد در انتخاب راه سالم زندگى و اخلاق و رفتار مناسب ، و هم چنين در تقويت پايگاه اعتقادى احساسات جوانى را دخالت داد بلكه لازم است مطالعات خود را به افراد دلسوز و پر تجربه مانند والدين عرضه كند تا بوسيله مشاركت آنان مسير سالمى را از اولين روزهاى زندگى انتخاب نمايد و از هجوم حوادث تلخ و ناگوارى كه در اثر غرور و تكبر و يا تك روى ، زندگى آنان را براى هميشه بنابودى مى كشاند در امان باشد،
براى اينكه به گودال ذلت و بدبختى افتادن هيچ امتياز و با لذتى ندارد تا يك جوان نيرومند به آن افتخار كند بلكه هميشه نفرت عمومى را بدنبال دارد چون ضعف عقل و عدم آگاهى وى پيش هركس فاش مى شود و از اعتماد ديگران كه در ادامه زندگى براى هركس لازم است محروم مى گردد بهر حال بى توجهى به خاصيت كارهاى زشت و گناه و راههاى وسوسه انگيزى كه از مسير فيلم هاى تلويزيونى ، يا سينما و ماهواره و و ... يا از طريق دوستان نالايق پيدا مى شود جز بدبختى و انحراف از طريق خوشبختى و سعادت ، عايد ديگرى بدنبال ندارد نسل جوان بايد از راه معقولى كه مورد قبول كارشناسان الهى و خواسته هاى قلبى والدين ومربيان دلسوز و آگاه اوست استفاده كند تا نيروهاى بزرگ دوران جوانى را بطرز زيبا و ثمر بخش بكار گيرد.
بهداشت روانى و اجتناب از حرام و گناه ، در شعاع استعانت از خداى متعال ، مى تواند آرامش كامل روح انسان را در هر شرائط تاءمين نمايد وقتى كه او به اين مرحله نائل شد اعتدال مطلوب ، كه در برگيرنده تمام ارزشها و زيبائيهاى معنوى است در تصميمات وى ظاهر مى شود و هميشه او را به انتخاب اصلح در تمام زمينه هاى زندگى وادار مى كند و در توصيه هاى كارشناسان الهى آمده است كه هركارى را با ياد خدا شروع كنيد چون در غير اين صورت نتيجه اى با خود نخواهد شد همانطوريكه خداى متعال تمام سورهاى قرآن را جز سوره توبه با [بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ] آغاز كرده است به بندگانش آموزش مى دهد تا كارهايشان را با نام خداى مهربان شروع كنند، و در اولين روز ابلاغ مسئوليت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) به او چنين دستور داد.
اِقرَ؛ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَقَ ... (54) بخوان بنام پروردگارت آنكه تو را آفريده است . وقتى كه انسان بدينوسيله كارها را شروع مى كند يعنى اعتماد خود را در به ثمر رساندن زحمت هايش بخالق قادر و توانا ابراز مى كند زيرا بدون عنايت و توجهات الهى ، هيچ فايده و نتيجه اى از عملكرد وى بوجود نمى آيد.
اگر رشد و كمالات روحى انسان به عاليترين مرحله نائل بشود تاجائى كه بتواند تمامى امورات خويش را به خداى متعال واگذار كند هيچ نوع مشكل و يا ناراحتى در زندگى خود احساس نخواهد كرد و با اميدوارى كامل ، تواءم با آسايش و آرامش ، ارزشهاى مهمى را دريافت مى كند.
و در قرآن آمده است ... وَ اُفَوِضُّ اَمرى اِلىَ اللهِ اِنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالعِبادِ .(55)
امورات خود را بخدا واگذار مى كنم زيرا خداوند به مصالح بندگانش آگاه است .
ميوه هاى شيرين و زيباى ، آرامش روح
موضوع آرامش روانى را باستناد سخنان حضرت امير (عليه السلام ) توضيح داديم و گفتيم موفقيت در كنار هر كارى براى انسان هنگامى حاصل خواهد شد كه او بتواند آرامش و اعتدال را در روح و روان خود حفظ كند و راه ايجاد چنين آرامش ، تكيه زدن بخداى متعال و رعايت بهداشت روانى است .
وقتى كه انسان باطاعت از سخنان كارشناس الهى ، توفيق يافت و فرمولهاى توصيه شده را بكار بست ميوه هاى لذيذ و زيبا از اين پيوند مبارك و پاك در وجود و اخلاق و رفتار و سيستم زندگى او، ظاهر مى شود و براى هميشه موفقيت و پيروزى بر مشكلات و غلبه بر خواسته هاى شيطانى را نصيب وى مى سازد حالا بطور اختصار به بخش مهمى از اين نتائج اشاره مى كنيم :
1 - مالكيت واقعى را مخصوص خداى سبحان مى داند.
و در مقام عمل به آن اعتراف مى كند در اين جا لازم است كه مالكيت با اقسامى كه دارد تعريف شود تا هر انسانى حد و مرز خويش را در دوران زندگيش ، بشناسد و از تعدى و ظلم بر حقوق ديگران ، دست نگهدارد مالكيت يعنى داشتن حاكميت و رياست و قدرت تصرف و تصاحب برچيزهائى كه تحت اختيار اوست تملُّك و تصاحب در ميان انسانها بر آشياء و املاك و حيوانات و و ... ناشى از وجود قوانين و شرائطى است كه در آيات و احاديث آمده است تا ديگرى مزاحم مالكيت او نباشد و در لسان اهل فن به اين نوع مالكيتها، مالكيت اعتبارى و يا قراردادى گويند، چون با نوشتن قراردادى و يا تحقق معامله اى ، در تملكات تغييرات و يا نقل و انتقالاتى حاصل مى شود گاهى فردى از طريق ظلم مى تواند تمام مالكيت و اختيارات را از انسانها حذف كند در اين مالكيت ها فقط عنوان مالك مطرح است .
اما مالكيت واقعى آنست كه هر چيزى ملزم به اجراى سياست و دستور مالك باشد و هر نوع تصرفى را در تملكاتش اراده كند همان خواهد شد و شعاع مالكيتش تا بى نهايت است و اين تعريف منحصر بخالق هستى است چون شايستگى اين معنا در اين جهان پهناور فقط به كسى صادق است كه هستى و حيات را او آفريده است و همه مخلوقات را ملزم به اطاعت از اراده خويش ساخته است وهر برنامه اى را كه بخواهد همان را بدون مانع و مزاحم اجراء مى كند نه اينكه از جهت قدرت موانع را نابود مى كند بلكه خود موانع و مزاحم هم در مالكيت اوست در قرآن آمده است .
1 -مالِكَ يَومِ الدينِ (56) مالك روز جزا و قيامت ، [همان خداوند است ]
2 - قُلِ اَللهُمَّ مالِكَ المُلكِ تُؤ تىِ المُلكَ مَن تَشآءُ و تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشآءُ و تُعِزُّمَن تَشآءُ و تُذِلُّ مَن تَشآءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ .(57)
بگو، اى خدائى كه مالك ، تمام ملك و مالكيتها هستى ، بهر كسى كه بخواهى ملك عطا مى كنى و از هر كسى كه بخواهى ملك را پس مى گيرى ، هر كه را بخواهى عزت مى دهى و هر كه را كه بخواهى ذليل و نابودش مى كنى ، تمام خير و نيكيها بدست توست و تو بر هر چيزى قادر و توانا هستى .
در اين آيه شريفه تصوير كلى از مالكيت واقعى عنوان شده تا هر انسانى بفهمد معناى مالكيت واقعى يعنى چه ، و كار بردش تا چه اندازه تعيين مى شود؟
وقتى كه خداى متعال مالكيت واقعى خود را در صحنه زندگى اجراء مى كند يا كسى را صاحب مقام و مسند، قرار مى دهد و يا از عده اى نعمت ها را مى گيرد بهر حال ، عزت و امتيازات و رسيدن به اوج ارزش ها، يا سقوط به ذلت و بدبختى ، و از دست دادن تمام امكانات خوشبختى و و ... همه در اختيار خداست وهر چه را بخواهد همان خواهد شد، تمامى اين مسائل مالكيت واقعى را روشن مى سازد انسان اگر موفق به آرامش و اعتدال روحى گردد مالكيت خداى متعال را بر كل عالم هستى حتى برخودش و قلبش قبول دارد، چون مالكيت حقيقى پروردگار بر مخلوقاتش از جمله انسان ، يك واقعيت است كه قابل انكار و تكذيب نيست ولى پذيرفتن هر واقعيتى محتاج آرامش و اعتدال روح و روان است . و در ميان روانشناسان اين سخن مطرح است كه قبول واقعيات از سلامتى روان انسان خبر مى دهد و در اين مورد بحث هاى مبسوطى شده است اگر كسى ببركت سلامتى و آرامش روانى خود بتواند حريم مالكيت خالق خويش را بشناسد و به آن احترام قائل شود و بطور يقين رمز سعادت و خوشبختى را پيدا كرده است چون خود و تمام خواسته هايش را در مالكيت خدا مى داند و از تمام نگرانى و اضطراب و برخوردهاى اخلاقى و رفتارى ، و و ... در امان مى باشد بخاطر اينكه اراده ، و خواست الهى را در هر كارى مؤ ثر مى داند در نتيجه تلاش مى كند تا شرائط لازم را در خود پديد آورد. و از اين عقيده منحرف نشود.
2 - جهل و نادانى خويش را پذيرفتن :
از بركات و ميوه هاى شيرين و لذيذ آرامش روحى ، اعتراف به جهل و نادانى است چون انسان موجودى است كه از هنگام ولادتش با جهل و نادانى بدنيا آمده است و هر لحظه براى جهل زدائى و كشف معلومات خويش بايد تلاش كند وقتى كه توان وجودى او را ارزيابى مى كنيم مى بينيم اين موجود ضعيف و ناتوان در برابر آمار نامحدود مجهولات قرار گرفته است و نمى تواند از محاصره آنها نجات حاصل كند.
در ميان دانشمندان اختلاف است مبنى براينكه آيا انسان قبل از تولد با طبيعت حالش به همه اشياء و حقايق علم داشته و در اثر فراموشى به استاد و معلم نيازمند است تا به او يادآورى كند؟ و يا اينكه او در هنگام ولادت هيچ چيزى نمى دانست و سپس در اثر پرورش و آموزش ها، عالم و آگاه مى شود؟
ج - آنچه از قرآن استفاده مى شود نكته دوم است چون مى فرمايد:
وَاللهُ اَخرَجُكُم مِن بُطُونِ اِمهاتِكُم لاتَعلَمُونَ شيئا وَ جَعَلَ لَكُم السَّمعَ و الا بصار وَالا فئِدَةِ لَعَلَّكُم تَشكُروُنِ .(58)
خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج ساخت كه هيچ چيز نمى دانستيد و برايتان گوش و چشم قلب قرار داد تا اينكه شكر اين نعمت ها را بجا مى آوريد.
و بيشتر از پانزده مورد كلمه [لاتَعلَمُونَ] در قرآن آمده است و همه مواردش به همين موضوع مربوط مى شود كه از حقايق آگاهى ندارد و در جهل و نادانى كامل بسر مى برد.
مسئوليت پيشوايان معصوم عليهم السلام در طول تاريخ اين است كه لباس نادانى را با تعليمات خودشان از تن انسان بيرون آورند و كلاسهاى درس آگاهى را در هر شرائط مهيا كنند تا نسل بشر با ثبت نام و اعتراف بنادانى خويش در اين جلسات شركت نمايند و آمار معلومات خود را بالا ببرند.
سوال : مسئله جهل و نادانى انسان ، چنانكه در آيات قرآن با صراحت از آن ياد شده است با ادله فطرى بودن خداشناسى و گرايش به زيبائى ها و تمايل به حق كه در نهاد انسان آفريده شده است چگونه قابل جمع هستند و آيا تعارضى در ميان دليل ها وجود ندارد؟
ج - آنچه از آيات و احاديث در مورد فطرى بودن خداشناسى و تمايل به حق و و ... استفاده مى شود اينكه خداوند متعال ، وجود انسان را با اين ويژگيها آفريده كه او بدون آموزگار وجود خدا را درك نمايد همانطورى كه او در ادامه حياتش به هوا واكيسژن نيازمند است و بدون آنها زندگى براى او غير ممكن مى باشد توجه و يا نيازمنديش به خدا از هوا و اكيسژن هم ضرورى تر است چرا كه وى چند لحظه و يا دقيقه بدون آب و هوا مى تواند زندگى كند ولى يك آن ، بدون خدا زندگى برايش ممكن نخواهد بود ادله فطرت از ساختار و بافت وجود انسان خبر مى دهد كه يك چنين موجودى داراى اين ويژگيهاست هم چنانكه روشنائى روز براى او معلوم و آشكار است و مى داند كه علت آن وجود آفتاب است ولى خصوصيات خورشيد برايش مجهول است او نمى داند در كُره خورشيد با حرارت و روشنائى كه دارد چه واقعياتى هست حرارتش چندين مرحله دارد، نور او، در چه شرائطى مفيد و يا مضر است و و ....
در اين صورت تعارضى در ميان آيات و احاديث بچشم نمى خورد چون هر كدام بخشى را مورد توجه قرار داده اند و در بخشى از آيات مى فرمايد:
وَ عَسى اَن تَكرَهُوا شَيئا و هُوَ خَيرٌ لَّكُم وَ عَسى ان تُحِبُّوا شَيئا و هُوَ شَرُّ لَكُم وَاللهُ يَعلَمُ و اَنتُم لاتَعلَمُونَ .(59)
خيلى از چيزهائى كه مورد علاقه شما نيست در حاليكه بسودتان است چه بسيار چيزهائى را شما دوست مى داريد در حاليكه به ضررتان است و تنها حقايق را خدا مى داند و شما از آن آگاه نيستيد بنابراين محدوده نادانى انسان بقدرى وسيع است كه هيچ وقت نمى تواند با كسب معلومات محدود خود را از محاصره آن نجات دهد.
در جهان امروز پيشرفتهاى بزرگى كه انسان در علم و دانش بدست آورده و افكار عمومى را بسوى خويش جذب نموده است همه آنها چون قطره ايست كه در مقابل اقيانوس مجهولاتش قرار گرفته است يا مانند چراغ قوه اى كه در شب تاريك و ظلمانى بدست گرفته است بهر حال آيه .... وَ ما اُو تيتُم مِنَ العِلمِ اِلا قَليلاً (60) و آنچه از علم به شما داده شده بسيار اندك است [يعنى حقيقت هر چيزى را با اين علم جزئى خود در نمى يابيد] مؤ يد همين معناست .
اين همه دلايل روشن و مورد اعتماد، حقيقت انسان را بخودش گزارش مى دهد زيرا خالق وجود، تنها كسى است كه تمام واقعيات از علم او عبور مى كند و سخنان قرآن يا پيشوايان معصوم عليهم السلام در مورد انسان و يا هر چيز ديگر، به همان علم الهى مستند مى باشند و در مورد معلومات بشر مى فرمايند اگر او بتواند در هر موردى با اعتراف به جهل و نادانى ، پاى به عرصه زندگى بگذارد به صلاح و مصلحت خويش حركت نموده است ، بعد از اين دلايل واضح و مورد وثوق خود انسان هم ، از ته دل ، قبول دارد كه آمار معلوماتش چندان رقمى را در برابر مجهولات بخود اختصاص نداده است .
از علل محدوديت علم و دانش بشرى ، اين است كه او در ظرف زمان و مكان واقع شده است و نمى تواند از آنها عبور كرده تا آمار معلوماتش را بالا ببرد، و خاصيت موجود مادى همين است واگر در موجودات مجرد مانند ملائكه و يا فرشته و اجنة و روح بيانديشم مى بينم آمار معلومات آنها رقم بالائى را به خودشان اختصاص داده است و قابل مقايسه با موجودات مادى نيستند در هر صورت شناسنامه انسان از طرف پروردگارش اين چنين تنظيم گرديده و گفتن [نمى دانم ] براى او در هر موردى عنوان واقعيت بخود گرفته است يعنى همانطوريكه او بوجود خدا و حقايق دينى اقرار مى كند بايد به ندانستن و محدود بودن معلوماتش نيز اعتراف نمايد.
اغلب انسانها هر زمان خصوصا در دوران جوانى تحمل اين معنا را ندارند مانند اينكه جملاتى از قبيل [نمى دانم ، نمى توانم ، يا بلد و آشنا نيستم و و ...] شكست بزرگى براى آنهاست در صورتيكه اين جمله ها واقعيتى را از انسان نشان مى دهد كه دربافت وجودش قرار گرفته است يعنى اگر بگويد [كاملاً مى دانم و مى توانم و و .... ] بايد ترديد كرد چون بر خلاف واقعيتش ادعاء كرده است .
در اين جا ممكن است سؤ الى در اذهان عمومى پديد آيد، چرا انسان از پذيرفتن اين واقعيت بزرگ امتناع مى ورزد، علت اصلى قبول نكردن واقعيتى كه خودش قبل از ديگران آن را مى داند چيست ؟
ج - مهمترين عامل سعادت و موفقيت انسان بدست آوردن آرامش و يا اعتدال روحى است چنانكه توضيح داديم اين آرامش با ياد خدا و بهداشت روانى ميسر مى شود وقتى كه بشر در آرامش روانى و يا روحى قرار گرفت هيچ مشكلى را بين خود و قبول واقعيات نمى بيند بلكه پذيرفتن را در چنين مواردى از رشد و آگاهى خويش مى داند چون هر تكاملى كه در مورد انسانها در طول تاريخ واقع شده است از اعتراف به نادانى و جهل شروع گرديده ، بخاطر اينكه يكفرد معتدل مى داند كه نمى داند و هميشه تلاش مى كند تا از دانايان و آگاهان بپرسد و اين مسير را تا آخر زندگى ادامه مى دهد و به پيروزى بزرگى نائل مى شود بهر حال آرامش روحى مجال درست انديشيدن را به او مى دهد و موجب تفكر سالم در مغز انسان مى گردد كه بطور يقين مسير حق را انتخاب خواهد كرد اگر چه به زيانش باشد.
اما اگر روح در نگرانى و اضطراب باشد و آرامشى در آن احساس نشود اين حالت ، موجب ناراحتى و افسرده گى و غرور بى جا و و ... مى گردد و هيچ مجالى ، براى درست انديشيدن به وى نمى دهد مثلاً: اگر از او بپرسند، از علم پزشكى ، مهندسى ، تفسير قرآن و حديث و و .... آگاهى دارى ، مى گويد بلى ، با اينكه هيچ دليلى به راست بودن ادعايش وجود ندارد ليكن در اثر اضطراب هاى روحى از گفتن كلمه [نمى دانم يا نمى توانم ] ناراحت مى شود ولى براى همگان لازم است حد و مرز خود را بشناسيم و مطابق شيوه بزرگان دين با خودمان رفتار كنيم و چون وجود بشر در مقابل مجهولات زيادى قرار گرفته است نبايد مدعى علم و آگاهى كامل باشد، زيرا خالق او با [لا تَعلَمُونَ شَيئا ...] ثابت مى كند كه او نبايد دعوى علم و آگاهى داشته باشد زيرا هر علمى كه او پيدا مى كند هزاران مجهول در اطرافش ظاهر مى شوند سيستيم زندگى ، و كيفيت انتخاب برنامه هايش كه با خسارتهاى بزرگى روبروست مهمترين دليل بر عدم آگاهى اوست .
طهارت نفس موجب پذيرفتن مى شود
حضرت امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد:
.... و طِيَّب بِقَضائِكَ نَفسى وَ وَسِّع بِمَواقِعِ حُكمِكَ صَدرى وَهَب لى اَلثِّقَةَ لاُِقِرَّ مَعَها بِاَنَّ قَضائَكَ لَم يَجرِ اِلا بِالخَيرَةِ، وَاجعَل شُكرى لَكَ عَلى ما زَوَيتَ عَنى اَوفَرَ مِن شُكرى اِياكَ عَلى ما خَوَّلتَنى ... .(61)
پروردگارا، نفس مرا براى قبول قضا و سياسبت خود پاكسازى كن و حوصله و آماده گيم را بيشتر بنما تا اينكه مواقع حكم و خواسته هايت را تحمل كنم ، و در روح و روانم قابليت هاى لازم را ايجاد كن تا اينكه از صميم قلب باور كنم كه تمام خواسته هاى تو به صلاح و خير من مى باشد و برايم بينش و بصيرتى عطا فرما، تا در مقابل چيزهائى كه از دستم رفته ، بيشتر از آنچه بدستم مى رسد تو را شاكر و قدردان باشم .
امام زين العابدين (عليه السلام ) به نكات ظريف اشاره مى كند و آن اينكه بهداشت و طهارت نفس تنها راه قبول واقعيات است اگر انسان بدان توفيق حاصل كند از طرق زيبا و ارزشمند، وارد زندگى مى گردد يعنى ضمن پذيرفتن ناتوانى خود از درك واقعيات ، تلاش خود را در زمينه تحمل آن بكار مى گيرد و از خدا مى خواهد كه باورش را به قدرى بالا ببرد تا اينكه اطاعت از دستورات الهى را در تمام مراحل زندگى به صلاح و سعادت خودش بداند و تحولات روزگار را تحت هر شرائطى اعم از سود يا زيان و خسارت يا مصائب و و .... در جهت مصلحت خويش تفسير نمايد.
نكته مهمى كه حضرت سجاد (عليه السلام ) به آن اشاره مى كنند آشتى و سازش با حوادث روزگار است يعنى در روانشناسى اسلامى ، قبول واقعيات و يا سازش با مشكلات اولين قدم بسوى پيروزى و موفقيت است چون بزرگى و يا سنگينى حوادثِ زندگى با پذيرفتن آن ، كوچك و سبك مى شود روح و روان انسان در اين صورت بزرگى و عظمت خودش را بالا مى برد و با سرعت ، راه حل مناسبى را پيدا مى كند.
اما اگر او در اثر قبول نكردن واقعيات ، جنگ و مخالفت را شروع كند خسارت جبران ناپذيرى را براى خود تدارك ديده است زيرا هر مشكلى با پذيرفتنش چون كوه ، كاه مى شود اما يك ناراحتى كوچك در اثر نادانى انسان كه مانع قبول آن مى گردد. بيك كوه بزرگى تبديل مى شود و او بتدريج جز فرار راه ديگرى ندارد در نتيجه بشكست انسان مى انجامد.
يارى و مددت خواستن از خداى مهربان ، توان انسان را براى قبول واقعيات بيشتر مى كند تا اينكه بتواند مشكلات زندگى را نردبان موفقيت خويش قرار دهد و بجاى مخالفت و يا فرار از آن ، به استقبالش رود.
و در دعاى ديگرى ، عرضه مى دارد:
حَبِّب اِلَينا ما نَكرَهُ مِن قَضائِكَ وَسَهِّل عَلَينا ما نَستَصعِبُ مِن حُكمِكَ، و اَلهِمنا اِلانقِيادَ لِما اَورَدتَ عَلَينا مِن مَشِيَّتِكَ حَتى لانُحِبَّ تَاَخيرَ ما عَجَّلتَ وَلاتَعجيلَ ما اَخَّرتَ وَلانَكرَهَ ما اَحبَبتَ وَلانَتَخَيَّرَ ماكَرِهتَ .(62)
پروردگارا .... توفيقى برايم مرحمت فرما تا بتوانم بقضا و تقدير تو راضى شده و سرنوشت خود را دوست بدارم و فرمان تو را هر چند كه دشوار و كمرشكن هم باشد مشتاقانه اطاعت نمايم و از صعوبت مقدرات تو وحشت نكنم .
خدايا، قلب و روح مرا را در شعاع الهامات خود، آن چنان مهيا و آماده ساز، و در پذيرفتن اراده و مشيت تو، تسليم كامل ، نشان بدهم تا جائى كه دوستدار تاءخير و يا تعجيل هر آنچه تو براى مان در نظر گرفته اى نباشيم بلكه هر سر نوشتى را در حال حاضر و يا آينده با هر حوادثى كه دارد بپذيريم و آن چنان قلبمان را بيدارش كن تا از خواسته هايت ناراضى نباشد و بر خلاف اراده تو تمايل نكند.
در سخنان حضرت امام سجاد (عليه السلام ) كلماتى مانند [نَكرَهُ، نَستَصعَبُ و و ...] نشاندهنده عدم آگاهى انسان از خاصيت هاى واقعى دستورات الهى است چون از عظمت و رحمت پروردگار بى خبر است و نمى داند كه صلاحديد او به خير و مصلحت و عافيتش مى باشد در نتيجه با ناراحتى كامل و احساس سنگينى و صعوبت ، بدستورات دينى مى نگرد و آماده تسليم و اطاعت ، با شوق و علاقه قلبى ، از خواسته هاى خالق متعال نمى باشد بلكه اگر اطاعت هم بكند مانند يك كار تحميلى بدون ميل و رغبت قلبى آن را انجام مى دهد، يا آرزوهائى را مطرح مى كند كه اصلاً به مصلحتش نمى باشد در هر صورت امام (عليه السلام ) از راه دعا به ما آموزش مى دهد كه انسان قادر بدرك اسرار و حكمت دستورات و سياستها و يا قضا و قدرهاى الهى نيست و هميشه با تلخى و ناراحتى از آنها ياد مى كند و نمى تواند آن نكات ظريفى كه در خواسته هاى خداوندى ، براى صحت و عافيت و موفقيت او در نظر گرفته شده است درك نمايد و بهمين جهت كه نادانى و جهالتها را براى هميشه با خود دارد و لذا نمى تواند با شوق و علاقه قلبى ، خود را تسليم سياسيت و تدبيرهاى خالق سبحان قرار دهد با اينكه خواست و يا تدبير الهى به خوشنودى كسى متعلق نيست ليكن اظهار علاقه قلبى ، افسرده گى و اضطراب و نگرانيهاى روانى را شفا مى دهد، وقتى كه امام عليه السلام با كلمه [حَبِّبِ الينا ....] مطلب را شروع مى كند يعنى خدايا، هر چيزى كه از قضا و قدر تو، بر ايمان ناخوش باشد آن را بر ما دوست داشتنى قرار بده ، اگر چه ما از حكمت و اسرار كامل آن آگاه نمى شويم ، ليكن عظمت و محبت تو در راءس تمامى اين برنامه ها، ما را دلخوش مى سازد مبنى بر اينكه خداى حكيم و عادل و رحمن ، هميشه مصلحت و خير بندگانش در نظر دارد امام سجاد (عليه السلام ) مى گويد در قلبم باور و اعتمادى براى خودت ايجاد فرما، تا با قدرت و شهامت در كنار تدبير و خواستهاى تو، بگويم كه قضا و تدبيرت هميشه به خير و صلاح من است .
دفتر حكايات جهل ونادانى انسان به اين جا ختم نمى شود تا بگوئيم بعد از اين معلومات اوافزايش مى يابد بلكه جهان خلقت به تعداد عوالم و مخلوقات و و ... مجهولاتى هستند كه درمقابل انسان قرار گرفته است و او بايد به كمى معلومات و كثرت مجهولاتش اعتراف كند.
گاهى انسان بدون قبول واقعيت خويش تصميم مى گيرد و وارد عمل مى شود و در اولين قدم به بن بست مى رسد و با تعجب بسيار از تصوراتى كه در مورد خودش داشته صحنه را ترك مى كند و اين شكست بزرگ با يك اعتراف كوچك و يا قبول واقعيت تبديل به پيروزى مى شود يعنى انسان با قبول نقايص و معايبش و يا اعتراف به جهل و نادانى خود بسوى رشد و كمال حركت مى كند.
مثال بيمار وقتى كه وارد مطب پزشك مى شود و در حضورش به تمام بيمارى و كسالتهااعتراف مى كند، و از اين راه پزشك را براى پيدا كردن راه درست ، در معالجه خويش يارىمى كند و عافيت را بوجودش باز مى گرداند اما اگر او معايب و ناتوانى را كه در وجودش، يك واقعيت هستند قبول نكند قطعا معالجه اى در حق او مؤ ثر نخواهد شد.
وقتى كه دكتر، دارو و يا آمپول و يا هر چيزى كه تلخى و اذيت با خود دارد براى مريض تجويز كند شيرينىِ سلامتى و عافيت ، تلخى نسخه پزشك را از ياد مى برد و او دوست ندارد مخالف ميل طبيب رفتار كند.
درباره اوامر و نواهى الهى يا سياست و تدبيرهاى او هم در زندگى انسان ، بايد چنين تفكر وانديشه اى داشته باشيم تا بتوانيم تلخى مصائب و فشارهاى روزگار خود را، با لذت و شيرينى سعادت و موفقيت و قبول رضا و خوشنودى الهى تحمل كنيم .
به سخنان حضرت على صلوات الله عليه بر مى گرديم ، تا به بينيم ايشان در اين مورد چه توصيه هائى دارند.
... فَتَفَّهَم يا بُنَّى وَصَيَّتى ، و اَعلَم اَنَّ مالِكَ المَوتِ هُوَ مالِكُ الحَياةِ، و اَنَّ الخالِقَ هُوَ المُمِيتُ، و اَنَّ المُفنِىَ هُوَ المُعِيدُ، و اَنَّ المُبتَلِىَ هُوَ المُعافِى ، و اَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن لِتَستَقَّرَ اِلا عَلى ما جَعَلهَا اللهُ عَليهِ مِنَ النَّعمَآء والاِبتِلاءِ، واَلجَزاء فِى المَعادِ، اَوماشاءَ مِما لاتَعلَمُ، فَاِن اَشكَلَ عَلَيكَ شَى ءٌ مِن ذلِكَ فَاَحمِلهُ عَلى جَهالَتِكَ، فَاِنَّكَ، اَوَّلُ ما خُلِقتَ بِهِ جاهِلاً ثُمَّ عُلِّمتَ، وَ ما اَكَثَر ما تَجهَلُ مِنَ الا مرِ و يَتَحَيَّرُ فيهِ راءيُكَ وَ يَضِّلُ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبصِرُهُ بَعدَ ذلِكَ ... .(63)
با شناخت مالك واقعى اخلاق بشر تنظيم مى شود
اى پسرم ، با دقت كامل وصيت مرا مورد توجه قرار بده ، و آگاه باش مالك مرگ همان مالك حيات و زندگى است ، و آفريننده همان كسى است كه مى ميراند، وفانى كننده همان كسى است كه جهان هستى را از نو بنا نهاده است آنكه بيمارى مى دهد خود شفا دهنده است و بدان كه دنيا پا بر جا نمى ماند مگر بر طبق قانونيكه خداى متعال قرار داده است گاهى نعمت ها و گاهى ابتلاءات روى آورند و بخشى با پاداش و رسيدگى در روز قيامت ، ظاهر مى شود يا آنطور كه او بخواهد با شرائطى كه ، تو نمى دانى دنيا را اداره مى كند اگر در مورد جهان و حوادث ها و يا برنامه هائى كه اتفاق مى افتد نتوانستى تحليل درستى داشته باشى و يا هضم علل آن برايت مشكل گرديد در اين حال آن را بر نادانى و جهل خويش حمل كن ، زيرا در هنگام تولدت جاهل ونادان آفريده شده ، و سپس در اثر تحصيل و تعليم ، عالم و آگاه گرديده اى ، و چه بسيار است از امورات زندگى ، كه تو از آنها آگاه نيستى و فكرت در آنها، سرگردان ، و چشمت در آن گمراه مى گردد و نمى توانى بطور كامل در مورد آنها، آگاهى حاصل كنى ، اما پس از مدتى بتدريج زمينه لازم در درست ديدن پيدا مى شود و تو آنها را مى بينى .
نكات مهم
1 - مالكيت واقعى بر عالم هستى منحصر بخالق اوست و تمامى جريانات اعم از حيات و مرگ سعادت و خوشبختى ، عزت و ذلت ، شكست و پيروزى ، بيمارى و شفاى آن و و .... در زير قدرت نامحدود خالق ذوالجلال است و هر مالكيتى در مقابل او اعتبارى و قراردادى است حتى خود انسان با تمام تملكاتش ، در تصرف و تسلط پروردگار خويش مى باشد.
بنابراين بر همگان مخصوصا نسل جوان ، لازم است كه از حريم خود تجاوز نكند و خود را در رسيدن به تمام خواسته هايش ، تسليم خداوند سبحان قرار دهد چون همه چيز در مالكيت اوست پس بايد در پيشگاهش مقام بندگى را احراز كرده تا سزاوار بخششهايش باشيم ،
چنانكه در سخنان قبلى آن حضرت ، با صراحت آمده است [واَخلِص فى المَساءلِة لِرَبكَ فَاِنَّ بِيَدِهِ العَطاء والحِرمانَ ...] اى فرزندم در هنگام دعا به درگاه پروردگارت نيت خويش را خالص گردان و تنها او را قيوم خواسته هايت بدان ، براى اينكه بخشش و محروميت يا پيروزى و شكست در زير قدرت اوست ، و هيچ كس صلاحيت چنين كارها را جز خدا ندارد، پس تلاش كن تا دوران جوانى را با مقام بندگى خداى متعال آغاز كنى بخاطر اينكه موفقيت و پيروزى ها بدست اوست ، و شما بوسيله اطاعت از دستورات مالك مطلق شايستگى وصول و حصولِ عطايا و بخششها را، در خود ظاهر كرده و به آن نائل مى شويد.
2 - اعتراف به جهل و نادانى از درك حقايق موجود در جهان هستى ، اولين قدم ، در مسير كمال است براى اينكه جهل انسان ، از مسائلى كه در اطرافش قرار گرفته اند، يك واقعيت است و با انكار آن ، هيچ فايده اى ، جز ذلت و بدبختى نصيب وى نخواهد شد اما اگر بتواند خود را قانع كند كه او خيلى از چيزها را نمى داند به مصلحت و صلاح خود حركت نموده است چرا كه ساختمان وجودش همان را اقتضاء مى كند و نبايد تصور نادرستى را، در قبول واقعيات برخويشتن ، تحميل كند مبنى براينكه اعتراف به جهل و ناتوانى ، از عظمت او مى كاهد بلكه در اين راه ، پذيرفتن معايب قدم اول ، در رسيدن به رشد و كمال است .
وقتى كه خداى متعال در قرآن مجيد به اين واقعيت اشاره مى كند و در احاديث زيادى هم به آن اشاره شده است چرا پذيرفتن اين حقيقت براى خود انسان تلخ و ناگوار است آيا او غير از اين معنا را درك مى كند؟ در حاليكه خالق وجود با تفسير درستى كه از قدرت و ظرفيت او خبر مى دهد مانع تصورات غلط و بى محتوائى مى گردد كه در ذهن بعضى از انسانها پيدا مى شود،
بنابراين براى همگان لازم است در برابر واقعيات ، تسليم شده و راه اصلى را با اعتدال روح و روان خود بدست آوريم چنانكه در قرآن به آن اشاره شده است .
اعتراف به جهل اولين قدم در مسير كمال است
و حضرت على (عليه السلام ) به جهل انسان در هنگام ولادت اشاره مى كند و مى فرمايد:
... فَاِنَّكَ اَوَّلُ ما خُلِقَت جاهِلاً ثُمَّ عُلِّمتَ وَ ما اءكثَرَ ما تَجهَلُ مِنَ الاَمرِ، وَ يَتَحَّيَرُ فيهِ رَاءيُكَ، وَيَضِّلُ فيهِ بَصَرُكَ، ثُمَّ تُبصِرُهُ بَعدَ ذلِكَ ... .
بنابراين تو [اى فرزندم ] در ابتداء ولادت چيزى نمى دانستى ، سپس علم و آگاهيهاى لازم را فراگرفتى و چه بسيار است جهل و نادانى انسان از امورات جهان خلقت ، كه فكر و انديشه تو در فهم و آگاه شدن به آنها، دچار حيرت ، و چشم با نگاهش به تشخيص كامل آن نائل نمى شود و سپس بعد از طى مراحلى آگاهى حاصل مى شود.
نكات مهمى كه در فرمايشات آن حضرت به چشم مى خورد فراوان است و جهان امروز با اين امكانات وسيعى كه در اختيار دارد نتوانسته است به گوشه اى از اين حقائق دست يابد و هر مقدار به علم و آگاهيهاى او افزون مى شود چندين برابر آن مجهولات تظاهر مى كنند و انسان نمى تواند تمامى مجهولاتش را به معلوم تبديل كند و خود را از محاصره جهالت برهاند پس او با اعتراف به عجز وناتوانيش از درك و آگاهى يافتن به حقايق جهان خلقت باتمام اسرارى كه دارد بايد آموزش هاى لازم را از معلمان وحى بپذيرد تا از آمار مجهولاتش بكاهد در اين جا ضرورت وجود پيشوايان معصوم عليهم السلام بر هر عاقلى ثابت مى شود كه در هر عصر و زمانى ، تمام مخلوقات خصوصا انسان نمى تواند از كارشناسان آسمانى بى نياز گردد بلكه با ترقى علم و تكنولوژى و قدم گذاشتن انسان به ماه و ستارگان ، احتياج او به وجود امام معصوم بطور كامل احساس مى شود بدليل اينكه با اين پيشرفتها، آمار مجهولات به ارقام غير قابل تصورى مى رسد و انسان با ناتوانى كامل دست نياز بسوى رهبران آسمانى باز مى كند تا او را در رسيدن به آگاهى و معرفت كامل مساعدت نمايند و در ميان انبياء عظام وجود چهارده ، اختر تابناك ، حضرت محمد و جانشينان او يعنى حضرت على و حضرت فاطمه با يازده فرزندان معصومش كه آخرين آنها حضرت مهدى عجل الله تعالى له الفرج مى باشد [درود و سلام خدا و ملائك بر آنها باد]، در متن كارشناسان الهى مثل آفتاب مى درخشند.
بعنوان مثال : حضرت على (عليه السلام ) در بالاى منبر فرمود:
سَلُونى قَبلَ اَن تَفقِدُونى ، سَلُونى عَن طُرُقِ السَّماَّءِ فَاِنى اءَعرَفُ بِها من طُرُق الارض سَلُونى عَن كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ و ... .(64)
تا از ميان شما نرفته ام هر چه مى خواهيد از من بپرسيد از راههاى آسمان سؤ ال كنيد من راههاى آسمانى را بهتر از راههاى زمين مى شناسم . از قرآن و آياتش سؤ ال كنيد كه به تمام حقايق آن آگاهم ... .
اگر جهان بشريت از عظمت پيشوايان معصوم عليهم السلام آگاهى پيدا مى نمودند بطور يقين تمدن و پيشرفتهاى خيلى با ارزشى را نصيب خود مى ساختند چون لياقت و شايستگيهاى مهمى كه خداى متعال در نهاد بشر آفريده است در شعاع ولايت و پيروى از خاندان پيامبر اسلام صلوات الله عليهم اجمعين زنده مى شود و آنان را به رشد و كمالات غير قابل تصور نائل مى سازد.
بنابراين تعليم و تربيت براى انسان امرى لازم و ضرورى است زيرا وى از هنگام ولادت قابليت و زمينه ها را با خود دارد ولى بايد با تلاش و كوششهاى زياد، از كلاس درس آموزگاران وحى فرمولهاى لازم را براى كسب آگاهى و بصيرت فراگيرد تا پيچيده گيهائى كه در وجودش قرار گرفته است به مرحله تجلى رحمت الهى سوق پيدا كند.
در اينجا لازم است به وجود مشكلى از مشكلات بشر اشاره كنيم تا راه درمان و معالجه آن را از فرمايشات آن حضرت بدست آوريم .
انسان از لحظه ايكه در خود احساس شخصيت مى كند به فكر موفقيت و پيشرفت خويش است و در اين ميان مشكلات و موانع بزرگى را در سر راه خود مى بيند كه موجب نگرانى و ناراحتى بزرگى ، قبل از رسيدن به خواسته و آرزوهايش ، در روح و روان وى مى گردد تا جائى كه خود را در معرض هلاكت و نابودى قرار مى دهد و همين بيمارى خيالى و يا توهمى ، آثار سمى خود را در اخلاق و رفتار و معاشرت و تحصيل و تجارت و يا كار و تلاش و و .... او آشكار مى سازد مانند اينكه در يك فضاى تنگ و بسته اى قرار گرفته است كه حتى براى نفس كشيدن هم ، اميدى ندارد بهر حال اين وضع خطرناكى كه در اغلب انسانها به وجود مى آيد مولود ضعف ايمان بقدرت و رحمت خالق يكتاست .
تخصص
آثار نوشتاری